eitaa logo
کانال اطلاع‌رسانی سایت ره توشه
403 دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
25.1هزار ویدیو
1.1هزار فایل
ارتباط با مدیر کانال: @arhedayati
مشاهده در ایتا
دانلود
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر این مدیریت شش کلاس سواد است دمش گرم بعضی با دکتراهای انگلیس آجر روی آجر نگذاشتند! ◽️برشی از بیانات استاد به کانال عصربیداری بپیوندید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/171966838C7d292565ea
⭕️حرکت انقلابی بیان امام خامنه ای راجع به بانک ها نصب بر سر در اداره بنیاد شهید خراسان رضوی 👌احسنت بر مدیر انقلابی بنیاد شهید استان خراسان رضوی @Akhbarevijeh1
🔲 احتکار خودرو برای ایران خودرو و سایپا دردسرساز شد 🔹بازی احتکار خودرو ازسوی ایران خودرو و سایپا که ازسوی سازمان بازرسی رد شده بود؛ با ارائه گزارشی ازسوی سازمان ملی استاندارد شکل دیگری به خود گرفت؛ به طوری که اعلام شد در پارکینگ ایران خودرو، حجم عظیمی از خودرو اعم از رانا، پژو پارس، دنا و تارا موجود است که همه این خودروها تأییدیه استاندارد دارند و مشکلی برای تحویل به مشتری ندارند. 🔹مدیرکل دفتر تخصصی ارزیابی انطباق صنایع حمل و نقل و ماشین آلات سازمان ملی استاندارد در ادامه گزارش خود تاکید کرد که خودروهای کوییک موجود در پارکینگ سایپا هم تاییدیه استاندارد دارند و نباید دپو شوند. بنابراین خودروسازان بار دیگر متهم به احتکار شدند. 🔹گزارش رسمی شرکت سایپا روی کدال نشان می دهد این شرکت در ۵ ماه نخست امسال ۱۲ هزار خودروی تولیدی خود را به مشتریان عرضه نکرده است. چنین گزارشی نشان می دهد که هدف سایپا از عدم تحویل این میزان خودرو به مشتریان یا کسب مجوز افزایش قیمت از شورای رقابت است که مشخصا شورای رقابت گفته که قیمت خودرو افزایش نخواهد یافت
❌️به وضوح در فیلم‌ مترو همه چیز مشخص است. ❌️به وضوح مصاحبه پدر ومادر این دختر واقعیت را بیان می‌کند. ❌️به وضوح معلوم است فاصله ورود دختر به مترو و افتادنش کمتر از ۲ ثانیه است. ❌️به وضوع معلوم است اگر اتفاقی در مترو رخ می‌داد اولین کسانی که در مجازی بیانیه می‌دادند دوستان و همراهان این خانم در مترو بودند ! 👈🏻اما از همه اینها واضح‌تر، کفتارهایی هستند که منتظر فوت این دخترند تا شاید آشوبی دیگر درست کنند. کور خوانده‌اند
12.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خبرنگار و تحليلگر سياسی آمريكایی: من آمریکایی هستم و برخلاف توصیه‌ها از آمدن به ایران خوشحالم فيورلا ايزابل: خيلی خوشحالم كه به ايران آمدم با وجود اينكه خيلی‌ها گفته بودند كه به ايران نرو، اين ايده درباره ايران وجود دارد كه مورد ظلم واقع شده است و مردم از اين موضوع ناراحتند اما در مدت زمانی كه بودم و ٢ شهر را ديدم همه اين حرف ها را متناقض باواقعيت ديدم من زنان ايرانی را افتخارآفرين، توانمند، باذكاوت و آزاد برای تعيين سرنوشت خودشان ديدم، زنانی كه نه به واسطه جنسيت و ظاهر بلكه به واسطه توانمندي‌های فردی‌شان ارزش‌گذاری می‌شوند و اين چیزی است كه بايد به آن افتخار كرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما حتما ببینید و در نشر آن در گروه ها و نزدیکان و رفقا و دوستان و بستگان و فامیلها کوتاهی و غفلت نکنید عنایت حضرت اباعبدالله الحسین علیه الصلوات و السلام به خانم زائر حامله که پزشکان بعد از معانیه ها به او و شوهرش گفتند نوازد فوت کرده برای شفای دختر و نوه بیمارم و شفای جانبازان شیمیایی و ضایعات نخاعی و قطع نخاعی و موج خورده اعصاب و روان آعجازانه و ملتمسانه و خاضعانه و خاشعانه التماس دعا دارم جانباز بسیجی سید حمزه (( جددا ))
10.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جوک گفتن حاج آقا قرائتی در حضور رهبر انقلاب / خاطره فوق العاده زیبا و شنیدنی حاج آقا قرائتی از دیدار با رهبر انقلاب و سه خنده معروفش که هر ایرانی از شنیدنش چند دقیقه ای می خندد و بر شهامت و بیان حاج آقا آفرین می گوید! ببینید حاج آقا چگونه با چندتا جوک رهبری و بزرگترین آیت الله های زمان را شیفته خود کرد! این قدرت واقعی خنده و شادی در جامعه است! واقعا هزار تا درس درون همین صحبتها است!
♦️درس عبرتی که پسر تاجر گرفت 🔹تاجر ثروتمندی بود كه فقط یک بچه داشت و این بچه پسری بود خیلی نااهل و بی خیال. همیشه خدا دنبال كارهای بد می رفت و با كسانی رفاقت می كرد كه نه به درد دنیا می خوردند و نه به درد آخرت. پدرش هر چه نصیحتش می كرد با رفقای ناباب راه نرو, فایده نداشت. با این گوش می شنید و از آن گوش در می كرد. تاجر خیلی غصه می خورد و مرتب می گفت این پسر بعد از من به خاک سیاه می نشیند. 🔹یک روز تاجر هزار اشرفی تو سقف اتاقی قایم كرد و رفت به پسرش گفت «پسر جان! بعد از من اگر به فلـاكت افتادی و روزگار آن قدر به تو تنگ گرفت كه خواستی خودت را بكشی, یک تكه طناب بردار برو تو فلـان اتاق, بنداز به حلقة وسط سقف؛ بعد برو رو چارپایه, طناب را ببند به گردنت و چارایه را با پایت كنار بزن. این جور مردن از هر جور مردنی راحت تر است. 🔹پسر تاجر بنا كرد به حرف پدرش خندیدن. در دلش گفت «پدرم دیوانه شده. مگر آدم عاقل خودش را می كشد كه پدرم درس خودكشی به من می دهد؟» این گذشت و مدتی بعد تاجر از دنیا رفت. پسر تاجر شروع كرد به ولخرجی, پولی را كه پدرش در طول یک عمر جمع كرده بود، در طول یک سال به باد فنا داد و افتاد به جان اسباب خانه. امروز قالی را فروخت؛ فردا نالی را فروخت و یک مرتبه دید از اسباب خانه چیزی باقی نمانده و شروع كرد به فروختن كنیز و غلـام. یک روز كاكانوروز را فروخت و روز دیگر دده زعفران را و یک وقت دید در خانه اش نه چیز فروختنی پیدا می شود و نه چیز گرو گذاشتنی. 🔹پسر تاجر مانده بود از آن به بعد چه كند كه رفقاش پیغام دادند ،امشب در فلان باغ مهمان تو هستیم. سور و سات را جور كن وردار بیار آنجا. پاشد هر چه تو خانه گشت چیز قابلی پیدا نكرد كه ببرد بفروشد. رفت پیش مادرش، شروع كرد به گریه و گفت امشب باید مهمانی بدهم و آه در بساط ندارم كه با ناله سودا كنم و آبرویم پیش دوست و دشمن بر باد می رود. 🔹مادر دلش به حال پسر سوخت و النگوی طلـایش را برد گرو گذاشت و پولش را داد خوردنی خرید و هر طوری بود سور و سات مهمانی پسرش را جور كرد و آن ها را در بقچه ای بست و داد به دست پسرش. پسر خوشحال شد. بقچه را ورداشت و به طرف باغی كه رفقاش قرار گذاشته بودند راه افتاد. در بین راه خسته شد. بقچه را گذاشت زمین و رفت نشست زیر سایة درختی كه خستگی در كند و باز به راه بیفتد. در این موقع سگی به هوای غذا آمد سر كرد تو بقچه. پسر تاجر سنگی انداخت طرف سگ. سگ از جا جست و بند بقچه افتاد به گردنش. پسر تا این را دید از جا پرید و سرگذاشت به دنبال سگ و آن قدر دوید كه از نفس افتاد؛ ولی به سگ نرسید. 🔹با چشم گریان و دل بریان رفت پیش رفقاش و حال و حكایت را گفت. همه زدند زیر خنده؛ پسر را دست انداختند و حرفش را باور نكردند. بعد هم رفتند غذا تهیه كردند. نشستند به عیش و نوش و پسر را به جرگة خودشان راه ندادند. اینجا بود كه پسر تاجر به خود آمد. فهمید ثروت پدرش را به پای چه كسانی ریخته و تصمیم گرفت خودش را بكشد و از این زندگی نكبتی خلـاص شود كه یک مرتبه یادش افتاد به وصیت پدرش كه گفته بود اگر روزگار به تو تنگ گرفت و خواستی خودت را بكشی, برو از حلقة وسط فلـان اتاق خودت را حلق آویز كن. 🔹پسر در دلش گفت «در زندگی هیچ وقت به پند و اندرز پدرم گوش نكردم و ضررش را چشیدم؛ حالـا چه عیب دارد به وصیتش عمل كنم كه لـا اقل در آن دنیا كمتر شرمنده باشم.» برگشت خانه؛ طناب و چارپایه ورداشت رفت تو همان اتاق و همان طور كه پدرش وصیت كرده بود, رفت رو چارپایه, طناب را از حلقة وسط سقف رد كرد و محكم بست به گردنش و با پا زد چارپایه را انداخت. 🔹در این موقع, حلقه و یک خشت از جا كنده شد. پسر افتاد كف اتاق و از سقف اشرفی ریخت به سر و رویش. پسر تاجر تا چشمش افتاد به آن همه اشرفی فهمید پدرش چقدر او را دوست می داشت و از همان اول می دانست پسرش به افلاس می افتد و كارش به خود كشی می كشد. ♻️ بپیوندید 👇 🇮🇷@BasirNews1 👇👇👇ادامه