#امام _خامنه ای:
🔸روزبهروز باید یاد شهدا و تکرار نام شهدا و نکتهیابی و نکتهسنجی زندگی شهدا در جامعهی ما رواج پیدا کند. ۱۳۹۳/۱۱/۲۷
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌷شادی ارواح طیبه شهدا بویژه شهدای عملیات والفجر۲ صلوات🌷
✍فرازی از وصیت نامه سردار شهید نادر مهدوی🌷
-- برادرانم اسلام عزیز احتیاج به جانبازی دارد، بیایید تا خودمان را آماده جان فشانی کنیم.
-- پدر و مادر عزیزم، امروز حسین زمان روح خداست… اینها می خواهند ما را به وسیله کشتن بترسانند اما اماممان چه خوب گفت که ما مرد جنگیم و از کشته شدن نمیهراسیم و مرگ را با جان و دل میخریم برای ما یکسان است که مرگ به جانب ما بیاید و یا ما به جانب مرگ برویم.
-- پدرم اگر من شهید شدم بالای تابوتم بایست و دست به سوی پروردگار خویش بلند کن و بگو از ۲ فرزندم یکی به تو اهدا کردم فرزند مرا جزء شهیدان قرار بده…
-- مادرجان خیلی دلم می خواهد بار دیگر برگردم و در آغوش باز و گرم تو قرار گیرم و مهر مادریت را احساس کنم، ولی خدا و اسلام را از تو عزیزتر می دانم.
-- برادرجان موقعی که خبر مرگ من را شنیدی خدا را به یاد آور و با دو دست خود مرا دفن کن مبادا لباس سپاه را از تنم دربیاورید مرا همانطوری که هستم دفن نمایید خون های روی بدنم را هم پاک نکنید تا با بدن خونین خدای خود را ملاقات کنم.
-- به امید پیروزی اسلام و مسلمین و سلامتی امام خمینی بتشکن وصیت نامه را پایان می دهم.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#سردارشهید نادر مهدوی
#تاریخ تولد : ۱۴ خرداد ۱۳۴۲
#محل تولد : استان بوشهر ، روستای نوکار، شهرستان دشتی
#تاریخ شهادت : ۱۶ مهر ۱۳۶۶
#نحوه شهادت : موشک هلی کوپتر † و در اثر شکنجه با فرو بردن میخ در بدن
#محل شهادت : روی عرشه ناو آمریکایی یو اس اس چندلر، آبهای بین المللی
#موقعیت مزار : روستای بوحیری
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌷شادی روح مطهر جمیع شهدا صلوات 🌷
📜قسمتی از #وصیت_نامه شهید رضا نادری بر روی سنگ مزارش :
"ای برادر!
به کجا می روی؟
کمی درنگ کن...
آیا با کمی گریه و خواندن یک فاتحه بر مزار من و امثال من، مسئولیتی که با رفتن خود بر دوش تو گذاشتیم را از یاد خواهی برد؟؟!
ما نظاره می کنیم که تو با این #مسئولیت_سنگین چه خواهی کرد.
و اما مسئولیت ادامه دادن راه ماست..."
#اندکی_تٵمل
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#سالروز_شهادت_شهیدنادری🌷
#تاریخ تولد : 10آبان 1346 شاهرود
#تاریخ شهادت : 5مرداد1367عملیات مرصاد
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌷شادی روح مطهر جمیع شهدا صلوات🌷
✍خاطره خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس :
بیمارستان از مجروحین پر شده بود...
حال یكی خیلی بد بود...
رگ هایش پاره پاره شده بود و خونریزی شدیدی داشت.
وقتی دكتر این مجروح را دید به من گفت بیاورمش داخل اتاق عمل. من آن زمان چادر به سر داشتم .
دكتر اشاره كرد كه چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم مجروح را جابه جا كنم...
مجروح كه چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و سخت گفت:
من دارم می روم تا تو چادرت را در نیاوری. ما برای این چادر داریم می رویم...
چادرم در مشتش بود كه شهید شد. از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم چادرم را كنار نگذاشتم...
🌹شادی روح شهدا ، امام شهدا صلوات و فاتحه ای نثار کنیم .