هدایت شده از هم بازی
* 📝 #داستان_یک_تجربه
💌گزارشی واقعی از روایتگری زنان شاخص سرزمین و حال و هوای دانشآموزان در دبیرستان دخترانه - مشهد *
☄چهار سه دو یک پرتاب!
_ما میخوایم بریم بیرون
_خانم ما فوق برنامه نمیخوایم
_زنگ پیش امتحان هندسه و فیزیک داشتیم، دیگه مُخِمون به حرفهای شما نمیکشه!
•°•معلم پرورشی با تکان دادن دستهایش میپرد وسط همهمه بچه ها!
_دخترای من ساکت باشید ببینید این خانمها چی میگن. اگه خوشتون نیومد، اون وقت هرچی شما بگید.
خانم مربی چادرش را تا میزند و میگذارد روی پشتی صندلی. می رود روی سن کلاس و رو به بچه ها میایستد.
_گوش کنید! گوش کنید!
بیاین یه معامله کنیم. اگه ۴۵دقیقه گوش و چشمتون رو بدین به من، ۴۵ دقیقه بعدی مال خودتون.
بعد نگاهی به ساعت میاندازد و میگوید:
«چهل و پنج دقیقه از همین الان شروع شد. دیرتر آروم بگیرید، به ضرر خودتونه.»
بچهها شروع میکنند به ساکت کردن بغلدستیهایشان.
خانم مربی، فیلمی را روی صفحه پروژکتور پخش میکند:
ایران چندمین کشور فضایی دنیاست؟
فیلم را متوقف میکند و از بچه ها کمک میگیرد.
_بیستمین؟
_دهمین؟
_ماهواره پیام محصول کدوم دانشگاه ایران است؟
_شریف؟
_امیرکبیر؟
بچه ها آمدهاند وسط گود و بلند بلند گزینهها را اعلام می کنند.
در ادامه کلیپ، مجری برنامه از افتخارش به زنهای ایرانی میگوید و با صدای بلندی یک زن روی صحنه ظاهر میشود.
چهار
سه
دو
یک
فرمان پرتاب
صدا و تصویر پرت شدن یک ماهواره به فضا میپیچد توی کلاس!
بچه ها سرجایشان میخکوب شدهاند.
زنی با لباس سفید شبیه دکترها و روسری رنگی از میان صداها بیرون میآید.
_من #وفا_صدقی هستم؛ دانش آموخته رشته مهندسی مخابرات از دانشگاه صنعتی امیرکبیر و مدیر پروژه ماهواره پیام.
خانم مربی همزمان با پخش کلیپ، واژه هایی را روی تخته مینویسد:
امید،خودباوری، کارگروهی و...
پچ پچهای دو نفره از ته کلاس بالا میگیرد.
_این که آخرش گفت ماهواره سقوط کرده، چه فایده؟!
دانشآموز میز اول سرش را میچرخاند به طرفش. «اما گفت سه دقیقه طلایی توی مدار موند. موفقیت یه چز بی عیب که نیست. مهم اینه اون مسیر رو ول نکنی.»
بغل دستیاش سرش را با خودکار توی دستش میخاراند و می گوید: «آخرش گُلی به سر خودشون زدن یا نه؟!»
دوستش فوری میپرد توی حرفش!
_آره مگه ندیدی گفت یه تیم ساختن و دوباره یه ماهواره دیگه درست کردن و عیبهای کار دراومده.
بعد از بانوی موشکی، مربی می رود سراغ #مریم_نقاشان.
هنوز یک خط حرفش روی زمین ننشسته که سوالات رگباری سرازیر می شود.
_مگه تو آلمان ما رو راه میدن؟!
_چهجوری با حجابش گذاشتن بیاد تو دادگاههای اونا؟
_من که باورم نمیشه این چیزا رو!
قصه مریم نقاشان بچهها را فکری کرده. هر بندش را که خانم مربی روایت میکند، بچه ها با چشمهای گرد شده به هم نگاه میکنند.
_همون اول باید دینش رو بذاره کنار!
_چهارتازبان بلده! بابا ما تو همین فارسیشم موندیم.
_چه سوادی داشته رفته اونا تو دادگاههاشون راهش دادن؛ من که باور نمیکنم...
حالا نوبت دو بانوی دیگر است.
همین که مربی از یک زن روستایی که چطور میتواند آدم به درد بخوری برای جامعهاش شود، حرف میزند، بچه ها میزنند زیر خنده و میگویند:
«هیچی خانم! لابد باید گاوش رو بدوشه یا تهش عضو شورایی چیزی بشه!»
مربی وسطشان میایستد و دستهایش را پشت کمر قلاب میکند.
_شاید هم بتونه یک تعاونی گنده دست و پا کنه.
اصلا تا حالا اسم تعاونی به گوشتون خورده؟
یکی از دخترها از جایش بلند میشود و میگوید:
«آدم بیپول توی روستا چجوری تعاونی بزنه؟»
مربی انگشت اشارهاش را میگیرد به طرفشان.
_تو صد تومن میذاری، من پنجاه تومن، تو ده تومن، تو.... تو... .
سرمایههای ما میاد روی هم و راه میفته.
خانم #زهرا_صادقی قصه ما هم از یه روستا شروع کرد و همین جوری شد کارآفرین نمونه کشور! تازه یک بومگردی هم راه انداخته و کلی آدم رو با روستاشون آشنا کرده.
_با چی خانم؟ مثلا چی درست میکردن توی اون روستای خشک و گرمی که میگین؟
_کره، کشک، ماست، قالی، صنایع دستی منطقه خودشون و...
قصه خانم صادقی با عکس #خیرالنساء روی پرده نمایش پیوند میخورد به جنگ.
مربی میگوید: «تازه ما زنهایی داشتیم توی همین روستاها که کامیون کامیون نون میفرستادند به جنگ؛
زنی که نه سواد داشته، نه اسم و رسم و امکاناتی، ولی شده رهبر مردم روستاش و اونها رو برای یه هدف مشترک به خط کرده.
_خانم دلت خوشهها، زمان جنگ قحطی بوده. گندم از آسمون میریخته براشون نون بپزن؟!
ما رو چی فرض کردین؟!
یکدفعه پشتسریاش میزند به پشتش ومیگوید: «دیوونه اون جنگ جهانی بود. جنگ عراق رو میگه!»
دخترها چنددقیقهای نشستهاند توی موقعیتهای مختلفی که آدمهایش به آب و آتش زدهاند تا به قول خانم مربی «بهترین خودشان باشند»
#روایتگری_زنان_سرزمین_من
#خانه_همبازی
#الگو
✍ مریم برزویی؛ ازمحققین پروژه «زنان سرزمین من»
🌐 @hambazi_tv
🎬 مسابقه بزرگ تلویزیونی «کتابِ شیرین» با محوریت کتاب «بزرگ شدن در سپیدان»برگزار میشود
📌هر روز ۱۰ میلیون ریال بُن خرید کتاب، به همراه جوایز نفیس دیگر شامل «هدفون بیسیم و ساعت هوشمند» در انتهای مسابقه برای فرزندان دلبند شما
⏳از شنبه، ۱۱ آذر ماه، هر روز ساعت ۱۶ از #شبکه_کتاب
📕نحوه شرکت در مسابقه در کانال شبکه کتاب در پیامرسان شاد👇
https://shad.ir/ketabtv
📱@Ketab_tv
💠انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
💢 raheyarpub.ir
✅ @Raheyarpub
⭕️پدر «غزه» را بشناسید
زمانی که درباره اسرائیل صحبت میکردیم، مواضعشان خیلی با ما همراه بود. کاملاً مشخص بود که موضوع را پیگیری میکنند و از فلسطین، اسرائیل و نزاع بینشان آگاهاند و آن را درک میکنند.
روز آخر که برنامههای رسمی همایشها و کارگروهها تمام شده بود، در حال خارج شدن از در اصلی دانشگاه بودیم که به سمت مراسم اختتامیه حرکت کنیم. فردی گوشهای ایستاده بود و کارتپستال طبیعت پخش میکرد. فکر میکنم بولیویایی بود، تعدادی از دیویدیهایی که خانم رجاییفر داده بود باقی مانده بود به آن آقا گفتم تعدادی دیویدی داریم، حالا که اینجا هستی، اینها را هم پخش میکنی؟»
گفت: «درباره چیست؟» گفتم: «درباره فلسطین»
گفت: «آره، پخش میکنم.» پرسیدم: «فلسطین را میشناسی؟»
گفت: «معلوم است که میشناسم! خداوند دختری به من داد که همزمان با حمله رژیم صهیونیستی به غزه و جنگ ۲۲ روزه و بمباران غزه به دنیا آمد. من اسم دخترم را گذاشتم غزه.»
از سؤالم شرمنده شدم! باورم نمیشد که یکی نام فرزندش را متأثر از جنگی در فلسطین، سرزمینی دیگر، «غزه» گذاشته است. تا این اندازه نگاهشان به فلسطین و اسرائیل روشن بود پرچم فلسطین را بعضیها با خودشان داشتند و اینطور نبود که فقط ما پرچم فلسطین را برده باشیم.
زمانی که با مردم درباره اسرائیل صحبت میکردیم،میگفتند: «اسرائیل انگشتهای دست آمریکاست»؛یعنی بازیگر آمریکاست. کاملاً همان حرفهایی را میگفتند که خود ما در ایران میزنیم.درک درستی از مناسبات جهانی داشتند.
📚«در میان سرخپوستها»؛ خاطرات سفر دانشجویان عدالتخواه به کشور بولیوی
🛑سفارش:
raheyarpub.ir
✅ @Raheyarpub
انتشارات راه یار
🎥یک معرفی شیرین درباره کتاب «چهل قُلُپ کار» 💠ریحانه حکمیان؛ دانشآموز کلاس ششم، تهران 💢کتاب «چهل ق
📚 مسابقه کتاب و کتابخوانی📚
🔹چهل قُلُپ کار🔹
💢ویژه پسران متوسطه اول و دوم 💢
🔰نحوه شرکت در مسابقه🔰
✳️بیان تجربیات : بیان تجربه خود یا دیگران در زمینه شغلی در قالب قصه از 1 تا 3 صفحه
📥نحوه ارسال آثار📤
♨️ مشخصات. نام و نام خانوادگی. نام آموزشگاه و شماره تماس حتما ذکر شود♨️
🔹خلاصهنویسی را به معاون پرورشی آموزشگاه جهت ارسال به کانون امام تحویل دهید.
⏳ مهلت ارسال آثار ⬅️ 30 آذر 1402⌛️
🎁جوایز🎁
📗اعطای کارت عضویت کانون امام به تمام شرکت کنندگان و بهره مندی از خدمات کانون
📕اعطای جوایز نفیس به نفرات اول تا سوم
📘اعطای لوح تقدیر برای نفرات اول تا سوم
🌸 کانون فرهنگی تربیتی امام خمینی شهرستان اردکان
@ardakankanoonlmam1
💢کتاب «چهل قُلُپ کار»؛ چهل داستان طنز از نوجوانان و اولین درآمد زندگیشان به قلم مهدی پیرهادی است.
💠انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
⬜️ raheyarpub.ir
✅ @Raheyarpub
انتشارات راه یار
🎥 آخرسر خودکشی میکنه! ⭕️خوانش(قرائت) بخشهایی از کتاب «سرباز روز نهم»؛ توسط استاد محمدرضا سرشار(رض
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥«سرباز روز نهم» در مشهد مقدس نقدوبررسی شد
🔺این نشست با حضور معاون فرهنگی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی خراسان رضوی، سیدعلیرضا مهرداد، نویسنده دفاع مقدس و جمعی از نویسندگان و پژوهشگران، اهالی فرهنگ و ادب مشهد و نعیمه منتظری، از نویسندگان کتاب «سرباز روز نهم» برگزار شد.
@ketaabyaar
💠انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
💢 raheyarpub.ir
✅ @Raheyarpub
انتشارات راه یار
⭕️شخصیتی مثل حاج قاسم سلیمانی ✍️«کاظمی آشتیانی واقعا بینظیر هست. انگار شخصیتی مثل حاج قاسم سلیمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دکتر کاظمی آشتیانی که رهبر انقلاب در دیدارشان با بسیجیان، ازشون به عنوان یکی از قلههای بسیج یاد کردند رو چقدر میشناسید؟
💠کتاب «داستان رویان» روایتی است از فعالیتهای مرحوم دکتر سعید کاظمی آشتیانی در راه تأسیس، تثبیت و پیشرفت پژوهشگاه رویان و خاطرات ناب و منتشرنشدهای از روند شکلگیری پژوهشگاهی را روایت میکند که برای اولینبار در ایران، موفق به درمان ناباروری و سلول درمانی و شبیهسازی شد، پژوهشگاهی که به عنوان یکی از نمادهای پیشرفت کشور در دنیا شناخته شده است.
🔹بعد از درگذشت مشکوک دکتر سعید کاظمی آشتیانی در ۱۴ دی ماه ۱۳۸۴ رهبر معظم انقلاب در پیام تسلیتی، ایشان را «دانشمند مؤمن و جهادگر»، «شخصیت ارزشمند»، «کانون امید و ابتکار و نوآوری»، «از فرزندان صالح انقلاب» و «از رویشهای مبارکی که آینده درخشان علمی در کشور را نوید میدهند»، توصیف کردند و «فقدان این عنصر خدوم و باارزش» را «ضایعهای دردناک» خواندند.
🛑سفارش کتاب با تخفیف15درصد و ارسال رایگان (بالای 200هزار تومان)::
raheyarpub.ir
@raheyar97
💠انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
✅ @Raheyarpub
انتشارات راه یار
⭕️«بزرگ شدن در سپیدان» رونمایی میشود 🔷با حضور: 🔺زینب ایمانطلب؛ نویسنده کتاب 🔺یوسف قوجق؛ نویسنده و
📸«بزرگ شدن در سپیدان» رونمایی شد
🔷آیین رونمایی کتاب «بزرگ شدن در سپیدان» عصر عصر امروز با حضور زینب ایمانطلب؛ نویسنده کتاب، یوسف قوجق؛ نویسنده و داستاننویس، معصومه میرابوطالبی؛ نویسنده حوزه کودکونوجوان و بنتالهدی قابوستیان؛ مجریکارشناس به میزبانی خانه کتابوادبیات ایران برگزار شد.
📚کتاب «بزرگ شدن در سپیدان» به قلم زینب ایمانطلب و براساس نقاشیهای کودکان محاصره شده شهرکهای «فوعه و کفریا» کشور سوریه نوشته شده است.
💢داستان زندگی خانوادهای که در محاصره دشمن هستند و باید بین مقاومت و سازش دست به انتخاب بزنند...
💠انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
💢 raheyarpub.ir
✅ @Raheyarpub
انتشارات راه یار
🎬 مسابقه بزرگ تلویزیونی «کتابِ شیرین» با محوریت کتاب «بزرگ شدن در سپیدان»برگزار میشود 📌هر روز ۱۰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کتاب «بزرگ شدن در سپیدان» به روایت خانم زینب ایمانطلب؛ نویسنده کتاب
🔶شبکه کتاب| مسابقه کتاب شیرین با محوریت کتاب «بزرگ شدن در سپیدان»
📕نحوه شرکت در مسابقه در کانال شبکه کتاب در پیامرسان شاد👇
https://shad.ir/ketabtv
♦️سفارش کتاب با تخفیف15درصد و ارسال رایگان(بالای 200هزار تومان):
raheyarpub.ir
@raheyar97
🔘 انتشارات راهیار؛ ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
✅ @Raheyarpub
انتشارات راه یار
🔴 ۱۳۱۵ روز در زندانهای ساواک به روایت «عزتشاهی مشهد»/ کتابی که ادعای خاندان پهلوی را زیر سؤال میب
⭕️لحظاتی از درد و دلهره از شکنجههای بیامان ساواکیها در «پرده دوم»
ناهیدی گفت: «نه اونجوری نمیکُشمت که تو رو امامزادهت کنن. حالا میبینی چهطوری میکُشمت.» مرا کِشاند و با مشت و لگد برد توی اداره. وقتی وارد اتاق شکنجه شدیم، دیدم هر پنج بازجو هم هستند.
فکر میکردم طبق معمول اول کار لُختم کنند، اما قبل از آن ناهیدی از حرصش یکدفعه دستش را دور کمرم حلقه کرد، مرا بلند کرد و زیربغلش گرفت؛ طوری که بالاتنهام بالای دست حلقهشدهاش و پایینتنهام هم پایین حلقۀ دستش بود. مرا که تکان میداد، دلورودههایم از هم میپاشید و داشتم بالا میآوردم.
اصلاً حالت خاصی به من دست داد که قادر به توصیفش نیستم، ولی هنوز این اول کار بود. شاید میخواست برای شکنجههای دیگر آماده شوم. من پیش از رفتن به ساواک نام سرهنگشیخان را شنیده بودم، ولی قبل از دستگیری اصلاً اسم ناهیدی هم به گوشم نخورده بود و او و قساوتش را نمیشناختم. ناهیدی بازجوی ارشد ساواک مشهد و خیلی باهیبت، رشید و ورزیده بود و قدرت زیادی داشت. من ناهیدی را برای دوستانم با این مثال توصیف میکردم: همۀ پرندهها وقتی روی زمیناند و درحال پرواز نیستند، طبیعتاً راه میروند؛ ولی گنجشک روی زمین میجهد، چون گنجشک قوی و چستوچابک است. از نظر من ناهیدی میجهید، راه نمیرفت. اینقدر آدم ورزیده و قوی و پُرتوانی بود.
ناهیدی رهایم کرد و همکاران دیگرش بیآنکه سؤالی کنند، لباسهایم را درآوردند. حرف بازجوها یکی بود: «فقط باید تو رو بُکشیم». بعد شروع به شکنجه کردند. یکی از کارها این بود که دستبندی به دستهایم زدند و حلقههای دیگر دستبند را به میلههای پنجرۀ اتاق که ارتفاع زیادی داشت بستند و مرا صلیبی آویزان کردند. البته گاهی با یک دست هم آویزانم میکردند. این حالت تعلیق و فشار ناشی از آن، بهقدری درد داشت که انسان از بیان و توصیف میزان درد آن عاجز است.
بازجوها به این میزان دردکشیدن من قانع نبودند. برای اینکه دردم بیشتر شود، مرا از پا میگرفتند و بالاتر میبردند، بعد یکدفعه مرا رها میکردند. در این حالت، فشار ناشی از وزنم با ضربه روی مچ دستهایم فرودمیآمد که دردِ خیلی بیشتری داشت.
من شش ماه تمام دستهایم مثل چنبرۀ حلقهشده بود و دیگر اصلاً بازوبسته نمیشد. حتی وقتی میخواستم چیزی بنویسم، خودکار را با کف دو دستم میگرفتم و بهسختی مینوشتم. آن شب وقتیکه بالاخره این شکنجه تمام شد و مرا پایین آوردند، نگاهی به دستهایم کردم و دیدم که هر دو دستم سیاهِ سیاه شده و اصلاً مشخص نیست دست انسان است. انگار دستکش سیاه دستم کرده بودند، چون بهاصطلاح خون توی دستهایم مُرده بود...
🔸گزارش خبرگزاری ایبنا درباره کتاب «پرده دوم»؛ خاطرات شفاهی محمدرضا شرکت توتونچی، از مبارزان انقلاب:
ibna.ir/news/501825
♦️سفارش کتاب با تخفیف15درصد و ارسال رایگان(بالای 200هزار تومان):
raheyarpub.ir
@raheyar97
🔘 انتشارات راهیار؛ ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
✅ @Raheyarpub
انتشارات راه یار
🎥گزارش خبرگزاری صداوسیما از رونمایی کتاب «جولان جوانمرد» 🔸آیین رونمایی کتاب «جولان جوانمرد؛ تاریخ
⭕️فقط رئیسجمهور!
آقای خالدی در سازمان حمایت هم به مسائل ایرانخودرو وارد شد؛ این بار با نگاه به حقوق مصرفکننده. میگفت: «شمای ایرانخودرو قیمت تمومشدهت معلومه. هزینه مواد اولیهت هم معلومه، هزینه کارگرت هم معلومه. کارگر اضافی هم داری؟ عیب نداره، اون رو هم حساب میکنیم. پول آبوبرق و هزینههای سربار رو هم جمع بزن. طبق مقررات، بین پونزده تا بیست درصد هم سود تولید بردار. اگه توی بازار، محصولت را با سود پنجاه درصد میفروشی، بقیهش رانته. این رانت بهخاطر اینه که دولت به تو ارز دولتی میده. این مابهالتفاوت قیمت رو باید به دولت برگردونی.»
آن زمان، مدیرعامل ایرانخودرو با شاه بستنی نمیخورد. مدلشان اینطوری بود که جواب هرکسی را نمیدادند؛ فقط رئیسجمهور. وزیر هم چندبار میبایست زنگ میزد تا میگفت بفرمایید. قدرت داشتند و سبیلها را چرب میکردند. در دورهای به همه نمایندههای مجلس یک ماشین دادند. بچههای سازمان حمایت بررسی کردند و دیدند سیصد تا ماشین مجانی به وزارتخانههای مختلف هبه کردهاند. جالب بود که هزینه اینها را هم میزدند پای مردم و میکشیدند روی قیمت تمامشده ماشین. اینجا بود که هزینه شرکت زیاد میشد. آقای خالدی تمام این مسائل را پرونده کرد و داد به تعزیرات.
تعزیرات هم ایرانخودرو را به مبلغ زیادی جریمه کرد. مدیرعامل ایرانخودرو به دکتر نوشت: «برادر یا شلاق نخوردی یا شمارش نمیدونی. اصلا میدونی این عددی که ما رو جریمه کردن، چقدره؟!» دکتر میخندید و میگفت: «بیخود کرده تخلف کرده...»
♦️سفارش:
raheyarpub.ir
✅ @Raheyarpub
انتشارات راه یار
🔴موشک آشپزخانهای 💢پنج نفر بودیم. قرار بود موشکی طراحی کنیم که هرکسی بتواند با کاتالوگ، دوساعته با
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥از موشک شکرپایه تا موشک بالستیک!
پخش تصاویری از اولین تست راکتی تیم شهید احمدی روشن در اتوبان قم در سال ۱۳۸۱
اولین راکتهای به کار گرفته توسط مقاومت فلسطین، از سادهترین و ابتداییترین مواد شیمیایی موجود و شکر و همچنین استفاده از لوله های انتقال آب موجود در غزه (برای تولید راکت ها) ساخته شد تا پس از سپری شدن سالها و افزایش توان دفاعی مقاومت، امروز شاهد پرواز موشک های ویران کننده مقاومت فلسطین تا قلب اسرائیل باشیم.
➕از کتاب «امواج ارادهها»؛ خاطراتی از توان و اراده ایرانی:
پنج نفر بودیم. قرار بود موشکی طراحی کنیم که هرکسی بتواند با کاتالوگ، دوساعته با لوازم آشپزخانه و دمدستی بسازد و پرتابش کند...
به مشکل خورده بودیم. فرمول نازل موشک را پیدا نمیکردیم. ناامید میشدیم؛ اما مصطفی دائم امید میداد و تکیه کلامش این بود: «درست میشه.»
آنقدر مصطفی به این در و آن در زد تا بالاخره اساتید دانشکده کمک کردند و فرمولش پیدا شد. شش ماه نشده، موشک را مطابق سفارش ساختیم. بردیم جادۀ قم و امتحانش کردیم. درست عمل کرد. بعد از آن، وقتی خبر میرسید فلسطینیها موشک زدهاند به شهرکهای اسرائیلی، خوشحالی توی صورت مصطفی پیدا بود.
♦️سفارش کتاب با تخفیف15درصد و ارسال رایگان(بالای 200هزار تومان):
raheyarpub.ir
@raheyar97
🔘 انتشارات راهیار؛ ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
✅ @Raheyarpub
انتشارات راه یار
🔴به احترام همه آن معلمهای ناحسابی 🛑غبارروبی از نهضت فراموششده ✍️مریم حنطهزاده|نگاهی به کتاب «معل
⭕️تو کِی معلم حَسابی میشی؟!
زمستان 65 و تابستان 66 که مسیر سهکیلومتری را تا کلاس پیاده میآمدم، طاقتم تمام میشد. با سرما مشکل چندانی نداشتم. اما گرما همیشه کلافهام میکرد.
هر روز صبح، نیم کیلومتر تا خانۀ مادرم میرفتم و بچهها را پیشش میگذاشتم. بعد دوباره موقع برگشتن میرفتم پیش مادرم. مادر در را که باز میکرد، بچهها میآمدند پیشم. میخواستم به خانه بروم که مادر میگفت: «هادیآقا که تا ساعت سه نمیاد خونه. بیا یه آب سردی هندونهای چیزی بخور بعد برو.» چون میدانست گرماییام، میترسید توی آن هوا حالم خراب شود. بعد از اینکه گلویی تازه میکردم، بچهها را برمیداشتم و میرفتیم خانه. اما رفتن مسیر کلاس تا مدرسه همیشه ختمبهخیر نمیشد. وقتی که به خانه میرسیدم، از شدت داغی هوا و آفتاب مستقیمی که توی زمینهای کشاورزی به سَرَم میخورد، مریض میشدم و میرفتم زیر سِرُم...
یکی از همسایههای قدیمیمان، زنی کاشانی بود بهنام ایرانخانوم که از همان روزهای اول زندگی مشترکمان، شاهد رفتوآمدهایم به کلاسها بود.
یکروز که هوا سرد بود و برف شدیدی هم میآمد، وسط کوچه همدیگر را دیدیم. گفت: «صدیقه جون، ننه تو کِی معلم حَسابی میشی؟» گفتم:«ایران خانومجان من الانم معلمم.»
گفت: «معلمی که تابستون میره، موقعی که برف رو زمینه میره، عید نوروزم میره که دیگه معلم حَسابی نمیشه. معلم حَسابی اونه که سه ماه تابستون توی خونه باشه. عید سال نو هم بمونه خونه؛ نه مثل تو که داری تا زانو میری تو برفا که بری درس بدی ننه!»
📚«معلم حَسابی»
♦️سفارش:
raheyarpub.ir
✅ @Raheyarpub
انتشارات راه یار
🎥کتاب «بزرگ شدن در سپیدان» به روایت خانم زینب ایمانطلب؛ نویسنده کتاب 🔶شبکه کتاب| مسابقه کتاب شیرین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥«بزرگ شدن در سپیدان» رونمایی شد
🔷آیین رونمایی کتاب داستان «بزرگ شدن در سپیدان» با حضور زینب ایمانطلب؛ نویسنده کتاب، یوسف قوجق؛ نویسنده و داستاننویس، معصومه میرابوطالبی؛ نویسنده حوزه کودکونوجوان و بنتالهدی قابوستیان؛ مجریکارشناس به میزبانی خانه کتابوادبیات ایران برگزار شد.
🎥فیلم کامل مراسم رونمایی:
aparat.com/v/FDkBn
➕گزارش متنی:
ibna.ir/news/501909
📸گزارش تصویری:
ibna.ir/photo/501895
📚«بزرگ شدن در سپیدان»
نویسنده: زینب ایمانطلب
136صفحه| مصور
مناسب رده سنی: 9-14سال
♦️سفارش کتاب با تخفیف15درصد و ارسال رایگان(بالای 200هزار تومان):
raheyarpub.ir
@raheyar97
💠انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
✅ @Raheyarpub
📸دانشآموزان لاهیجان و رودبنه میزبان خانم اکرم خانمحمدی؛ راوی «بوی خوش اسفند» شدند
🔺هشتم اسفند ۱۳۵۸ با تدبير شهيدان رجايی و باهنر، نهاد «امور تربيتی» در آموزشوپرورش و متناسب با اهداف نظام اسلامی بنيان نهاده شد. اهميت اين تدبير زمانی روشن میشود که بدانيم در آن زمان آموزشوپرورش و مدارس کشور، علاوه بر گرفتاریهای ناشی از نظام تربيتی شاهنشاهی، ميدان تاخت و تاز گروهها و گروهکهای سياسی و حتی مسلّحانه بود؛ لذا اين نهاد انقلابی در دهه ۶۰ تبديل به محور فعاليتهای تربيتی، فرهنگی و هنری در مدارس کشور شد و مربيان پرورشی، اصلیترين مسئولان پيگيری تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی در مدارس بودند.
🔹کتاب «بوی خوش اسفند» خاطرات اکرم خانمحمدی از مربیان پرورشی دهه شصت را روایت میکند که از سال 1358 و به صورت داوطلبانه با یک «ابلاغ فیسبیلالله» به عنوان مربی پرورشی مشغول کار شده است.
♦️سفارش کتاب با تخفیف15درصد و ارسال رایگان(بالای 200هزار تومان):
raheyarpub.ir
@raheyar97
💠انتشارات «راه یار»: ناشر فرهنگ، اندیشه و تجربه انقلاب اسلامی
✅ @Raheyarpub