eitaa logo
راه زلفا
72 دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
8.9هزار ویدیو
51 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤲 رقیه جان دست‌های کوچکت را بالا بگیر و برای ما دعا کن. شاید گرهٔ غیبت امام زمان با دستان کوچک تو باز شود. می‌گویند گره‌های بزرگ با دست‌های ظریف و کوچک باز می‌شود… ▪️ ویژه شهادت سلام‌الله‌علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹مکتب حاج قاسم یعنی یاد بگیریم با فرزندان شهدا مخصوصا دختران شهدا چطور باید رفتار کنیم.. 🔺دختری که باباش شهید شده رو سیلی تو صورتش نمیزنن..
6.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️اثبات وجود حضرت رقیه سلام‌الله‌علیها استاد حسینی قمی🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 فیلم | شیخ ‌حسین انصاریان: 🔻 اثر راهپیمایی اربعین از یک‌میلیون بمب بر سر آمریکا و اسرائیل بیشتر است! 🔸حضور هر زن و‌ بچه در اربعین، یک شمشیر بر سر‌ کفر و شرک است! 🔻امروز بالاترین اسلحه علیه کفر همین اربعین ابی‌عبدالله است! 🔸اربعین دارد همین نیمه جان باقیمانده کفر‌ را می‌گیرد!(اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب 🤲🤲) ┅✿ 🌴 ❀ 🌴 ❀ 🌴 ✿┅
🌹📖 گفتم: محسن جان! دیر میای بچه ها نگرانتند. لبخند زد و حرفی زد که زبانم را قفل زد. غیرتمند گفت: هر چی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم. معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت. شنبه بعد از محسن فخری زاده.... 🕊 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ رقیه نیم‌رخش را به سینه‌ات تکیه داده و توی بغلت کز کرده بود. با دست چروک دامن لباسش را صاف کردی وبافته های موی طلایی اش را مرتب رو شانه اش انداختی بعد آرام پیشانی عرق‌ کرده‌اش را با با گوشه روسری سیاهت خشک کردی.قلبت تند می زد و زمان کش می‌آمد. شاید هم نه زمان می‌خواست زود بگذرد و تو نگران‌این بودی که ثانیه‌ها مثل‌آبی که از‌ مشت دست بیـرون می‌ریزد، از دست بروند. سالن نیمه تاریک را بوی گلاب و‌ هوای مانده برداشته بود. روی یکی از صندلی‌ های متصـل به‌ هم آبی رنگ‌نشسته بودی.گاهی کسی می‌آمدو حرفی میزد و میرفت.اما نمیخواستی ویرانی و خسته‌جانی‌ات را کسی ببیند سرت را بالاگرفته بودی و نمیخواستی شانه‌هایت‌افتاده باشدوغم‌ آماس‌ شده درقلبت‌ازچشمهایت بیرون‌بزندودلتنگی خودت‌وغریبی‌نگاه‌رقیه‌را‌به‌بقیه‌بفهماند غریبی نگاه‌‌رقیه جگرت را سوزانده‌بود اما نمی‌خواستی کسی بفهمد.به خودت گفته‌بودی‌گریه‌بماندبرای‌بعدکه‌تنهاشدم. رقیه آرام دستمال‌ کاغذیِ‌ در دستش‌ را تا کرد ومقابل چشمانش گرفت.‌انگار او هم نمی‌‌خواست کسی اشک‌چشمش را ببیند. دلت‌آتش‌گرفت‌اما‌مجالی‌‌نشد‌که‌بخواهی آتش دلت را مهار کنی.‌همهمه بالا گرفت و او از دورنمایان شد.‌ بلاخره آمد.رقیه را در آغوشت جا‌به‌جا کردی و‌از جا بلند شدی. تمام جانت چشم شد.هر قدمی‌ که پیش میرفتی او چند قدم نزدیک‌تر میشد.جزاو هیچ‌کسی را‌نمیدیدی انگار او‌هم جز تو، جمعیت راه را برایت باز می کردند. انگار دریا را برای موسی.. تو دیگر پلک هم نمی زدی. شاید نفس هم نمیکشیدی.اما ضربان‌ قلبت در کل سالن شنیده میشد.او پیش می‌آمد و تو هم پیش میرفتی لحظه‌دیدار بود و پایان دلتنگی و فراق.او که مقابلت نشست تو هم در برابرش نشستی.‌ شاید شکستی‌ و زانوهایت‌محکم به‌ زمین خورد و چادرت خاکی شد.رقیه سفت گردنت راچسبیده بود و نگاهش را از او بر نمی‌داشت. تو می‌خواستی گره را باز کنی برای یک نگاه دیگر اما، رقیه تاب نمی‌آورد ببیند... او ‌بی‌نشان و بی سر باشد؛ حتی اگر عطر‌ آشنایش همه سالن را پر کرده بود. نمی‌خواستی آخرین تصویرِ دخترک را بهم بزنی! نوحه خوان دیگر کجایید ای شهیدان خدایی نمیخواند.؛ از تشت طلا میخواند. اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا سَیِّدَتَنا بِنْتَ الْحُسَیْن....
به‌نوک‌نیزه‌نظر‌می‌کنی‌ومی‌گویی؛ دل‌ازاین‌ماه‌دل‌آرام‌بریدن‌سخت‌است!