◾️انا لله و انا الیه راجعون◾️
بـا خبـر شـديـم روح پـاك بـرادر عـزيـز و گـراميمان و جهادگر عرصههاي فرهنگي ورزشی و کمک مومنانه ، مرحوم احمد آقای کوری به جوار رحمت الهي پر كشيد و آرام گرفت.
اين ضايعه جانسوز را به خانواده معزز و مكرمشان و همچنین جوانان مسجد وپایگاه علی ابن ابی طالب (ع) تسليت عرض نموده و براي بازماندگان صبر جزيل و اجر عظيم را مسألت داریم.🖤
اميد است همه برادران و دوستان ايشان با تلاش مضاعف و خستگي ناپذير با ادامه راه پر بهجتي كه ايشان انتخاب كرده بود، موجب رضايت و آرامش روح اين برادر عزيز باشند.🥀
#مسجد_و_پایگاه_علی_ابن_ابی_طالب (ع)
@rahrovan110
هدایت شده از شاخص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 سرمایه داری، بازی با تغییر ذهنیت و سلیقه!
🌍 eitaa.com/shakhes3 ایتا
🌍splus.ir/shakhes.1 سروش
هدایت شده از شاخص
43.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️🎥 پهلوانهای کوچک زورخانه دیشب یه اجرای عالی تو عصر جدید داشتن
پدر و مادرهای عزیز، لطفا فرزندانتون رو با ورزشهای اصیل ایرانی آشنا کنید تا با منش پهلوانانه بزرگ بشن😍
🌍 eitaa.com/shakhes3 ایتا
🌍splus.ir/shakhes.1 سروش
فاطمه شیری
💖 خانمها بخوانند💖
💞 یکی از نیازهای مهم شوهرتون نیاز به «دیده شدن» هست. تشکر کردن یعنی کار مثبت تو را دیدم.
💞 مثلا وقتی شوهرتون ماشین رو شسته همینجور بیتفاوت سوار ماشین نشید، بلکه یه چیزی بگید که نشون بده کار و زحمتش رو دیدید: ماشین برق میزنه از بس تمیز شده ...
یا وقتی شوهرتون صورتش رو اصلاح کرده: چقدر خوشگل شدی آقا ...
یا وقتی از آرایشگاه برگشته: چقد این مدل مو بهت میاد ...
😍وقتی آماده شده بره بیرون: بابا خوشتیپ... این پیراهن و شلوارت بهت خیلی میاد ...
یا وقتی خرید کرده: چقدر این انارها شیرین و آبدارن ...
هدایت شده از پیام کوثر
💠طرح جمع آوری و تعویض قرآن های فرسوده و اضافی
🔷شرایط:
1️⃣-قرآن های فرسوده و اضافی موجود در مساجد،تکایا،هیئت ها و حتی منازل مسکونی ( شخصی ) را تحویل دهید.
2️⃣- در صورت نیاز به قرآن جدید به ازای هر جلد قرآن فرسوده یک جلد قرآن جدید با نصف قیمت تحویل می شود ( سقف تحویل 10 جلد )
3️⃣- در صورتیکه قرآن اضافی و قابل استفاده دارید،تحویل دهید تا به مساجد و مراکز محروم اعطا می شود.
🔶مراجعه به : خیابان دولت اداره تبلیغات اسلامی اردکان
🕤زمان مراجعه : روز های غیر تعطیل،ساعت 8 صبح تا قبل از اذان ظهر
تلفن تماس 32249300
@payame_kosar
هدایت شده از 🌸 همسران خوب 🌸🇵🇸
💜 برای اولین بار، نذر فرهنگی کلاس آموزشی و مهارتی #هنر_زن_بودن٢🥰
💚 مژده به خانم های فرهیخته کانال تربیتی #همسران_خوب
❤️ روز #نیمه_رمضان مصادف با سالروز #ولادت_امام_حسن_مجتبی (ع) نذر فرهنگی داریم 😊
💛 دریافت #رایگان و یا با احتساب پنجاه درصد #تخفیف
🌷🌷 تا فرصت هست وارد شوید 👇
💓 eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
✅ کلاس #هنر_زن_بودن٢، تکمیلی کلاس #هنر_زن_بودن١ میباشد🥰
💙 اطلاع رسانی به همه خانمها 💐
#تلنگر
وقتی دیــدی کسی مـثل
نوک پـرگـار همـه جــوره
پـات وایـساده ؛
دورش نزن دورش بـگرد .😉
دوستواقعیخداست...:
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــه
💞گاهی برای رشد کردن
باید سختـے کشید
💞گاهـے برای فهمیدن
باید شکست خورد
💞و گاهـی برای به دست آوردن
باید از دست داد
💞خواستن اگر با تمام وجود باشد،
هیچ سدی نمی تواند مانع شود!
#سیاست_های_زنانه
💝یه خانم با سیاست خستگی رو از جون شوهرش در می کنه❗️
💞مردان بنده #محبت هستند و نیروی محبت می تواند آنها را به هر کاری ترغیب کند.
💞حال تصور کنید مردی خسته وارد خانه می شود با #آغوش گرم همسر و یک استکان چای و چند جمله دلنشین مواجه شود، این حجم از محبت به راحتی خستگی چندین ساعته مردان را از تن آنها بیرون خواهد کرد.
💞 #خلق_خوش ظاهری آراسته، مهربانی در کلام، درک خستگی ها، سوال پیچ نکردن و... از راس امور است
💞که در هنگام ورود یک مرد خسته باید مورد توجه قرار گیرد.
شیری:
💚 قسمت اول #رمان_آموزشی
❣خانه مریم و سعید❣
اولین روز اسفندماه است؛ مریم خیلی آروم و بی صدا لای در اتاقو باز کرد. نگاهی جستجوگرانه انداخت. سعید هنوز خواب بود. تازه ده دقیقه از شش صبح گذشته بود. اما اگه بیدارش نمی کرد، نمازش قضا می شد. مریم به عادت هر روزه ش از حدودای پنج و نیم صبح بیدار بود. ساعتی به نماز و خلوت با معبود، روانشو طراوتی میده. این براش به منزله ی گرفتن جان تازه است. باعث میشه برای انجام امورات روزانه سرحال و سرشار از شادابی باشه. بعد هم صبحانه آماده میکنه. بعد از اونم نوبت بیدار کردن سعید و بچه هاست.
در رو با دستش هل داد و کامل باز کرد. رفت سمت پنجره و پرده ها رو کنار زد. شاید اندک روشنایی قبل از سپیده سرک بشه توی اتاق و کمک کنه سعید زودتر بیدار بشه.رفت سمت تخت.نشست کنار سعید.انگشتاش رو برد لای موهای سعید و نوازشش کرد. با صدایی نجواگونه و لبریز از محبت همراه با همون لبخند همیشگی، سعید رو صدا کرد:
_آقا سعید کم کمک هوا داره روشن میشه. سعید جان نمازت قضا نشه. بعد هم با انگشت سبابه ش گونه های او رو نوازش کرد.
سعید به سختی چشماشو باز کرد. هنوز منگ خواب بود. هیچ چیز غیر از وقت نماز نمی تونست باعث بیدار شدنش بشه. دیروز تا دیر وقت سر کار بوده و حسابی خسته شده بود. بالاخره چشماشو کامل باز کرد. با انگشتاش کمی چشماشو مالید. لبش به خنده ای کم جان ولی دلبرانه باز شد. این قسم خنده ش مخصوص مریم بود ولاغیر.
_سلام.صبح زمستونیت بخیر. مریم گوشتو بیار جلو.
مریم سرشو آورد نزدیک دهن سعید ببینه چی میخواد بگه.
سعید جستی زد و فرصت رو قاپید و گونه ی چپ مریم رو یه بوس جانانه کرد.
_دیشب اینقدر خسته بودم اصلاً نفهمیدم کی خوابم برد.
بعدم آروم گونه ی راست مریم رو بوسید و گفت:
_یکیش برای صبح و یکیشم قضای دیشب.
مریم خنده ش گرفت. پیشونی سعید رو بوسید.بلند شد بره آشپزخونه. از اتاق که می رفت بیرون گفت:
_حالا پاشو نمازتو بخون که مجبور نشی قضای اونم به جا بیاری. بعد هم ریز خندید.
رفت از روی کابینت سفره رو برداشت.آورد وسط اتاق پهن کرد. مربای هویج خونگی که خودش درست می کنه غذای مورد علاقه ی خاص بچه هاست.
مریم رفت تا بچه ها رو بیدار کنه. علی و فاطمه رو. چون میرن مدرسه. اما محمد و میثم رو میذاره تا کمی بیشتر بخوابن. علی و فاطمه هم حدودای شش و بیست دقیقه دیگه بیدار میشن. مریم خیلی آروم دستشو به نوازش بر سر اون ها میکشه و با چند بوسه آروم و پر لطافت نجواکنان صداشون میزنه.
_اول کی میره دست شویی و دست و روشو میشوره؟
خب یه کم هم شیطنت میکنه و از حس رقابت بین علی و فاطمه بهره می بره. هر چند علی و فاطمه شش سال فاصله سنی دارند اما چون پشت سر هم بودن یه حس رقابت دارن. مامان و بابا هم اینو خوب میدونن.
علی دفعه قبل دیر جنبیده و فاطمه زودتر از او رفته بود. برای اینکه این بارم کلاه سرش نره از جا پرید و دوید سمت دستشویی.
نماز بابا تموم شد. سجاده رو تا زد گذاشت روی کمد. اومد پیش بچه ها. هر بار که بچه ها رو می بینه انگار بار اول باشه. فقط قربون صدقه ست که از دهنش میریزه. کار هر روز و هر لحظه شه.
علی تازه دست و روش رو شسته و برگشته بود.
_سلام پسر بابا. خوب خوابیدی بابایی؟ صبح قشنگت بخیر.
_سلام بابا. صبح بخیر.
علی تازه دوازده سالش شده.مدتیه نمازشو میخونه.البته کمی دست و پا شکسته.مامان و بابا حساسیت نشون نمیدن. سعی می کنند از راه تشویق و تحسین بچه ها رو برای یادگرفتن هر کار خوبی ترغیب کنند.
فاطمه هم اومد. بابا رو کرد بهش وگفت:
_به به خوشگل ترین دختر دنیا هم که اومد.چقدر دخترم خوشگل تر شده حالا که دست و روش رو شسته.
مامان سفره رو چید. سعید رو صدازد. با آوایی که بیشتر یک تمنا باشه تا امر یا سفارش.
_آقا سعید بیزحمت نون رو بیار بذار تو سفره و بیا صبحانه. علی!فاطمه! شمام بیایید صبحانه.
تا علی و فاطمه نمازشون رو بخونن دیگه هوا کاملاً روشن شده بود. اما سعید و مریم هیچ واکنشی نشون ندادند. هنوز بچه ها به سن تکلیف نرسیدن. کم کم و به مرور باید قضیه براشون جا بیفته.
❤️ ادامه دارد...
نویسنده: محسن پوراحمد خمینی