هدایت شده از مرکز طراحان راهیان نور
📲#لوح| امیر شهید طهرانی مقدم
هنرمند : صدرا رائی
➕ راهیان نور👇
🆔 @Rahianenoor_News
@rahianenoor_art
دریافت طرح با کیفیت
http://www.rahianenoor.com/images/advertise/b00000970.jpg
#حکایت_خوبان
بازخرید
پس از پیروزی انگلستان در جنگ جهانی دوم سفیر انگلیس در عراق با واسطهگری نوریسعید و اصرار زیاد، موفق به دیدار آقا سید ابوالحسن در جلسه¬ای عمومی میشود.
در آن جلسه، سفیر به بهانه شکرانه پیروزی در جنگ، صد هزار دینار به ایشان تقدیم میکند و آقا سید قبول میکنند! اطرافیان ناراحت میشوند که چرا ایشان پذیرفتند.
کمی بعد ایشان شروع به صحبت میکنند: «ما میدانیم که محرومان زیادی در کشور شما هستند که به کمک نیاز دارند. ما این مبلغ را بهعلاوه صد هزار دینار دیگر به آنها می¬دهیم.» سفیر جلسه را ترک میکند. نوری سعید نیز همراه او بیرون میرود و دوباره بازمیگردد و دست آقا را میبوسد و بیان میکند که سفیر گفت: «ما میخواستیم مرجع شیعیان را بخریم! او با این کار همه ما را خرید.»
آقا سید در جواب اعتراض سایرین بابت پول اضافی میفرمایند: «این پول باید صرف ترویج دین بشود و من از این راه بالاتر برای ترویج دین نمیدانستم.» و اینگونه بود که توطئه اجنبیها خنثی شد.
راوی: حجتالاسلام عابدینی- روایتشده در برنامه سمت خدا
منبع: تسنیم
آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی
یار مهربان
@rahianenoor_news
مرحمت بالا زاده
هم کلاسی آسمانی
# شهدای_دانش_آموز_کشور
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼
#معرفی_کتاب
📚کتاب بیست سال و سه روز
زندگینامه شهید مدافع حرم #سید_مصطفی_موسوی
اثر سمانه خاکبازان
📖گزیده ای از کتاب
وقتی خیال سید مصطفی راحت شد که مادر سراغ کارهایش رفته، برگه دومی را از لای کتابش بیرون کشید و به آقا سید گفت: «رضایت نامه دوم. امضا می کنی؟» آقا سید لبخندی زد و گفت: «ای کلک. فکرشو می کردی مامان بیاد نه؟» سید مصطفی لبخندی زد و به امضایی که آقا سید پای برگه می انداخت، نگاه کرد و گفت: «به مامان نگو. باشه؟» آقا سید نگاهی به چهره خندان پسرش انداخت و گفت: «حالا که امضا کردم و خیالت راحت شد، بگو چرا آن قدر اصرار داری بری؟ برو دانشگاه. درس بخون. الآن مملکت ما به آدم های تحصیل کرده بیشتر احتیاج داره. جنگ حالا حالا ها هست.»
چهره سید مصطفی جدی و لحنش جدی تر شد. نگاهی به چشمان آرام پدر انداخت و گفت: «شاید جنگ حالاحالا ها تموم نشه؛ اما ممکنه من عوض بشم. هیچ تضمینی نیست که پنج سال دیگه، دو سال دیگه که درس من تموم شد، اون موقع هم همین آدم باشم.»
@rahianenoor_news
نه دلشان مي آمد من را تنها بگذارند ،نه دلشان مي آمد جبهه نروند .اين اواخر قبل از رفتنشان هر روز با هم يكي به دو مي كردند. شوهرم به پسرم مي گفت :«از اين به بعد ،تو مرد خونه اي .بايد بموني از مادرت مراقبت كني .»
پسرم مي گفت :«نه آقاجون .من كه چهارده سالم بيش تر نيست.كاري ازم بر نمي آد.شما بمونيد پيش مادر بهتره»
-اگه بچه اي ،پس مي ري جبهه چه كار ؟بچه بازي كه نيست.
- لااقل آب كه مي تونم به رزمنده ها بدم.
ديدم هيچ كدام كوتاه نمي آيند،گفتم «بريد هر دو تاييتون بريد
@rahianenoor_news
امیر حسین،صاحب هنر
هم کلاسی آسمانی
# شهدای_دانش_آموز_کشور
➕ به راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_News
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼