eitaa logo
ره پویان ولایت
343 دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
8.8هزار ویدیو
454 فایل
محتوای فرهنگی سیاسی هنری
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 🚩 ✔ 🌸 «...روی هم رفته، در جمع عملیاتی که در جنگ تحمیلی انجام شده، بدون هیچگونه تردید، باید بالاترین امتیاز را به بدهیم. ما عملیات مختلفی داشتیم و هر یک امتیاز مختلفی داشتند. در یک زمینه بالاترین امتیاز را داشت و آن اخلاص، یکپارچگی، وحدت رزمندگان اسلام و ید واحده بودن به معنای واقعی بود. بالاترین امتیاز، معنویت و روحانیت حاکم بود. در جمع عملیات‌هایی که ما داشتیم، از این بالاتر نداشتیم؛ که ملاک خوبی است برای اینکه در آینده، برای بازسازی و تشکّل نیروهای مسلح، الگوهای گذشته را ملاک قرار بدهیم. آن موقع، امکانات محدود بود و شاید همین محدودیت ها باعث شده بود تا بیشتر قدر همدیگر را بدانیم. اگر انسان تقوا و اعتقاد و ایمان را خوب به کار ببرد با همین امکانات، بهتر از آن زمان می توان به وحدت و یکپارچگی رسید.🌹 📩 📑 📚 برگرفته از کتاب خوب و جالب : خاطرات ، صفحات ۲۵۵ و ۲۵۶ ✔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسابقه ی " دلنوشته " با موضوعات : 1🌺 روز ثبت نام بود ... 2🌸 راهیان نور یعنی ... 3🌼 خیلی دوست داشتم که به مناطق جنگی بروم ... 🔴 مهلت ارسال دلنوشته : ۳۰آذر ماه 🔹🔴🔹 ارسال به آیدی @R_saber آدرس کانال : @rahpoyane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍از پیامبر خدا (ص) نقل شده است: هر که با زنی به خاطر مالش ازدواج کند، خداوند او را به مال وی واگذار می‌کند، و هر که با او به خاطر جمال و زیبائی اش ازدواج نماید، در او چیزی را که خوشایند او نیست، خواهد دید، و هر که با وی به خاطر دینش ازدواج کند، خداوند تمامی این مزایا را برای او جمع می‌کند. 📚 وسائل الشیعه، ج ۱۴، ص ۳
🔴مصداق عینی "ما مکلفیم به ادای تکلیف" را باید در خود دید. او در هر زمان تکلیف ش را بدرستی شناخت و شد دانشمندی مجاهد و عارفی سیاستمدار. و براستی که فرجامی جز زیبنده اش نبود.
👌 نکته ی امروز 👌♥️ عارفی که ۳۰ سال مرتب ذکر می گفت : استغفر الله ! مریدی به او گفت : چرا این همه استغفار می کنی ، ما که از تو گناهی ندیدیم . جواب داد : سی سال استغفار من به خاطر یک الحمد لله نابجاست ! روزی خبر آوردند بازار بصره آتش گرفته ، پرسیدم : حجره من چه ؟ گفتند : مال شما نسوخته… گفتم : الحمدلله… معنیش این بود که مال من نسوزد مال مردم به درک ! آن الحمدلله از سر خودخواهی بود نه خداخواهی.. چه قدر از این الحمدلله ها گفتیم و فکر کردیم شاکریم ؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔘 داستان کوتاه "کرامت امام رضا در حق دزد" تو "تبریز" و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن "پا بوس امام رضا" علیه السلام. رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای "ابراهیم جیب بر" رو هم باخودت بیار. "ابراهیم جیب بر کی بود؟!" از اسمش معلومه "دزد مشهوری" بود تو تبریز که حتی کسی جرأت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی می کرد! حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با "خودت بیارش مشهد!" رئیس کاروان با خودش گفت: خواب که "معتبر" نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو "کاروان" نمیمونه همه "استعفا" میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال! اما این خواب دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره "دنبال ابراهیم." رفت "سراغشو" بگیره که کجاس، بهش گفتند؛ تو فلان محله داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی "نشونت" میده. بالاخره پیداش کرد! گفت: ابراهیم میای بریم مشهد؟ (ولی جریان خوابو بهش نگفت) ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین ۵۰ تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه "پیرزن دزدیدم! " رئیس گفت: عیب نداره تو بیا من "پولتم میدم." فقط به این شرط که حین سفر "متعرض" کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، "آزادی!" ابراهیم با خودش گفت؛ باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول "کاسب" شیم. کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن "دزدای سر گردنه" به اتوبوس "حمله کردن" و "جیب" همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو "خالی کردن" و بعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن! اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن، ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت؛ از شما چقدر "پول دزدیدن" و بهشون میداد! رئیس گفت: "ابراهیم تو اینهمه پول از کجا آوردی؟!" ابراهیم خندید و گفت: وقتی "سر دسته دزدا" داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو "خالی کردم" و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد! همه "خوشحال" بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت: "ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟" چون "حضرت به من فرمودن،" حالا فهمیدم "حکمت" اومدن تو چی بوده؟ ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت: یعنی "حضرت" هنوز به من "توجه" داره؟ از همونجا "گریه کنان" تا "مشهد" اومد و یه "توبه نصوح" کنار قبر حضرت کرد و بعدم با "تلاش و کار حلال،" پولایی رو که قبلا "دزدیده بود"" میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید." و در آخر هم در مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت... مشهد... روبروی ایوان طلا... خیره به گنبد طلا... اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گرچه من سرباز هیچ و ساده ام سرخوشم مهدی بود فرمانده ام  گرچه شد فرمانده ام غائب ولی دلخوشم بر نائبش سید علی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا