#روایتگری
این اواخر یک بعد از ظهر حسین آقا به من گفت: شما چرا دعا میکنی من شهید نشوم؟😔 تو هنوز شهادت را درک نکردهای. دعا کن من شهید شوم که آن دنیا شفاعت شما را بکنم.😍 من گفتم: مگر میشود یک زن برای شهادت شوهرش دعا کند؟ گفت: هنوز شما بهشت را درک نکرده اید. 😌من گفتم: انشاءالله همیشه باشی، نذر حضرت زینب باش. بروی مدافع حرم حضرت زینب باشی. میگفتم: من حاضرم یک سال تو را نبینم فقط زنگ بزنی بگویی من سالمم. من هم بگویم من سایه سر دارم😌. حسین آقا گفت: میدانی اجر شهید گمنام چقدر است؟ زدم روی پایم و گفتم: تو را به خدا نگو! حالا میخواهی شهید بشوی شهید شو اما شهید گمنام نشو دیگر!😭
راوی:همسر شهید حسین مشتاقی
➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#حدیث_روز
➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#روایتگری
🔻احمد روز خواستگاری یک شرط گذاشت. انگار آینده را میدید و برنامه ریزی میکرد. با همسرش شرط گذاشت و تاکید کرد: هر کجا ظلم باشد، آرام نمینشیند و برای دفاع میرود. با قبول این شرط همسر هم در اجر جهاد او شریک شد و البته هفت سال زندگی مشترک حاصل همین از خودگذشتگی بود. هرچند همسر جوانش شرط او را پذیرفته بود اما معتقد است: «هیچ وقت فکر نمیکردم من دعا کنم و او #شهید بشود.»
🔻«خیلی سخت بود از کسی که دوستش داری، دل بکنی و او را راهی کنی. البته به همسرم گفته بودم که من یک زن هستم، احساسات دارم و گریه میکنم، ولی شما برای دفاع برو. راضی بودم.»
راوی؛همسر شهید
#شهید_احمد_عطایی
➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#روایتگری
🔷️تعطیلات عید سال۷۳ مراسم عروسیمان را برگذار کردیم فامیل هایمان را دعوت کردیم به سفر قم رفتیم و وقتی برگشتیم مهمانی گرفتیم و زندگی مشترکمان را شروع کردیم.
🔷️مهر ماه سال ۷۴ خداوند فاطمه و سال ۷۷ محمد و سال ۸۸ علیرضا را به ما هدیه داد
🔷️همیشه به من میگفت: خدا را شکر محمد بزرگ شده و خیال من راحت شده است، منظورش این بود که محمد کمک حال من خواهد بود.
علی وقتی خانه بود در تمامی کارها به من کمک می کرد. از آن مدل مرد هایی نبود که بنشیند و دستور بدهد، وقت هایی که مهمان داشتیم به من خیلی کمک میکرد.
راوی:همسرشهید
#شهید_علی_پرورش
➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#روایتگری
🔸️میثمم عاشق زندگیش بود ، عاشق زن و فرزندانش بود، عاشق رشد و تعالی دخترانش بود، عاشق این بود که عروس شدن دخترانش را ببیند ، اما از همه اینها بالاتر عاشق #ولایت بود، عاشق ناموس علی بود عاشق عمه سادات بود عاشق دفاع از حریم ولایت بود و در آخر عاشق شهادت بود.
🔸️دستگیری از افتادگان و سرکشی به نیازمندان از اخلاقیات نیکوی میثم بود، میثم عزیز هیچگاه به این دنیا دل نداشت و از همه چیز خود میگذشت در راه انفاق برای فقرا.حتی از لباس تن خود میگذشت و در راه خدا ایثار میکرد .
🔸️قبل از رفتنش من را آماده کرده بود و وصیت کرد اگر شهید شد،سنگ مزارش را سیمان کنن و با یه تکه چوب روی آن فقط بنویسند کلنا عباسک یا زینب(س) .
راوی ؛همسر شهید
#شهید_میثم_مدواری
➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#روایتگری
🔸️من حدود چهار روز قبل از شهادت ايمان خوابي ديدم كه انگار خدا ميخواست به من آمادگي بدهد. خواب ديدم روي گوشياي كه ايمان هميشه با آن تماس ميگرفت پيامي آمد كه داخلش نوشته بود «شهادت مبارك».
🔸️ بعد از اينكه اين خواب را ديدم ناراحت بودم و گريه ميكردم. دور روز قبل از شهادت، ايمان تماس گرفت و من از بابت درست نبودن خوابم خيلي خوشحال شدم. خوابم را بهش نگفتم. قبل از ايمان سه شهيد در شهرمان آورده بودند و پشت تلفن ميگفتم احتياط كن و او هم ميگفت خيالت راحت اينجا جايم امن است. در شرايطي خطرناك با فشار كاري بالا قرار داشت ولي باز سعي ميكرد با حرفهايش مرا آرام كند. يك روز بعد از شهادتش من خبر را شنيدم. 23 آبان شهيد شد و ما 24 آبان باخبر شديم
#شهید_ایمان_خزایی_نژاد
راوی :همسر شهید
➕ به کانال باشگاه خبرنگاران راهیان نور بپیوندید👇
🆔 @Rahianenoor_press
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄