منم آن کس که نمک خورد
و نمکدان بشکست ...
نه که یک مرتبه،
بسیار الهی العفو ...
سلام به کعبه
سلام بر حسین(ع)
و سلام بر عرفه
عرفه، روزِ بازگشت است؛
بازگشت به آغوش مهربانِ خدا؛
روزی که
نا اميدی از درگاهِ خدا،
رخت بر می بندد…
التماس دعای فرج
و روزتون پر از استجابت دعا🌺
🚩 دعای عرفه کجا برویم؟
💠 اعمال شب و روز عرفه
👉 https://tn.ai/2072488
🔷 ثواب زیارت امام حسین (ع) در روز عرفه
امام صادق علیه السلام:
🔹خداوند بزرگ پیش از آنکه در روز عرفه بر اهل عرفات تجلّی کند، بر زائران قبر حسین علیهالسلام تجلّی میکند، و حاجاتشان را بر میآورد و گناهانشان را میآمرزد، و شفاعتشان را در باره دیگران میپذیرد، آنگاه به اهل عرفات توجه میکند و با آنان نیز این گونه رفتار میکند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کشمیر در خطر است شیعه در خطر است کتک زدن زنان و مردان کشمیری به جرم شیعه بودن در کشمیر شیعه بودن جرم است. امروز رسانه ای باید جلوی این اتفاق بایستیم وای اگر این مطلب در ایران بود
#هندوستان_باید_پاسخگو_باشد
भारत को जवाबदेह होने की जरूरत है
#کشمیر_را_رها_کنید
जारी करें कश्मीरी
° مجید سوزوکی°
May 11
قسمت 9
کتاب بی تو هرگز
🚫این داستان واقعی است🚫
.
#غذای_مشترک
اولین روز #زندگی مشترک، بلند شدم غذا درست کنم
من همیشه از #ازدواج کردن می ترسیدم و فراری بودم برای همین هر وقت اسم آموزش #آشپزی وسط میومد از زیرش در می رفتم
بالاخره یکی از معیارهای سنج #دخترها در اون زمان، یاد داشتن آشپزی و هنر بود
هر چند، روزهای آخر، چند نوع غذا از مادرم یاد گرفته بودم
از هر انگشتم، انگیزه و اعتماد به نفس می ریخت!
#غذا تفریبا آماده شده بود که #علی از #مسجد برگشت
بوی غذا کل خونه رو برداشته بود
از در که اومد تو، یه نفس عمیق کشید
_به به، دستت درد نکنه
عجب بویی راه انداختی...
با شنیدن این جمله، ژست هنرمندانه ای به خودم گرفتم انگار فتح الفتوح کرده بودم رفتم سر #خورشت
درش رو برداشتم ،آبش خوب جوشیده بود و جا افتاده بود
قاشق رو کردم توش بچشم که #نفسم بند اومد ... نه به اون ژست گرفتن هام نه به این مزه
اولش نمکش اندازه بود اما حالا که جوشیده بود و جا افتاده بود
#گریه ام گرفت
#خاک_بر_سرت هانیه
مامان صد دفعه گفت بیا غذا پختن یاد بگیر
و بعد #ترس شدیدی به دلم افتاد #خدایا! حالا جواب علی رو چی بدم؟پدرم هر دفعه طعم غذا حتی یه کم ایراد داشت ...
_کمک می خوای #هانیه #خانم ؟
با شنیدن صداش رشته افکارم پاره شد و بدجور ترسیدم
قاشق توی یه دست ، در قابلمه توی دست دیگه
همون طور غرق فکر و خیال خشکم زده بود ... با بغض گفتم:
نه #علی_آقا برو بشین الان سفره رو می اندازم
یه کم چپ چپ و با تعجب بهم نگاه کرد
منم با #چشم های لرزان #منتظر بودم از آشپزخونه بره بیرون - کاری داری علی جان؟چیزی می خوای برات بیارم؟
با خودم گفتم نرم و مهربون برخورد کن ، شاید بهت سخت کمتر سخت گرفت
- حالت خوبه؟
- آره، چطور مگه؟
- شبیه آدمی هستی که می خواد گریه کنه!
به زحمت خودم رو کنترل می کردم و با همون اعتماد به #نفس فوق معرکه گفتم :
_نه اصلا من و #گریه ؟
تازه متوجه حالت من شد هنوز فاشق و در قابلمه توی دستم بود ، اومد سمت گاز و یه نگاه به خورشت کرد
_چیزی شده؟
به زحمت بغضم رو قورت دادم
قاشق رو از دستم گرفت خورشت رو که چشید، رنگ صورتم پرید
مردی هانیه ، کارت تمومه ...
.
برگرفته از زندگیه همسر#شهید
.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
.ا#قسمتهای_قبل رو از دست ندید❤️
رهروان ولایت
https://eitaa.com/Rahrovannn/123
قسمت 10
کتاب بی تو هرگز
🚫این داستان واقعـےاست🚫
.
چند لحظه#مکث کرد
زل زد توی چشم هام و گفت : واسه این ناراحتی می خوای #گریه کنی؟
دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و زدم زیر گریه:'(
_آرها فتضاح شده
با صدای بلند زد زیر #خنده
با صورت خیس، مات و مبهوت خنده هاش شده بودم رفت وسایل سفره رو برداشت و سفره رو انداخت
#غذا کشید و مشغول خوردن شد
یه طوری غذا می خورد که اگر یکی می دید فکر می کرد غذای #بهشتیه
یه کم چپ چپ
زیرچشمی بهش نگاه کردم
- می تونی بخوریش؟خیلی شوره ، چطوری داری قورتش میدی؟
از هیجان پرسیدن من، دوباره خنده اش گرفت _خیلی عادی همین طور که می بینی ، تازه خیلی هم عالی شده دستت درد نکنه
- مسخرَم می کنی؟
- نه به خدا
#چشم هام رو ریز کردم و به چپ چپ نگاه کردن ادامه دادم
جدی جدی داشت می خورد ،کم کم شجاعتم رو جمع کردم و یه کم برای خودم کشیدم
گفتم شاید برنجم خیلی بی نمک شده، با هم بخوریم خوب میشه
قاشق اول رو که توی دهنم گذاشتم ، غذا از دهنم پاشید بیرون
سریع خودم رو کنترل کردم و دوباره همون ژست #معرکه ام رو گرفتم
نه تنها برنجش بی نمک نبود بلکه اصلا درست دَم نکشیده بود
مغزش خام بود ، دوباره چشم هام رو ریز کردم و زل زدم بهش حتی سرش رو بالا نیاورد
_#مادر جان گفته بود بلد نیستی حتی#املت درست کنی!
سرش رو آورد بالا با #محبت بهم نگاه می کرد
_برای بار اول، کارت #عالی بود
اول از دستم مادرم #ناراحت شدم که اینطوری لوم داده بود
اما بعد خیلی خجالت کشیدم
شاید بشه گفت برای اولین بار، اون دختر جسور و سرسخت، داشت معنای خجالت کشیدن رو درک می کرد ...
.
#راوی_همسرشهید
#ادامه_دارد
.
ادامه دارد.....منتظر باشید
رهروان ولایت
https://eitaa.com/Rahrovannn/123