eitaa logo
~| از دانشگاه تا دانشگاه |~
99 دنبال‌کننده
38 عکس
41 ویدیو
3 فایل
کانال اطلاع رسانی راهیان نور خواهران دانشگاه زنجان ۱۴۰۲ 🔻راه ارتباطی : 🔻 @Rahian_zn
مشاهده در ایتا
دانلود
(۱) بسم رب شهدا میخواهم از راهیان نور بگویم ... راهیانی که به جدّ همه دعوت می‌شوند... میخواهم از زائری بگویم که برای بدرقه دوستانش آمده بود ولی لحظه آخر خودش هم راهی شد . آری اینکه میگوییم دعوت است حقیقت دارد چه کسی میدانست لیست اعزام ما لحظه آخر چقدر تغییر میکند لیست را که بسته بودیم ... براستی اگر کسی را دعوت نکرده باشند نمی‌تواند بیاید ولی اگر کسی دعوت شده باشد هرجور که شده می آید. میان همه تردیدها، گاهی دل آدمی به چیزی یا کسی یا جایی گرم می‌شود. در بحبوحه ی ماندن یا رفتن، گاهی ندایی تو را میخواند و بوی خاک های آفتاب سوخته، در مشام جانت می پیچد. ادامه دارد...
(۲) از قبل تر ها برایتان بگویم ... از جلسات پی در پی و هماهنگی هایش ... از خادمان و بدو بدو هایشان حتیییی از اولین جلسه راهیان که تشکیل شد ‌... آنقدری که جلسه اول ما گفتیم و خندیدیم با خود میگفتم با این وضع شهدا قبول نمیکنند یه مقدار جدی باشیم ولی باز هم همان آش بود و همان کاسه ... و تا آخر راهیان هم همین بود آنقدری گفتیم و خندیدیم که خاطراتشان دلتنگمان میکنند از انتخاب پک فرهنگی برایتان بگویم ؟ خوشتان آمد؟ برای انتخاب این پک ساعت ها گشتیم و فکر کردیم برای هر کدام از آنها یه مولفه داشتیم و یه دلیل عروسک روسی های مسلمان شده را پسندیدید؟ 😁 این ها را لحظه آخر به پک اضافه کردیم با کلی بحث و چونه و دردسر ... اگر بگویم چقدر سر این عروسک ها من زجر کشیدم و استرس، دلتان به حالم می‌سوزد ولی وقتی شوق و لبخند رضایت شما را دیدم همه اش فراموش شد . خوب بالاخره برای شما بود و نظرتان خیلی مهم ... ادامه دارد...
(۳) می‌خواهید از بسته بندی شان بگویم ؟ صبح ساعت ۸ با تعدادی کارتن روانه شدیم به سمت دانشگاه . از آنجایی که قراربود کارمان سکرت باشد بنا شد که وسیله ها را در یکی از پایگاه ها که رفت و آمد کم است بگذاریم . حالا من یک کلید داشتم و یک پایگاه ناشناخته... کل ساختمان کشاورزی را زیر و رو کردم ولی نبود که نبود البته من پیدا نکردم، با همان حال زار برگشتم به سمت کوثر چاره ای نبود باید آنجا میگذاشتم ولی در را قفل کرده بودم که مبادا نقشه و عملیاتی لو برود 😂 نمیدانم بغض های حین کار از انتظار است یا از شدت خستگی و ناراحتی هر چه بود گاهی می‌شکست و گاهی خورده میشد . پاتوقمان شده بود مزار شهدای گمنام دانشگاه به قول فرمانده که می‌گفت :پایگاه شما مزار شهداست و فرماندمان این دو شهید بزرگوار راست می‌گفت هر وقت گره ای می افتاد هر وقت کم آوردیم میرفتیم و پر انرژی و با انگیزه تر برمی‌گشتیم. ادامه دارد...
(۴) الان که دست به قلم شده ام که خاطرات خادمان شهدا را ثبت کنم دلتنگ آن روزها شدم درون خود دنبال گمشده ای می گردم که نفس را بریده... می خواهم بنویسم که دلم تنگ شده ولی نمیدانم چگونه توصیفش کنم... ناخودآگاه به سراغ یادگاری آن روزها می روم عکس های بجامانده از یک سفر معنوی مروری که هیچ وقت تنهایم نمی گذارد. درست است خستگی داشت گریه داشت ولی شیرین بود. راهی شده بودیم تا چند صباحی در خلوت خودمان، به تفاوت‌ها و فاصله‌ها فکر کنیم. تفاوت‌هایی که با بودنشان، سرافکنده‌مان می‌کُنند. تفاوت‌هایی که دوستشان نداریم اما هستند. لحظه‌ها به حلاوت می‌گذشت اما افسوس که زمان سنگدل است و دلبسته ی هیچ اتفاقی نمی‌شود تا کمی دلش بِلرزَد برای رفتن! چاره‌ای نبود و ما هم باید راهی شهر و دیارمان می‌شدیم. باید دل می‌بُریدیم از غربت فکه... از اشک‌های باقری... از غم‌ سنگینِ شلمچه... از مناجات‌های شیرین هویزه... از تمام چیزهایی که زمانی با بندگان صالح خدا مانوس بودند ... از ناگفتنی‌ها ... به اجبار جمع کردیم بساط دلتنگی‌مان را و باز هم این همراه همیشگی را با خود هم قدم کردیم تا مگر دوباره سفره‌ای پَهن شود و باز هم شهدا بخواهند که در کنارشان زندگی کنیم. ادامه دارد...
(۵) تابلو ها را یادتان هست ؟ چه می جویی؟ عشق؟ همین جاست . چه می جویی؟ انسان؟ اینجاست. همه تاریخ اینجا حاضر است . بدر و حنین و عاشورا اینجاست و شاید آن یار، او هم اینجا باشد.... میگویی بخوانید مرا هوای شهر دلگیر است گاهی دلت میخواهد دور از هیاهوی شهر، دور از همه آدم ها گوشه ای دنج پیدا کنی و ساعت ها فکر کنی به همه روزهای گذشته عمرت. به همه نداشته هات و کجا بهتر از مناطقی که روزی قدمگاه بندگان مخلص خدا بوده است. آرام آرام روی خاک ها قدم برمیداری. حواست هست که هر قدمی که برمیداری، خون یک یا چند شهید زیر پایت هست. به خودت فکر میکنی و فاصله ای که با آن ها داری. شهر و رفاه و خانواده را رها کردی تا شاید چیزی دستگیرت بشود‌. روی این خاک ها، آرامش محض حاکم است. دلت را به آن ها می‌سپاری که روزی زیر آتش و گلوله آنجا قدم گذاشتند. با تمام وجودت میخواهی که دستت را بگیرند که درگیر زرق و برق دنیا نشوی. التماسشان می کنی که تو هم رو‌ سفید بار سفر ببندی. آری شاید ما خادم ها کم‌وقت میکردیم که آنجا خلوت کنیم ولی چشممان به دعای شما زائران بود . وقتی که برگشتیم خیلی دلتنگ بودیم. خسته از این دنیا. دلمان میخواست حالاحالاها میماندیم. حتی زائران میگفتند میشود دوباره برگردیم ؟ چه می‌شد چند روز دیگر بمانیم ؟ خوب شرایط اردو قطعا سخت بود از اسکان و غذا و... ولی این سختی می ارزید خیلی وقت ها آرزو می‌کنیم که ای کاش زود تمام شود که برگردیم ولی اینسری متفاوت بود دوست داشتیم بیشتر بمانیم بیشتر هوایتان را استشمام کنیم بیشتر نزدیکتان باشیم . روزها از آن سفر معنوی گذشته. اما دلمان برای خستگی های آخرشبمان تنگ شده. برای صبح زود بیدار شدنمان. برای تحمل سختی مسیر، برای خاکی شدن لباس هایمان، برای پابرهنه قدم گذاشتن روی رمل های فکه، برای غروب شلمچه، ، برای آرامش هویزه و طلاییه... اما حالا مانده ایم با یک دنیا خاطره. آیا سال بعد هم طلبیده میشویم؟ ادامه دارد...
(۶) من خودم راهیان زیاد رفته ام شاید ۷ ۸باری چندین بار زائر و خادم بوده ام ولی اینسری متفاوت از قبل بود ... خادمان شهدا یک رسمی دارند که هر روز از شهدا رزق می‌گیرند حالا این رزق میتواند مادی باشد یا معنوی ... ما خادمان رزقمان گرفته ایم حتی اگر ندانیم آن چیست. همه چیز که نباید عیان باشد. ◼ جاذبه خاک به ماندن می خواند و آن عهد باطنی به رفتن... عقل به ماندن می خواند و عشق به رفتن... و این هر دو را خداوند آفریده است تا وجود انسان در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا شود. شهید آوینی دل رمید، چشم گریست و خاک کار خودش را کرد. خاک اگر مرغوب باشد، کار خودش را بلد است، خاک آنگاه که با خون پاک رفع عطش کند و آنگاه که با اشک در آمیزد و قدمگاه خوبان شود، می‌بالد، مرغوب می‌شود. بسیار سفر باید تا پخته شود خامی 🖊ر-سرابی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙 حلول ماه مهمانی خدا، رمضان مبارک باد ما را به دعا کاش نسازند فراموش رندان سحرخیز که صاحب نفسانند
شبتون بخیر :)
از اونجایی که ما باهم همسفر معنوی بودیم، میتونیم توی این بهار معنویت یه قرار معنوی هم داشته باشیم... ;)
حالا این قرار معنوی چیه؟
خوندن نماز اول وقت توی ماه میهمانی خدا🌱
نمازتون سرد نشه رُفقا...🙂🌿
از کدام حال و هوا بگویم؟ از فرزندان مادر پهلو شکسته بگویم یا شیرمردانی که حالم را محول الاحوال گرداندند؟ از کدام هادی ها برایتان بگویم ؟ بگویم اینجا همه دعوت شده اند؟ بگویم شهدا اینجا بدون نیت کسی را نمی آورند ؟ بگویم هر چه که بود فقط خدا بود خدا بگویم که یک قطعه از بهشت بود کافی است ؟ یا نه .... بگذار بگویم که دلم جا ماند .... کاش نمی‌رفتم حالا که رفتم فقط کالبدم برگشته روح و روانم همان جاست همانجا کنار علقمه راوی که از فرزندان شهدا می‌گفت... همانجا کنار اروند کنار غواصانی که خود را مرغابی امام زمان می‌دانستند همانجا کنار طلاییه که مس وجودم را طلا کرد همانجا کنار هویزه کنار علم الهدی هایی که ماندند و پا پس نکشیدند ... همانجا کنار شلمچه کنار ارباب و حسرت یک سحر کربلا... هر چه که بود این سفر یک سفر عادی نبود....
چیزی را که فردای قیامت به آن رسیدگی می‌کنند نماز است. پس سعی کنید تا حد توان‌تان نمازهایتان را سر وقت بخوانید‌.
نمازتون سرد نشه رُفقا...🙂🌿
نماز هایت را عاشقانه بخوان حتی اگر خسته ای و حوصله نداری قَبلش فکر کن چرا داری نماز می خونی و با چه کسی ملاقات داری
نمازتون سرد نشه رُفقا...🙂🌿
دو کلید طلایی پرواز: نماز اول وقت رفاقت با شُهدا
امام باقر (ع): (جلد چهارم وسائل‌ الشیعه) اگر نماز در اول وقت از سوی بنده به سمت خدا بالا برود، درخشان و نورانی به سمت بنده بازگشته و به او می‌گوید: تو از من محافظت کردی پس خدا تو را حفظ کند.
46.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«أكثَرُ الخَيرِ فِي النِّساءِ» 🎞 قسمت آخر مجموعه خون شهید، جاذبه‌ی خاک را خواهد شکست؛ و ظلمت را خواهد درید؛ و معبری از نور خواهد گشود؛ و روحش را از آن، به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن،هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد. شهید سید مرتضی آوینی
نمازتون سرد نشه رُفقا...🙂🌿