#عکس_استوری
#میلاد_حضرت_زینب(س)
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
6.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جانم زینب...
♨️دقایقی قبل...
نصب کتیبه ویژه ولادت حضرت زینب(س)
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
جان فدای شاعری که اینچنین زیبا سرود
کربلا در کربلا می ماند اگر "زینب" نبود
#السلام_علیک_یاجبل_الصبر
#میلاد_حضرت_زینب
#روز_پرستار
#تبریڪ_و_تهنیٺ_باد
∞ 𝒋𝒐𝒊𝒏•• ↻♥️ ↯
⇨@rahrovaneshg313
20.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ازبابڪ_بگو🌸
↜خوشتیپآسمانے
در روزهاےآخر آبان ۹۶خبرشهادتجوان
خوشتیپ وخوشعڪسگیلانیدر رسانه
هاےگیلانےوشبڪههایاجتماعیدستبہ
دست شدونگاهخیلیهارابہسویخودڪشاند..
#بابڪنوریهرےس دراینستاگرامفعالبود
و فالوورهایزیادیبہخاطرپستهای
جذابشداشتــ.
بابڪ جوانبسیجیگیلانیاستــڪههمزمان
باسالروزشهادتــ امامرضا(ع)درنبرد
باتڪفیریهایداعشدرسوریہبهشهادت
رسید،ویبیستودومینشهیدمدافعحرم
گیلاناستــ
#شهیدبابڪنوری♥️
#سالروز_شهادت
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:]
زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊
#پارت_۹۹
بنشیند.یکی نوید را صدا می زند تا ببیند کجاست وبرود کنارش.
سر وکله ی مهمان دار پیدا می شود،مردی ست سوری تبار،با قد بلند وهیکل ورزیده وپوستی تیره. که تیرگی پوستش توی لباس فرم سفید،بیشتر به چشم می آید.سعی میکند با حرکت دست ،مسافرها را آرام کند،وبه عربی جمله ای می گویدیکی از آن آخر داد می زند(تکلم العربی؟)
مرد ،خوش حال می گوید: (نعم)صدایی از جای دیگر بلندمی شود(تکلم الفارسی؟) مرد سر می گرداند سمت صدا (لا)بین دو انگشتانش را فاصله ی کوچکی می دهد که یعنی(کم) صدایی از پشت سرش می آید(که ماوهم تکلم العربی کم)دو نفر به شمالی شوخی ای می کنند،وصدای خنده بلند
می شود.
بابک،از بین آدم هایی که فضای باریک راهرو را پر کرده اند،رد می شود.کنار داوود مهر ورز می ایستد.دستانش را دور صندلی جلویی می اندازد،شروع می کندبه عربی صحبت کردن .دورو بری ها گردن می کشند سمت بابک .مرد می خواهد هر کس مطابق شماره ی صندلی که توی بلیت ذکر شده سر جاش بنشیند.بابک خواسته ی مرد را برای بچه ها ترجمه می کند.
دوباره صدای اعتراض بلند می شود.این را که دوست دارند کنار دوستشان بنشینند.بابک به عربی برای مرد می گوید.
مهماندار به مخالفت سر تکان می دهد .سرو صدای مسافران و
@rahrovaneshg313
[بیست و هفت روز و یک لبخند(:]
زندگینامه شهید بابک نوری هریس✨🕊
#پارت_۱۰۰
بی نظمی کلافه اش کرده است.بابک، انگشتانش را در هم می بافدو با صدایی آرام و شمرده برایش توضیح می دهد که رزمنده اند وبرای جنگ با داعش و کمک به مردم سوریه به دمشق می روند. لب های مرد، به لبخندی از هم باز می شود. در سیاهی نگاهش، برق قدر دانی درخشیدن می گیرد. دستان کشیده اش را بالا می برد، به سرش اشاره میوکند و می گوید( ایرانی و ایت الله خامنه ای .) بابک صاف می ایستد و انگشتانش را مشت می کندو می کوبد به سینه اش. حالا هر دو مرد ، منظور خود را با اشاره به هم فهمانده اند. دست های بزرگ و سنگین مرد، روی شانه ی بابک می نشیند و از این که این قدر خوب عربی حرب می زند، تحسینش می کند و کمی
درباره ی داعش و ستمی کا بر مردم سوریه شده، حرف میزند. بابک با دقت به حرف های مهمان دار گوش می کند و چند باری دست هایش را برای هم دردی روی شانه ی مرد می کوبد. کم کم شور و هیجان فروکش می کند. همه در صندلی های خود فرو رفته اند. بعضی دو به دو حرف می زنند. برخی نیز سر چسبانده اند به پنجره ی بیضی هوا پیما، و لحظه به لحظه کوچک شدن زمین را نظاره می کنند. بابک تکیه داده به صندلی ، و کتاب زیارت عاشورا را بالا آورده. نگاه نم دارش، روی کلمات کشیده می شود . خانم مهمان دار ،نوشیدنی ها
@rahrovaneshg313