eitaa logo
کانال اطلاع‌رسانی سایت ره توشه
404 دنبال‌کننده
18هزار عکس
22.5هزار ویدیو
1.1هزار فایل
ارتباط با مدیر کانال: @arhedayati
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روی میز این داروخانه نوشته شده ، داروی مسکن قلب موجود است ، موثر و بدون عوارض ، مشتری پس خرید داروی خود درخواست داروی مسکن قلب هم می نماید و ببینید اقدام بسیار جالب داروخانه ای را* ✨ 🔝 🇮🇷 کانال اساتید انقلابی و نخبگان علمی @asatid_enghelabi ایتا و سروش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دشمن! دسیسه تو به جایی نمیرسد تا آن زمان که رهبر بیدارمان یکی است 🎥 شعرخوانی در محضر رهبر معظم انقلاب
🔷 مبارزه با فساد جدی است. 🔹خبر دستگیری های اخیر قوه قضاییه نشان دهنده عزم جدی دستگاه قضا بر مبارزه فساد است. 🔹یعنی؛خط قرمز ندارند، تعارف ندارند، با مردم شفاف هستند و حرکت آنان پیوسته است. ✅این رویه نوید بخش است و حمله به دستگاهی که در حال پاکسازی و برخورد با این حجم متخلف، مفسد اقتصادی و...غیر منصفانه است. 🖌ابو فراس https://eitaa.com/joinchat/1008074806C15aa6acbb5
🖼 متن کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار مسئولان نظام، سفرای کشور‌های اسلامی و میهمانان کنفرانس وحدت منتشر شد. ۱۴۰۲/۷/۱۱ 🔍 بخوانید👇 khl.ink/f/53980
4_5828202790253499736.mp3
13.64M
🎧 بشنوید | صوت کامل بیانات صبح امروز رهبر انقلاب در دیدار مسئولان نظام، سفرای کشور‌های اسلامی و میهمانان کنفرانس وحدت 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دو روستا یکی زیر پرچم جمهوری اسلامی و دیگری زیر پرچم اقلیم کردستان ⭕️ خود قضاوت کنید کدام زندگی راحتتری دارند و کرامت کدام یکی بیشتر حفظ شده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ کارشناس اوکراینی: 📍متأسفانه همواره به جای گفتگو، با رفتارمان، ایران را به سمت روسیه هل داده ایم... 🆔 @Kavoshmedia
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر این مدیریت شش کلاس سواد است دمش گرم بعضی با دکتراهای انگلیس آجر روی آجر نگذاشتند! ◽️برشی از بیانات استاد به کانال عصربیداری بپیوندید👇👇 https://eitaa.com/joinchat/171966838C7d292565ea
⭕️حرکت انقلابی بیان امام خامنه ای راجع به بانک ها نصب بر سر در اداره بنیاد شهید خراسان رضوی 👌احسنت بر مدیر انقلابی بنیاد شهید استان خراسان رضوی @Akhbarevijeh1
🔲 احتکار خودرو برای ایران خودرو و سایپا دردسرساز شد 🔹بازی احتکار خودرو ازسوی ایران خودرو و سایپا که ازسوی سازمان بازرسی رد شده بود؛ با ارائه گزارشی ازسوی سازمان ملی استاندارد شکل دیگری به خود گرفت؛ به طوری که اعلام شد در پارکینگ ایران خودرو، حجم عظیمی از خودرو اعم از رانا، پژو پارس، دنا و تارا موجود است که همه این خودروها تأییدیه استاندارد دارند و مشکلی برای تحویل به مشتری ندارند. 🔹مدیرکل دفتر تخصصی ارزیابی انطباق صنایع حمل و نقل و ماشین آلات سازمان ملی استاندارد در ادامه گزارش خود تاکید کرد که خودروهای کوییک موجود در پارکینگ سایپا هم تاییدیه استاندارد دارند و نباید دپو شوند. بنابراین خودروسازان بار دیگر متهم به احتکار شدند. 🔹گزارش رسمی شرکت سایپا روی کدال نشان می دهد این شرکت در ۵ ماه نخست امسال ۱۲ هزار خودروی تولیدی خود را به مشتریان عرضه نکرده است. چنین گزارشی نشان می دهد که هدف سایپا از عدم تحویل این میزان خودرو به مشتریان یا کسب مجوز افزایش قیمت از شورای رقابت است که مشخصا شورای رقابت گفته که قیمت خودرو افزایش نخواهد یافت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌️به وضوح در فیلم‌ مترو همه چیز مشخص است. ❌️به وضوح مصاحبه پدر ومادر این دختر واقعیت را بیان می‌کند. ❌️به وضوح معلوم است فاصله ورود دختر به مترو و افتادنش کمتر از ۲ ثانیه است. ❌️به وضوع معلوم است اگر اتفاقی در مترو رخ می‌داد اولین کسانی که در مجازی بیانیه می‌دادند دوستان و همراهان این خانم در مترو بودند ! 👈🏻اما از همه اینها واضح‌تر، کفتارهایی هستند که منتظر فوت این دخترند تا شاید آشوبی دیگر درست کنند. کور خوانده‌اند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبرنگار و تحليلگر سياسی آمريكایی: من آمریکایی هستم و برخلاف توصیه‌ها از آمدن به ایران خوشحالم فيورلا ايزابل: خيلی خوشحالم كه به ايران آمدم با وجود اينكه خيلی‌ها گفته بودند كه به ايران نرو، اين ايده درباره ايران وجود دارد كه مورد ظلم واقع شده است و مردم از اين موضوع ناراحتند اما در مدت زمانی كه بودم و ٢ شهر را ديدم همه اين حرف ها را متناقض باواقعيت ديدم من زنان ايرانی را افتخارآفرين، توانمند، باذكاوت و آزاد برای تعيين سرنوشت خودشان ديدم، زنانی كه نه به واسطه جنسيت و ظاهر بلكه به واسطه توانمندي‌های فردی‌شان ارزش‌گذاری می‌شوند و اين چیزی است كه بايد به آن افتخار كرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حتما حتما ببینید و در نشر آن در گروه ها و نزدیکان و رفقا و دوستان و بستگان و فامیلها کوتاهی و غفلت نکنید عنایت حضرت اباعبدالله الحسین علیه الصلوات و السلام به خانم زائر حامله که پزشکان بعد از معانیه ها به او و شوهرش گفتند نوازد فوت کرده برای شفای دختر و نوه بیمارم و شفای جانبازان شیمیایی و ضایعات نخاعی و قطع نخاعی و موج خورده اعصاب و روان آعجازانه و ملتمسانه و خاضعانه و خاشعانه التماس دعا دارم جانباز بسیجی سید حمزه (( جددا ))
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جوک گفتن حاج آقا قرائتی در حضور رهبر انقلاب / خاطره فوق العاده زیبا و شنیدنی حاج آقا قرائتی از دیدار با رهبر انقلاب و سه خنده معروفش که هر ایرانی از شنیدنش چند دقیقه ای می خندد و بر شهامت و بیان حاج آقا آفرین می گوید! ببینید حاج آقا چگونه با چندتا جوک رهبری و بزرگترین آیت الله های زمان را شیفته خود کرد! این قدرت واقعی خنده و شادی در جامعه است! واقعا هزار تا درس درون همین صحبتها است!
♦️درس عبرتی که پسر تاجر گرفت 🔹تاجر ثروتمندی بود كه فقط یک بچه داشت و این بچه پسری بود خیلی نااهل و بی خیال. همیشه خدا دنبال كارهای بد می رفت و با كسانی رفاقت می كرد كه نه به درد دنیا می خوردند و نه به درد آخرت. پدرش هر چه نصیحتش می كرد با رفقای ناباب راه نرو, فایده نداشت. با این گوش می شنید و از آن گوش در می كرد. تاجر خیلی غصه می خورد و مرتب می گفت این پسر بعد از من به خاک سیاه می نشیند. 🔹یک روز تاجر هزار اشرفی تو سقف اتاقی قایم كرد و رفت به پسرش گفت «پسر جان! بعد از من اگر به فلـاكت افتادی و روزگار آن قدر به تو تنگ گرفت كه خواستی خودت را بكشی, یک تكه طناب بردار برو تو فلـان اتاق, بنداز به حلقة وسط سقف؛ بعد برو رو چارپایه, طناب را ببند به گردنت و چارایه را با پایت كنار بزن. این جور مردن از هر جور مردنی راحت تر است. 🔹پسر تاجر بنا كرد به حرف پدرش خندیدن. در دلش گفت «پدرم دیوانه شده. مگر آدم عاقل خودش را می كشد كه پدرم درس خودكشی به من می دهد؟» این گذشت و مدتی بعد تاجر از دنیا رفت. پسر تاجر شروع كرد به ولخرجی, پولی را كه پدرش در طول یک عمر جمع كرده بود، در طول یک سال به باد فنا داد و افتاد به جان اسباب خانه. امروز قالی را فروخت؛ فردا نالی را فروخت و یک مرتبه دید از اسباب خانه چیزی باقی نمانده و شروع كرد به فروختن كنیز و غلـام. یک روز كاكانوروز را فروخت و روز دیگر دده زعفران را و یک وقت دید در خانه اش نه چیز فروختنی پیدا می شود و نه چیز گرو گذاشتنی. 🔹پسر تاجر مانده بود از آن به بعد چه كند كه رفقاش پیغام دادند ،امشب در فلان باغ مهمان تو هستیم. سور و سات را جور كن وردار بیار آنجا. پاشد هر چه تو خانه گشت چیز قابلی پیدا نكرد كه ببرد بفروشد. رفت پیش مادرش، شروع كرد به گریه و گفت امشب باید مهمانی بدهم و آه در بساط ندارم كه با ناله سودا كنم و آبرویم پیش دوست و دشمن بر باد می رود. 🔹مادر دلش به حال پسر سوخت و النگوی طلـایش را برد گرو گذاشت و پولش را داد خوردنی خرید و هر طوری بود سور و سات مهمانی پسرش را جور كرد و آن ها را در بقچه ای بست و داد به دست پسرش. پسر خوشحال شد. بقچه را ورداشت و به طرف باغی كه رفقاش قرار گذاشته بودند راه افتاد. در بین راه خسته شد. بقچه را گذاشت زمین و رفت نشست زیر سایة درختی كه خستگی در كند و باز به راه بیفتد. در این موقع سگی به هوای غذا آمد سر كرد تو بقچه. پسر تاجر سنگی انداخت طرف سگ. سگ از جا جست و بند بقچه افتاد به گردنش. پسر تا این را دید از جا پرید و سرگذاشت به دنبال سگ و آن قدر دوید كه از نفس افتاد؛ ولی به سگ نرسید. 🔹با چشم گریان و دل بریان رفت پیش رفقاش و حال و حكایت را گفت. همه زدند زیر خنده؛ پسر را دست انداختند و حرفش را باور نكردند. بعد هم رفتند غذا تهیه كردند. نشستند به عیش و نوش و پسر را به جرگة خودشان راه ندادند. اینجا بود كه پسر تاجر به خود آمد. فهمید ثروت پدرش را به پای چه كسانی ریخته و تصمیم گرفت خودش را بكشد و از این زندگی نكبتی خلـاص شود كه یک مرتبه یادش افتاد به وصیت پدرش كه گفته بود اگر روزگار به تو تنگ گرفت و خواستی خودت را بكشی, برو از حلقة وسط فلـان اتاق خودت را حلق آویز كن. 🔹پسر در دلش گفت «در زندگی هیچ وقت به پند و اندرز پدرم گوش نكردم و ضررش را چشیدم؛ حالـا چه عیب دارد به وصیتش عمل كنم كه لـا اقل در آن دنیا كمتر شرمنده باشم.» برگشت خانه؛ طناب و چارپایه ورداشت رفت تو همان اتاق و همان طور كه پدرش وصیت كرده بود, رفت رو چارپایه, طناب را از حلقة وسط سقف رد كرد و محكم بست به گردنش و با پا زد چارپایه را انداخت. 🔹در این موقع, حلقه و یک خشت از جا كنده شد. پسر افتاد كف اتاق و از سقف اشرفی ریخت به سر و رویش. پسر تاجر تا چشمش افتاد به آن همه اشرفی فهمید پدرش چقدر او را دوست می داشت و از همان اول می دانست پسرش به افلاس می افتد و كارش به خود كشی می كشد. ♻️ بپیوندید 👇 🇮🇷@BasirNews1 👇👇👇ادامه
🔹پاشد اشرفی ها را جمع كرد و رفت پیش مادرش. دید مادرش زانوی غم بغل كردن و نشسته یک گوشه. پسر یک اشرفی داد به او و گفت «پاشو! شام خوبی تهیه كن بخوریم.» مادرش خوشحال شد. گفت «این را از كجا آوردی؟» پسر گفت «بعد از آن همه ندانم كاری, خدا می خواهد دوباره كار و بارمان را رو به راه كند؛ چون سرد وگرم روزگار را چشیده ام و از این به بعد می دانم چطور زندگی كنم و دوست و دشمن را از هم بشناسم.» 🔹مادرش گفت «الهی شكر كه عاقبت سر عقل آمدی. حالـا بگو ببینم این اشرفی را از كجا آورده ای و این حرف ها را كی یادت داده.» پسر گفت «این اشرفی را پدرم داده به من و این حرف ها را هم پدرم یادم داده.» مادرش گفت «سر به سرم نگذار؛ پدرت خیلی وقت است رحمت خدا رفته.» پسر همه چیز را برای مادرش تعریف كرد و قول داد زندگیشان را دوباره رو به راه كند و به صورت اول برگرداند. 🔹پسر تاجر صبح فردا راه افتاد رفت هر چیزی را كه فروخته بود پس گرفت آورد خانه. بعد رفت حجرة پدرش را تر و تمیز كرد و مشغول تجارت شد. رفقای پسر وقتی فهمیدند زندگی او رو به راه شده, باز آمدند دور و برش را گرفتند. پسر تاجر دوباره با آن ها گرم گرفت و یک روز همه شان را به نهار دعوت كرد و قرار گذاشتند به همان باغ قبلی بروند. 🔹روز مهمانی, پسر تاجر دست خالی به باغ رفت و گفت : رفقا! امروز آشپز ما مشغول گوشت كوفتن بود و می خواست برای نهارمان كوفته درست كند كه یک دفعه موش آمد گوشت و گوشت كوب را ورداشت و برد. 🔹یكی گفت «از این اتفاق ها زیاد می افتد! هفتة پیش هم آشپز ما داشت گوشت می كوبید كه موش آمد گوشت كوب و هر چزی كه آن دور و بر بود ورداشت برد تو سوراخش.» دیگری گفت «اینكه چیزی نیست! همین چند روز پیش موش آمد تو آشپزخانة ما و هر چه دم دستش آمد ورداشت و برد. آشپز خواست زرنگی كند و موش را بگیرد كه موش یقة آن بیچاره را گرفت و كشان كشان بردش تو سوراخ و هنوز كه هنوز است از او خبری نیست. حالـا دیگر زنده است یا مرده, خدا می داند. 🔹پسر تاجر این حرف ها را كه شیند, گفت «پس چرا آن روز كه من گفتم سگ بقچه ام را برد هیچ كدامتان باور نكردید و من را در جمع خودتان راه ندادید؟» رفقای پسر جواب ندادند و بربر نگاهش كردند. پسر گفت «بله! آن روز كه من بیچاره بودم, حرف حقم را باور نكردید. اما امروز كه مال و منالی به هم زده ام حرف دروغم را قبول كردید و برای دلخوشی من این همه دروغ شاخدار سر هم كردید. 🔹شما پندی به من دادید كه تا روز قیامت فراموش نمی كنم. بعد راهش را گرفت رفت نشست تو حجره اش و به قدری دل به كار داد كه كارش بالـا گرفت و ملک التجار شهر شد. ♻️ بپیوندید 👇 🇮🇷@BasirNews1