eitaa logo
رهروان علی بن ابیطالب(ع)
100 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
33 فایل
━━ °•🍃•°━━┓ 🇮🇷@rahrovan110🇮🇷 ┗━━ °•🍃•°━━┛
مشاهده در ایتا
دانلود
💜 برای اولین بار، نذر فرهنگی کلاس آموزشی و مهارتی ٢🥰 💚 مژده به خانم های فرهیخته کانال تربیتی ❤️ روز مصادف با سالروز (ع) نذر فرهنگی داریم 😊 💛 دریافت و یا با احتساب پنجاه درصد 🌷🌷 تا فرصت هست وارد شوید 👇 💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6 ✅ کلاس ٢، تکمیلی کلاس ١ میباشد🥰 💙 اطلاع رسانی به همه خانم‌ها 💐
همراهان گرامی درهمه گروهها منتشر کنید 👆👆
وقتی دیــدی کسی مـثل نوک پـرگـار همـه جــوره پـات وایـساده ؛ دورش نزن دورش بـگرد .😉
دوست‌واقعی‌خداست...: ✨﷽✨ ✨ 💞گاهی برای رشد کردن باید سختـے کشید 💞گاهـے برای فهمیدن باید شکست خورد 💞و گاهـی برای به دست آوردن باید از دست داد 💞خواستن اگر با تمام وجود باشد، هیچ سدی نمی تواند مانع شود!
💝یه خانم با سیاست خستگی رو از جون شوهرش در می کنه❗️ 💞مردان بنده هستند و نیروی محبت می تواند آنها را به هر کاری ترغیب کند. 💞حال تصور کنید مردی خسته وارد خانه می شود با گرم همسر و یک استکان چای و چند جمله دلنشین مواجه شود، این حجم از محبت به راحتی خستگی چندین ساعته مردان را از تن آنها بیرون خواهد کرد. 💞 ظاهری آراسته، مهربانی در کلام، درک خستگی ها، سوال پیچ نکردن و... از راس امور است 💞که در هنگام ورود یک مرد خسته باید مورد توجه قرار گیرد.
شیری: 💚 قسمت اول ❣خانه مریم و سعید❣ اولین روز اسفندماه است؛ مریم خیلی آروم و بی صدا لای در اتاقو باز کرد. نگاهی جستجوگرانه انداخت. سعید هنوز خواب بود. تازه ده دقیقه از شش صبح گذشته بود. اما اگه بیدارش نمی کرد، نمازش قضا می شد. مریم به عادت هر روزه ش از حدودای پنج و نیم صبح بیدار بود. ساعتی به نماز و خلوت با معبود، روانشو طراوتی میده. این براش به منزله ی گرفتن جان تازه است. باعث میشه برای انجام امورات روزانه سرحال و سرشار از شادابی باشه. بعد هم صبحانه آماده میکنه. بعد از اونم نوبت بیدار کردن سعید و بچه هاست. در رو با دستش هل داد و کامل باز کرد. رفت سمت پنجره و پرده ها رو کنار زد. شاید اندک روشنایی قبل از سپیده سرک بشه توی اتاق و کمک کنه سعید زودتر بیدار بشه.رفت سمت تخت.نشست کنار سعید.انگشتاش رو برد لای موهای سعید و نوازشش کرد. با صدایی نجواگونه و لبریز از محبت همراه با همون لبخند همیشگی، سعید رو صدا کرد: _آقا سعید کم کمک هوا داره روشن میشه. سعید جان نمازت قضا نشه. بعد هم با انگشت سبابه ش گونه های او رو نوازش کرد. سعید به سختی چشماشو باز کرد. هنوز منگ خواب بود. هیچ چیز غیر از وقت نماز نمی تونست باعث بیدار شدنش بشه. دیروز تا دیر وقت سر کار بوده و حسابی خسته شده بود. بالاخره چشماشو کامل باز کرد. با انگشتاش کمی چشماشو مالید. لبش به خنده ای کم جان ولی دلبرانه باز شد. این قسم خنده ش مخصوص مریم بود ولاغیر. _سلام.صبح زمستونیت بخیر. مریم گوشتو بیار جلو. مریم سرشو آورد نزدیک دهن سعید ببینه چی میخواد بگه. سعید جستی زد و فرصت رو قاپید و گونه ی چپ مریم رو یه بوس جانانه کرد. _دیشب اینقدر خسته بودم اصلاً نفهمیدم کی خوابم برد. بعدم آروم گونه ی راست مریم رو بوسید و گفت: _یکیش برای صبح و یکیشم قضای دیشب. مریم خنده ش گرفت. پیشونی سعید رو بوسید.بلند شد بره آشپزخونه. از اتاق که می رفت بیرون گفت: _حالا پاشو نمازتو بخون که مجبور نشی قضای اونم به جا بیاری. بعد هم ریز خندید. رفت از روی کابینت سفره رو برداشت.آورد وسط اتاق پهن کرد. مربای هویج خونگی که خودش درست می کنه غذای مورد علاقه ی خاص بچه هاست. مریم رفت تا بچه ها رو بیدار کنه. علی و فاطمه رو. چون میرن مدرسه. اما محمد و میثم رو میذاره تا کمی بیشتر بخوابن. علی و فاطمه هم حدودای شش و بیست دقیقه دیگه بیدار میشن. مریم خیلی آروم دستشو به نوازش بر سر اون ها میکشه و با چند بوسه آروم و پر لطافت نجواکنان صداشون میزنه. _اول کی میره دست شویی و دست و روشو میشوره؟ خب یه کم هم شیطنت میکنه و از حس رقابت بین علی و فاطمه بهره می بره. هر چند علی و فاطمه شش سال فاصله سنی دارند اما چون پشت سر هم بودن یه حس رقابت دارن. مامان و بابا هم اینو خوب میدونن. علی دفعه قبل دیر جنبیده و فاطمه زودتر از او رفته بود. برای اینکه این بارم کلاه سرش نره از جا پرید و دوید سمت دستشویی. نماز بابا تموم شد. سجاده رو تا زد گذاشت روی کمد. اومد پیش بچه ها. هر بار که بچه ها رو می بینه انگار بار اول باشه. فقط قربون صدقه ست که از دهنش میریزه. کار هر روز و هر لحظه شه. علی تازه دست و روش رو شسته و برگشته بود. _سلام پسر بابا. خوب خوابیدی بابایی؟ صبح قشنگت بخیر. _سلام بابا. صبح بخیر. علی تازه دوازده سالش شده.مدتیه نمازشو میخونه.البته کمی دست و پا شکسته.مامان و بابا حساسیت نشون نمیدن. سعی می کنند از راه تشویق و تحسین بچه ها رو برای یادگرفتن هر کار خوبی ترغیب کنند. فاطمه هم اومد. بابا رو کرد بهش وگفت: _به به خوشگل ترین دختر دنیا هم که اومد.چقدر دخترم خوشگل تر شده حالا که دست و روش رو شسته. مامان سفره رو چید. سعید رو صدازد. با آوایی که بیشتر یک تمنا باشه تا امر یا سفارش. _آقا سعید بیزحمت نون رو بیار بذار تو سفره و بیا صبحانه. علی!فاطمه! شمام بیایید صبحانه. تا علی و فاطمه نمازشون رو بخونن دیگه هوا کاملاً روشن شده بود. اما سعید و مریم هیچ واکنشی نشون ندادند. هنوز بچه ها به سن تکلیف نرسیدن. کم کم و به مرور باید قضیه براشون جا بیفته. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
دوستان همراه این رمان را دنبال کنید بسیار آموزنده است 👆👆
💠حضرت محمد صلی ا... علیه و آله می فرمایند: هرکس فرزندش را ببوسد، خداوند برای او حسنه می نویسد و کسی که او را شاد کند، خداوند، روز قیامت او را شاد می سازد و کسی که قرآن به او بیاموزد، پدر و مادرش (در قیامت) فرا خوانده شده و دو لباس بر آنان پوشیده می شود که از نور آن دو لباس، چهره های بهشتی شان نورانی می گردد.
10.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌🌷 📹 | تعریف خواب وحشتناک یک عالم بزرگ برای امــــــــــام‌زمــــــان«عج» چیکار کردی؟ ✅بسیار زیبا و تاثیرگذار استاد 🌸 @rahrovan110
فاطمه شیری 🍃🌸 🔴🔴🔴خانم ها توجه کنید: 🔑با احترام گذاشتن به مرد، می‌توان او را برای همیشه داشت. ✏️شوهر شما نظیر بسیاری از مردان، از لحاظ عاطفی به یک جام خالی می ماند. 👈به خاطر بسپارید، او یاد گرفته است که احساساتش را برای خودش نگاه دارد، در حقیقت آن را در خود خفه کند. ✏️دنیای مرد ها استدلالی و زنها احساسی است. راز صمیمیت میان این دو درک تفاوت هایشان است. ✏️مردها اگر مجبور باشند بین عشق و احترام یکی را انتخاب کنند، بیشترشان ترجیح می دهند تنها بمانند تا این که به آنها بی احترامی شود. ✏️ از سوی دیگر اکثر خانم ها به عشق و محبت بیشتر علاقه نشان داده اند. ✏️در واقع همان قدر که بشر نیازمند هواست زن به عشق نیاز دارد و مرد به احترام. ✏️اگر مردها و زن ها بتوانند یکدیگر را بدرستی درک کنند، می توانند کنار هم زندگی آرام و بی دغدغه و پر از عشق و احترامی داشته باشند.
شیری: 💚 قسمت دوم ❣خانه مریم و سعید❣ سعید، علی و فاطمه نشستند سر سفره. مامان داشت چای می ریخت که تلفن زنگ خورد. نگاه مریم و سعید برگشت سمت هم. نگاهی سرشار از تعجب و تا حدودی نگرانی. سعید گوشی رو برداشت. مادرش پشت خط بود. _سلام سعیدجان؛ عزیز حالش بد شده. زود خودتو برسون. _سلام مامان. شما خوبید الحمد لله؟ نمی خواست بچه ها قضیه رو بفهمن و نگران بشن. برای همین رفت توی اتاق. _چشم تا چند دقیقه دیگه میام. عزیز، مادربزرگ مادری سعید است. چند سالی میشه که دیابت داره. سعید رابطه ی عاطفی عمیق و خیلی صمیمی با مادربزرگش داره. هرکاری براشون از دستش بر بیاد دریغ نمی کنه. سعید خداحافظی کرد و گوشی رو قطع کرد و رو به مریم و بچه ها گفت: _مامان یه کاری داره.میرم پیشش. از در خونه که اومد بیرون، سریع یه پیام فرستاد برای مریم: _عزیز حالش بد شده.میرم ببرمش دکتر. این یکی از قرارهاییه که سعید و مریم با هم گذاشتن. اینکه نذارن بچه هاشون بی جهت دچار اضطراب و نگرانی بشن. حتی موقع گوش دادن به اخبار وقتی خبری از قتل و آزار و شبیه اون پخش میشه، شبکه رو عوض می کنند. سریال های خشن و نامناسب هم همین طور. نمی خوان شور و نشاط و لطافت کودکی بچه هاشون از بین بره. امنیت روانی یعنی همه چیز کودکی. بچه ها صبحانه شون رو خوردند. مریم برای میان وعده مدرسه بچه ها نون و پنیر و سبزی آماده کرد. فاطمه که امسال میرفت کلاس اول داشت دست و پاشکسته مانتوش رو اتو میکرد کرد و مامان زیرچشمی حواسش بود یه وقت دستش رو نسوزونه. مریم یه سری کارها رو از همون خردسالی به عهده بچه ها گذاشته. کارهای شخصی مثل شستن جوراب و جارو کشیدن نوبتی اتاق یا کارهای عمومی خونه مثل آب دادن گل ها. بعد از رفتن بچه ها، مامان مبلغی صدقه گذاشت. بلند شد رفت آشپزخونه. نگاهی به برنامه غذایی کرد. نوبت املت بود. یادش اومد تو یخچال گوجه نمونده. موقعی که سعید درگیر کاریه، مریم اول بهش پیام میده که اگه موقعیتش بود خودش زنگ بزنه یا مریم. به سعید پیام داد: _ سلام آقا سعید. بی‌زحمت داشتی میومدی گوجه بگیر برای املت لازم داریم. یه دنیا ممنون عزیزم. مریم احترام زیادی برای سعید قائله. احترامی سرشار از محبت. بدون آقا و عزیزم صداش نمی کنه. بلافاصله سعید پیام داد: سلام خوشگلم. شاید کارم طول بکشه تا ظهر نرسم. یه شکلک خنده گذاشت. بعدش نوشت به جای املت، نیمرو بخوریم با اون ترشی سیرهای دست ساز خوشگل خانوم. چطوره؟ _راستی حال عزیز چطوره؟ _الحمدلله بهتره. پیریه دیگه. چند وقت دیگه هم نوبت خودمونه. خدا ان شاءالله از دست و پا نندازمون _ مریم بهش گفت مامان هم باهاتون اومدن دکتر؟ _ نه نیومد. البته میخواست بیاد اما چون پاش درد میکرد گفتم شما نیا من خودم عزیز رو میبرم دکتر. _ کار خوبی کردی. حالا زنگ زدی به مامان بگی عزیز بهتره و خدارو شکر چیزی نبوده؟ _ نه هنوز، اما زنگ میزنم _ آقا سعید چرا زنگ نزدی؟! بنده خدا مامان از نگرانی و استرس حسابی اذیت شده. زودتر به مامان زنگ بزن تا نگران نباشن... _ باشه الان بهشون زنگ میزنم. کاری نداری فعلا؟ _ نه، یاعلی _ یاعلی سعید تو دلش احساس رضایتمندی و آرامش خاصی داره چون میدونه مریم برای خانوادش و خصوصا مادرش احترام ویژه قائله. اصلا انگار مادر خودشه. همین موضوع، خیلی در برقراری رابطه عاطفی خوب سعید و مریم موثر بوده. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی
هدایت شده از ⚘️بهار عالمیان⚘️
46.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزارش تصویری از فعالیت های سفیران مهدوی در مدارس شهرستان اردکان(فصل زمستان)👌👌 🔸🔸🔸🔸🔸🔸 "بهار عالمیان" بزرگترین کانال تخصصی مهدوی اردکان @mahdi255noor