َلَى شَرِّ دِینٍ و
َ فِی شَرِّ دَارٍ مُنِیخُونَ بَیْنَ حِجَارَةٍ خُشْنٍ وَ حَیَّاتٍ صُمٍّ تَشْرَبُونَ الْکَدِرَ وَ تَأْکُلُونَ الْجَشِبَ...»(3)؛ (همانا خداوند در حالی محمد(صلی الله علیه وآله) را به پیامبری برگزید که شما گروه عرب بر بدترین دین و در بدترین سرزمین بودید، در بین سنگ های سخت و مارهای کر رحل اقامت می گشودید. آب های لجن دار سیاه را می نوشیدید و غذاهای خشن می خوردید...).
5- مبارزه با سنت های باطل
یکی دیگر از عوامل و جهات ازدواج های پیامبر(صلی الله علیه وآله) مبارزه عملی با سنت های غلط در بین مردم بود. از آنجا که سنت های عملی که در بین مردم رسوخ کرده و رواج نموده، تنها با گفتار برداشته نمی شد لذا در برخی موارد احتیاج بود که عملاً با آن مخالفت شود. که از باب نمونه می توان به موضوع ازدواج پیامبر(صلی الله علیه وآله) با زینب همسر زید بن حارثه اشاره کرد.
خداوند متعال می فرماید: «وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیهِ أَمْسِکْ عَلَیکَ زَوْجَکَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَی النّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ...»(4)؛ ([به خاطر بیاور] زمانی را که به آن کس که خداوند به او نعمت داده بود و تو نیز به او نعمت داده بودی [به فرزند خوانده ات زید] می گفتی: همسرت را نگاه دار و از خدا بپرهیز. [و پیوسته این امر را تکرار می کردی] و در دل چیزی را پنهان می داشتی که خداوند آن را آشکار می کند، و از مردم می ترسیدی در حالی که خدا سزاوارتر است که از او بترسی...).
اهل سنت گرچه در تفسیر آیه شریفه شأن نزولی را نقل کرده اند که هرگز با قداست و عصمت پیامبر(صلی الله علیه وآله) سازگاری ندارد، ولی مطابق با رأی و نظر اهل بیت(علیهم السلام) آیه و دستور آن به جهت محو یک عادت معروف در جاهلیت بوده است؛ زیرا اعراب در آن زمان ازدواج با همسران پسر خوانده را بعد از طلاق، همانند ازدواج با همسر فرزندان حقیقی جایز نمی دانستند. مقابله با این سنت جاهلی و باطل احتیاج به یک عملکرد قاطع از طرف رهبر دینی داشت تا بتواند این سنت را بشکند، لذا این کار را شخص پیامبر بر عهده گرفت. خداوند به رسولش وحی فرستاد که زید بن حارثه پسر خوانده اش در آینده ای نه چندان دور همسرش را طلاق خواهد داد، و تو به جهت شکستن عادت جاهلیت باید با او ازدواج کنی.
بعد از مدتی بین زید و همسرش مشاجره ای درگرفت. او خواست تا همسرش را طلاق دهد. ابتدا پیامبر(صلی الله علیه وآله) او را نصیحت کرد و به او فرمود: «أَمْسِکْ عَلَیکَ زَوْجَکَ». آن گاه خداوند به حضرت فرمود: «وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ»؛ یعنی تو می دانی که در پشت این قضیه امری تدبیر شده که در شرف وقوع است و این که «زید» به زودی همسرش را طلاق خواهد داد و تو با او ازدواج می کنی. تو از مردم می ترسی که سرزنشت کنند «وَتَخْشَی النّاسَ» در حالی که خداوند سزاوارتر به ترسیدن است: «وَاللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ...».(5)
6- ازدواج، راهی برای پیوند قبایل
یکی از آداب بسیار مهم زندگی در عصر جاهلیت، انتساب به قبایل بود و در صورت پیوند یک نفر از یک قبیله با فردی از قبیله دیگر رابطه جدیدی بین آن دو قبیله برقرار می شد. ازدواج با دختر رئیس قبیله ای می توانست پیمان عملی بین دو قبیله باشد یا لااقل می توانست بین دو قبیله پیوند دوستی برقرار کند و طایفه ای که هر لحظه ممکن بود به جان یکدیگر بیفتند به این طریق در صلح و امنیت به سر برند. با این حکمت در تعدّد زوجات در عصر جاهلیت، نکته برخی از ازدواج های پیامبر(صلی الله علیه وآله) روشن می شود.
ازدواج پیامبر(صلی الله علیه وآله) با «جویریه» دختر رئیس قبیله بنی مصطلق باعث شد تا مسلمانان، آن قبیله را از خویشاوندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) بدانند و تمامی اسیران آنان را آزاد سازند و لذا از خوشحالی ازدواج پیامبر(صلی الله علیه وآله) با دختر رئیس قبیله، تمامی افراد قبیله به اسلام می گرویدند. تفصیل قصه از این قرار است که در غزوه بنی مصطلق، «جویریه» دختر «حارث» [رئیس قبیله بنی مصطلق] همراه با عده ای از زنان و مردان اسیر شد. جویریه در تقسیم غنایم سهم ثابت بن قیس شد. او با مولای خود عقد کتابت بست تا در پرداخت مقدار معینی از پول آزاد شود. «جویریه» برای تهیه پول نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) آمد و عرض کرد: «من جویریه دختر رئیس قبیله بنی مصطلق هستم بلاها و مصایبی که بر من رسیده بر شما مخفی نیست. من عقد مکاتبه برای آزادی خود نوشته ام». این را گفت و سر خود را از خجالت پایین انداخت و بغض گلویش را گرفت و با صدای حزین عرض کرد: «مرا برای تهیه پول یاری کنید». پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: «یا بهتر از تهیه کمک برای تهیه پول»؟ سپس حضرت چنین ادامه داد: «آیا حاضری آن مقدار پولی را که با ارباب خود مکاتبه کرده ای بپردازم و تو را به ازدواج خود در
آورم؟» «جویریه» گفت:
ینداخته است،(12) و وقتی پیامبر(صلی الله علیه وآله) او را بین ماندن در خیبر و اسلام آوردن و همسر پیامبر شدن مخیر می کند، دومی را انتخاب می کند، این چنین زنی سزاوار است که همسر پیامبر(صلی الله علیه وآله) باشد.(13)
پی نوشت:
(1). قرآن کریم، سوره انعام، آیه 151.
(2). همان، سوره اسراء، آیه 31.
(3). نهج البلاغة، شریف الرضى، محمد بن حسین، محقّق / مصحّح: صبحی صالح، هجرت، قم، 1414 قمری، چاپ اول، (خطبه 26)، ص 68.
(4). قرآن کریم، سوره اسراء، آیه 37.
(5). همان، سوره احزاب، آیه 37.
(6). أسد الغابة فى معرفة الصحابة، ابن الأثیر الجزرى، عز الدین أبو الحسن على بن محمد، دار الفکر، بیروت، 1409 قمری / 1989 میلادی، ج 6، ص 56.
(7). الکامل فی التاریخ، ابن الأثیر، عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم، دار صادر، بیروت، 1385 قمری / 1965 میلادی، ج 2، ص 192.
(8). همان.
(9). کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، المتقی الهندی، علاء الدین علی بن حسام الدین، محقّق / مصحّح: بکری حیانی، صفوة السقا، مؤسسه الرساله، بیروت، 1989 میلادی، ج 13، ص 697.
(10). الطبقات الکبرى، محمد بن سعد بن منیع، محقّق / مصحّح: محمد عبد القادر عطا،، دار الکتب العلمیه، بیروت، 1410 قمری / 1990 میلادی، چاپ اول، ج 8، ص 95.
(11). همان.
(12). همان.
(13). اسلام شناسی و پاسخ به شبهات، رضوانی، علی اصغر، مسجد مقدس جمکران، قم، 1386 شمسی، چاپ سوم، ص 649.
تاریخ انتشار: « 1397/03/02 »
کلیدواژگان
وصلتهمسراننظام خانوادهتعدد زوجاتقبائلپیامبرتکریمسنت های باطلزن بیوهبزرگزادگانپیوند
مطالب مرتبط
طعنه مسیحیان بر تعدد زوجات پیامبر(ص)
ازدواج پیامبر(ص) با دختر شش ساله؟!
واکنش عایشه نسبت به قتل حجربن عدى
دیدگاه أم المؤمنین عایشه در باره تحریف قرآن
واکنش عایشه به بیعت مردم با على(ع) پس از قتل عثمان
عایشه و باز داشتن ابن عباس از یارى عثمان
*متن
ارسال
*کد امنیتی  
تعداد بازدیدکنندگان : 607
آری، حاضرم. و رسول خدا(صلی الله علیه وآله) چنین کرد. وقتی خبر به مسلمانان رسید، گفتند: پیامبر (صلی الله علیه وآله) داماد این قبیله شد، و ما خویشان رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را به اسارت در پیش خود گرفته ایم؟! عجب کار بدی است. لذا فوراً هر چه اسیر از قبیله بنی المصطلق نزد آنان بود آزاد کردند و به این ترتیب حدود صد اسیر آزاد شد.(6)،(7)
بعد از انتشار این خبر در بین قبیله بنی المصطلق، همگی اسلام را اختیار نمودند.(8) همان گونه که ازدواج با عایشه به جهت پیوند حضرت با قبیله بنی تمیم بوده است. و نیز ازدواج با صفیه این فایده و اثر را در برداشت.
7- عیب بودن نداشتن شوهر
از تاریخ استفاده می شود که در آن زمان، نداشتن همسر برای زن و بیوه به سربردن او گرچه یک بار هم ازدواج کرده باشد عیب محسوب می شد، و لذا بعد از فوت شوهر یا طلاق گرفتن از او به فکر شوهر دیگری بودند، و این کار بر عهده پدران بود. «حفصه» دختر «عمر بن خطّاب» از زنانی بود که از مدینه هجرت کرد، در حالی که همسر «خنیس بن حدافه سهمی» از مجاهدان بدر بود. بعد از وفات شوهرش، «عمر» به «ابوبکر» پیشنهاد کرد تا او را به همسری بپذیرد، ولی او قبول نکرد و لذا «عمر» غضبناک شد و... بعد از آن این پیشنهاد را به «عثمان» داد، او نیز قبول نکرد. «عمر» زبان شکایت نزد رسول خدا(صلی الله علیه وآله) گشود. حضرت فرمود: «حفصه با کسی که بهتر از عثمان است ازدواج می کند...». سپس پیامبر(صلی الله علیه وآله) او را از پدرش خواستگاری کرده و با او ازدواج نمود. این ازدواج در سال سوم هجرت رخ داد.(9)
8- تجدید روحیه
گاهی پیامبر(صلی الله علیه وآله) از زنی برای تجدید روحیه و تثبیت ایمان او به اسلام دعوت به خواستگاری می نمود. که ازدواج با امّ حبیبه از این قبیل است. یکی از همسران رسول خدا(صلی الله علیه وآله) «امّ حبیبه» دختر «ابوسفیان» بود. او همسر عبیداللَّه بن جحش بود. هر دو در «مکه» مسلمان شدند و در اثر فشار مشرکان و اذیت و آزار آنان با گروهی از مسلمانان به «حبشه» هجرت نمودند. در آنجا دارای فرزندی به نام «حبیبه» شدند، و لذا کنیه او از همین فرزند گرفته شده است. در «حبشه» همسر او «عبیداللَّه» مسیحیت را برگزید و نصرانی شد و همان جا از دنیا رفت.
«امّ حبیبه» بدون همسر در کشوری غریب باقی ماند و روحیه وی در اثر این دو حادثه، ضعیف شد. پیامبر(صلی الله علیه وآله) مصلحت دید او را به ازدواج خود درآورد تا به گونه ای روحیه او را تقویت کند. از این رو نامه ای به «نجاشی» نوشت و از او خواست تا «امّ حبیبه» را برای او خواستگاری کند. و او چنین کرد. «امّ حبیبه» چنان از شنیدن این خبر خوشحال شد که تمام النگوهای خود را به غلامی که این خبر مسرّت بخش را به وی داده بود، بخشید. پیامبر(صلی الله علیه وآله) با زنی ازدواج کرد که او را ندیده بود، ولی در عین حال در آن شرا
یط حسّاس از او خواستگاری نمود. مورد خواستگاری پیامبر(صلی الله علیه وآله) از «صفیه» نیز به همین جهت بود.
9- تکریم بزرگ زادگان قوم
گاهی پیامبر(صلی الله علیه وآله) به جهت تکریم برخی از بزرگ زادگان قوم و قبیله ای، طرح ازدواج با آنان را پیشنهاد می کرد، و این امر تأثیر بسزایی در آن عصر و زمان داشت. یکی از همسران پیامبر(صلی الله علیه وآله) «صفیه» دختر «حی بن اخطب» است، که در غزوه «خیبر» به اسارت مسلمانان درآمد. «بلال» پس از فتح «خیبر»، «صفیه» و دختر عمویش را به اسارت گرفت و آنان را نزد پیامبر(صلی الله علیه وآله) آورد... در این هنگام چشم حضرت به صورت کبود «صفیه» افتاد و پرسید: «چرا صورتت کبود شده است؟» «صفیه» عرض کرد: شبی در خواب دیدم که ماه در دامان من واقع شده است. صبحگاهان که خواب خود را برای شوهرم [کنانه بن ابی حقیق] بیان کردم، او سیلی محکمی به صورتم زد و گفت: مثل این که آرزوی محمّد را در دل می پرورانی؟» پیامبر(صلی الله علیه وآله) به پاس ضربه ای که او خورده بود، فرمود: «اگر اسلام را قبول کنی تو را به همسری خود برمی گزینم و اگر بر یهودیت باقی باشی تو را آزاد می کنم تا به قبیله ات برگردی». «صفیه» جواب داد: قبل از این که مرا به اسلام دعوت کنی ایمان آورده ام و ماندن نزد رسول خدا(صلی الله علیه وآله) برایم ارزشمندتر است».(10)
ازدواج پیامبر(صلی الله علیه وآله) با «صفیه» علاوه بر تمامی ثمرات عمومی که ازدواج های پیامبر(صلی الله علیه وآله) داشت، نظیر ایجاد دوستی بین یهودیان و مسلمانان، تشویق و ترغیب یهودیان به پذیرش اسلام و... نکته دیگری نیز داشت؛ صفیه دختر رئیس قبیله بود. او نباید همراه زنان به اسارت رود، و در هر جا و خانه هر کسی وارد شود، بلکه باید شخصیت اجتماعی او حفظ شود. بانویی همچون صفیه که از رؤیایش روشن می شود که عشق اسلام را در سر داشته و در همان خیبر [در کنار کشته های پدر و اقوامش] مسلمان شده(11) و حتی با عبور از کنار کشته های آنان اگرچه قلبش غمگین شده ولی فریاد و فغان به راه ن
هدایت شده از تولدی دوباره
⚜ ذکر صالحین ⚜
🌹 اسرار وضو 🌹
✍آیت الله جوادی آملی: معنای وضو گرفتن - شستن صورت و دستها و مسح سر و پاها در وضو، رازی دارد: شستن صورت در وضو یعنی خدایا هر گناهی که با این صورت انجام دادم آن را شستو شو میکنم که با صورت پاک به جانب تو عبادت کنم و با پیشانی پاک سر بر خاک بگذارم . شستن دستها در وضو یعنی خدایا از گناه دستشستم، و گناهانی را که با دستم مرتکب شدهام، دستم را تطهیر میکنم . مسح سر در وضو یعنی خدایا از هر خیال باطل و هوس خام که در سر پروراندهام سرم را تطهیر میکنم و آن خیالهای باطل را از سر به دور میاندازم . مسح پا یعنی خدایا من از جای بد رفتن پا میکشم و این پا را از هر گناهی که با آن انجام دادهام تطهیر میکنم . اگر کسی بخواهد نام مبارک حق تعالی را بر زبان آورد، باید دهان را تطهیر کند . مگر میشود انسان با دهان ناشسته نام خدا را ببرد، باید دهان را با آب مضمضه کند و بشوید .
این گوشه ای از اسرار وضو گرفتن است . اگر ما میبینیم از نماز و عبادت لذت نمیبریم برای آن است که به این اسرار آشنا نیستیم . آنها که از عبادت لذت میبرند چیزی را به این عبادت تبدیل و تعویض نمیکنند
#بهترین استوری ها👇
@story_gream
هدیه کنیم به ارواح مطهر انبیا الهی
ائمه معصومین علیهمالسلام
شهدای اسلام
امام عظیم الشأن
وهمه گذشتگان از شیعیان امام امیرالمومنین علیه السلام
خصوصا شهید شفیعی
یک گل صلوات بر محمد و آل محمد
راهی به سوی بهشت:
جستجو
صفحه اصلی۳ - دين پژوهياعتقادات و شبهاتنبوت شناسی
آیا حضرت ابراهیم دروغ گفت؟!
نبوت شناسی
تاریخ نشر: ۰۲ اسفند ۱۳۹۷
۰
هم رسانی
آیا حضرت ابراهیم دروغ گفت؟!
آيا حضرت ابراهيم عليه السلام كه به قول قرآن براى ما اسوه است «قد كانت لكم أسوه حسنه فى إبراهيم و الذين معه…» (ممتحنه (۶۰) آيه ۴). در موضوع شكستن بت ها و واقعه ديدن ستاره و خورشيد دروغ نگفت؟
«قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا يا إِبْراهِيمُ. قالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُونَ»(۱) «بت پرستان گفتند: اى ابراهيم آيا تو اين كار را با بت هاى ما كرده اى؟ (ابراهيم) گفت: بلكه آن كار شكستن را بت بزرگ كرده، از آنها بپرسيد اگر مى توانند سخن گويند».
برخى از مفسرين تقديراتى در نظر گرفته اند تا كلام حضرت ابراهيم عليه السلام را از دروغ خارج كنند مثلاً مى گويند: فاعل «بل فَعَلَ»، در تقدير است و آن، «مَن فَعَله» است يعنى «بل فَعَلَه من فَعَلَه بلكه آن كار را كسى انجام داده كه به انجام رسانيده است». طبق اين بيان، كبيرُهم فاعل نيست كه دروغ شود بلكه مبتداست و خبرش هذا مى باشد(۲).
از اين تقديرات فراوان نقل شده است ولى به نظر ما حق اين است كه هيچ تقديرى نياز نيست و جمله با همين شكلش هم دروغ نيست زيرا اين جمله در مقام مناظره استعمال شده است و در مقام مناظره، گاهى انسان مطلبى را قبول ندارد ولى از آن جا كه طرف مقابل آن مطلب را قبول دارد، براى محكوم نمودنش آن را بيان مى كند. در علم معانى و بيان، به اين نوع استدلال، جدل گفته مى شود يعنى در استدلال، انسان از مقدمه اى استفاده كند كه مورد قبول طرف مخالف است نه مورد قبول خود او.
حضرت ابراهيم عليه السلام مى خواست به مشركان بفهماند كه بت ها هيچ تأثيرى در سرنوشت بشر ندارند و بارها اين مطلب را به آنها گفته بود ولى مشركان زير بار حرف هاى او نمى رفتند. حضرت ابراهيم عليه السلام قبل از آن كه بت ها را بشكند، با مشركان بحث و مناظره كرده بود و آنها را از بت پرستى نهى كرده بود(۳) و استدلال كرده بود كه بت ها هيچ تأثيرى بر سرنوشت بشر ندارند ولى آنها حاضر به فكر كردن درباره سخنان حضرت ابراهيم عليه السلام نبودند و مى گفتند: ما پيرو پدرانمان هستيم. در چنين وضعى، حضرت ابراهيم عليه السلام صحنه اى را طراحى كرد تا آنها را به تفكر وادارد و از خود آنها اعتراف بگيرد كه بت ها قادر به هيچ كارى نيستند. او بتها را شكست و تبر را بر دوش بت بزرگ گذاشت و ادعا كرد كه بت بزرگ، بت ها را شكسته است. اين جمله در واقع، يك استدلال است كه بخشى از مقدمات آن در ذهن مشركان است. صورت منطقى اين استدلال، چنين است:
۱ شما مشركان مدعى هستيد كه بت ها در سرنوشت بشر مؤثرند.
۲ اگر بت ها در سرنوشت بشر مؤثر باشند، لازم مى آيد كه بر انجام امور قادر باشند.
۳ اگر بت ها داراى قدرت باشند، بت بزرگ از همه آنها قدرتمندتر خواهد بود.
۴ بنابراين، اگر بت ها نابود شده اند و تبر بر دوش بت بزرگ است، پس شما بايد نتيجه بگيريد كه بت بزرگ، آنها را نابود ساخته است زيرا بشر نمى تواند بت ها را نابود كند چون به عقيده شما بر بشر تسلط دارند.
وقتى حضرت ابراهيم عليه السلام آن جمله را گفت، در واقع، اين استدلال را در ذهن مشركان زنده كرد و آنها با اين سخن به درون خود رجوع كردند و متوجه شدند كه عقيده شان باطل است و به همين دليل، همديگر را ملامت نمودند «فَرَجَعُوا إِلى أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ»(۴) «آنها به وجدان خويش بازگشتند و (به خود) گفتند: حقّاً كه شما ستم گريد».
«آن گاه سرهاى خود را پايين انداختند و گفتند: تو مى دانى كه اين بت ها نمى توانند سخن بگويند»(۵).
بنابراين، جمله «بل فعله كبيرهم هذا» لازمه عقيده مشركان بود كه حضرت ابراهيم عليه السلام آن را در مقام مناظره با آنها بيان كرد يعنى از مسلمات خود مشركان استفاده كرد تا آنها را محكوم كند و اين، روشى است كه همه عقلا در مناظرات به كار مى برند. حضرت ابراهيم عليه السلام از اين شيوه مناظره در جاهاى ديگرى نيز استفاده كرده است(۶) و در هيچ كدام از اين موارد، خداوند متعال روش حضرت ابراهيم را مذمت نكرده است بلكه آن را به عنوان روش جدال احسن پذيرفته است.
علت اين كه اين گونه حرف زدن در مقام مناظره، دروغ نيست، نكات زير است:
شاید این مطالب را هم بپسندید:
قتل یک قبطی به دست حضرت موسی ع و مسئله عصمت
حضرت ابراهيم(ع) چگونه قومش را به وجود خدايى يگانه توجيه كرد با اينكه آنها خدا را نمى ديدند؟
انبياء و اولياء چگونه به مقام عصمت رسيدند؟
کشتن یک قبطی توسط حضرت موسی چگونه با عصمت ايشان قابل جمع است
اولاً، مخاطب مى داند كه اين حرف، عقيده متكلم نيست.
ثانياً، بطلان آن براى هر دو طرف مناظره، كاملاً روشن است.
ثالثاً، متكلم مى داند كه مخاطب هم به بطلان اين مطلب آگاه است. بنابراين، متكلم در چ
نين مقامى، به هيچ
وجه انتظار ندارد كه حرف او مورد پذيرش مخاطب قرار گيرد بلكه برعكس، غرضش اين است كه حرف او مورد انكار مخاطب واقع شود تا او بتواند از اين انكار استفاده كند و او را محكوم كند در حالى كه در دروغ، قصد متكلم اين است كه حرف او مورد قبول مخاطب واقع شود.
افزون بر اينها، حضرت ابراهيم عليه السلام قبل از اين كه بت ها را بشكند، به بت پرستان گفت: من بت ها را خواهم شكست.(۷) بنابراين، هم بت پرستان مى دانستند كه او بت ها را شكسته است و هم خودش مى دانست كه بت پرستان اين مطلب را مى دانند و روشن است كه در چنين وضعى، كسى دروغ نمى گويد و اگر در چنين وضعى شخصى واقعيت مطلب را انكار كند، حتماً منظورى غير از معنى ظاهرى جمله دارد به ويژه، اگر متكلم حكيم باشد و به عبارت ديگر، براى مخاطبان حضرت ابراهيم عليه السلام، هفت نشانه وجود داشت كه او از اين جمله، هدفى ديگر دارد.
اما آيات ستاره و خورشيد
درباره سخن حضرت ابراهيم عليه السلام درباره خورشيد و ماه، در قرآن چنين آمده است: «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ رَأى كَوْكَباً قالَ هذا رَبِّى فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لا أُحِبُّ الْآفِلِينَ. فَلَمَّا رَأَى الْقَمَرَ بازِغاً قالَ هذا رَبِّى فَلَمَّا أَفَلَ قالَ لَئِنْ لَمْ يَهْدِنِى رَبِّى لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ. فَلَمَّا رَأَى الشَّمْسَ بازِغَهً قالَ هذا رَبِّى هذا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قالَ يا قَوْمِ إِنِّى بَرِى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ»(۸) «پس چون شب بر او پرده افكند، ستاره اى ديد گفت: اين، پروردگار من است. و آن گاه چون غروب كرد، گفت: من غروب كنندگان را دوست ندارم و چون ماه را در حال طلوع ديد، گفت: اين، پروردگار من است آن گاه چون ناپديد شد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نكرده بود، قطعاً از گروه گمراهان بودم».
اين عبارت نيز مانند آيات شكستن بت ها، جدل است يعنى ابراهيم از شيوه جدل، براى بحث با بت پرستان استفاده كرده است.
حال بايد ديد كه حضرت ابراهيم عليه السلام چگونه از غروب آفتاب و ماه و ستارگان بر نفى ربوبيت آنها استدلال كرد؟ اين استدلال، ممكن است از سه راه زير باشد:
۱ پروردگار و مربى موجودات، بايد هميشه ارتباط نزديك با مخلوقات خود داشته باشد و لحظه اى نيز از آنها جدا نشود. بنابراين، چگونه موجودى كه غروب مى كند و ساعت ها نور خود را مى چيند و از بسيارى موجودات به كلى بيگانه مى شود، مى تواند پروردگارت و رب آنها باشد؟
۲ موجودى كه داراى غروب و طلوع است، اسير چنگال قوانين است و چيزى كه خود محكوم اين قوانين است، چگونه مى تواند حاكم بر آنها و مالك آنها باشد؟ او خود مخلوق ضعيفى است كه بايد در چارچوب قوانينى كه كمترين تخلف در آنها راه ندارند، حركت كند.
۳ موجودى كه داراى حركت است، حتماً موجود حادثى خواهد بود زيرا همان طور كه مشروحاً در فلسفه اثبات شده، حركت، همه جا دليل بر حدوث است زيرا حركت خود يك نوع وجود حادث است و چيزى كه در معرض حوادث است، يعنى داراى حركت است و نمى تواند يك وجود ازلى و ابدى باشد.(۹)
همين مطلب را (كه حضرت ابراهيم عليه السلام در مقام احتجاج بيان فرموده)، امام رضاعليه السلام در قالب استفهام انكارى بيان فرمود يعنى «هذا ربّى»، جمله اى سؤالى است و معناى آن اين است كه «آيا اين خداى من است؟» و سؤال نيز به جهت انكار صورت گرفته است.
حضرت امام رضاعليه السلام فرمود: ابراهيم عليه السلام در ميان سه گروه واقع شده بود گروهى كه (ستاره) زهره را مى پرستيدند گروهى كه ماه را ستايش مى كردند و گروهى كه خورشيد را پرستش مى كردند و اين در زمانى بود كه از مخفيگاهش در زير زمين كه او را نهان داشته بودند، خارج شد. وقتى شب او را فراگرفت و زهره را ديد، از روى انكار گفت: آيا اين پروردگار من است؟ وقتى ستاره غروب كرد، گفت: من غروب كننده ها را دوست ندارم زيرا افول و غروب از صفات پديده ها است نه از صفات موجود قديم و ازلى و وقتى ماه را در آسمان ديد، با حالت انكار گفت: آيا اين پروردگار من است؟ وقتى غروب كرد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدايت نكند، گمراه خواهم شد و منظورش اين بود كه اگر پروردگارم هدايتم نمى كرد، گمراه شده بودم و فردا صبح كه خورشيد را ديد، باز از روى انكار گفت: آيا اين پروردگار من است؟ اين از ماه و زهره بزرگ تر است و وقتى خورشيد هم غروب كرد، به آن سه گروه رو كرده، گفت: «يا قَوْمِ إِنِّى بَرِى ءٌ مِمَّا تُشْرِكُونَ. إِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكِينَ»(۱۰) «اى مردم من از آن چه شما آنها را شريك خدا قرار مى دهيد، دور و بركنار هستم. من روى خود را به سوى كسى كه آسمان ها و زمين را آفريده، برمى گردانم (- (و از باطل به سوى حق مى روم)-) و مشرك نيستم».
حضرت ابراهيم عليه السلام با اين گفته هاى خود، خواست براى آنان بطلان دينشان را روشن كند و برايشان ثابت كند كه عبادت ك