eitaa logo
از تبار رئیسعلی🇮🇷
589 دنبال‌کننده
515 عکس
135 ویدیو
2 فایل
🌴 از تبار رئیسعلی، از نسل شهید رئیسعلی دلواری☀️ ما از نسل سردارِ استعمار ستیزے هستیم‌ که دو قرن پیش پوزه استعمار پیر انگلیس را در بوشھر به خاک مالید✊🇮🇷 📲راه ارتباطی با ما: @Rezagh86 ⚘️التماس‌دعای‌شهادت
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید محمد جعفر سعیدی مدتها بود که فرمانده بسیج گناوه بودند. ساعت ها با او می نشستیم صحبت می کردیم، درد و دل می‌کردیم. اما هیچ کدام از این موضوع اطلاع نداشتیم. تا اینکه امضای او را در پایین یکی از نامه ها به چشممان خورد. ایشان بسیار فروتن و متواضع  بودند. در یکی از روزها او را به روی کشتی الجزیره خارگ دیدم. این کشتی به سمت بوشهر می‌آمد. از عرشه کشتی پیاده شد. او را به گرمی در آغوش گرفتم. لبخند ملیحی گوشه لبش نقش بسته بود. از او پرسیدم: «کجا می‌روی؟» پاسخ داد: «به بوشهر و سپس جبهه.» گفتم: «خوشبحالت» بعدها فهمیدم عملیاتی در راه بود و او را قبل از آغاز عملیات فراخوانده بودند. شهید سعیدی بسیار فرمانده زرنگی بود. علی‌رغم اینکه در آغاز جوانی بود بدنی بسیار ورزیده و آماده داشت و بی‌ادعا با همه نیروهایش در صحنه بود. همه او را دوست داشتند. شهید سعیدی فرمانده معتقدی بود. یک روز به همراه نیروها در مسجد ناوتیپ مشغول نوحه خوانی و سینه زنی بودیم. چهار ردیف سینه زن در اطرافم گرد آمده بودند. من نوحه می‌خواندم و آنها سینه می‌زدند. ناگهان چشمم به او افتاد. شهید سعیدی آرام آرام وارد مسجد شد و خود را در یکی از صفوف سینه زنی جا کرد و بعد از اتمام سینه‌زنی خود را به مقر فرماندهی رساند. 🔻راوی: مرحوم حاج حسن توزی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
سه روز قبل از عملیات کربلای ۴ در جزیره‌مینو مستقر شده بودیم یک روز بعد از ظهر دو نفر از بچه ها وارد چادر ما شدند. یک پلاستیک مشکی در دست داشتند. پلاستیک را گذاشتند جلو ما و گفتند: بخورید گفتم: چیست؟ گفتند: پنیر نخل. شهید گلستانی به محض شنیدن این چند کلام ناراحت شد و از چادر بیرون رفت. شهید گلستانی از ما بزرگتر بود و همه به او احترام می‌گذاشتند، ناگهان به طرفش دویدم و گفتم: ببخشید حاجی چه شده؟ ما که کار بدی نکردیم. حاجی آرام گفت: این نخل‌ها را که می‌بینی مال مردم است. هر چیزی را که بدون اجازه صاحبش برداری حرام است ما داریم خودمان را برای عملیات آماده می‌کنیم و هر لحظه از خداوند طلب بخشش می‌کنیم پس این کار چیه که انجام می‌دهیم. 🔻راوی: خدابخش عباسی (همرزم شهید) 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شهید کدایی عشق و علاقه خاصی به جبهه داشت یادم هست موقعی که میخواست مرحله آخر به جبهه برود به من گفت: مادر! هر وقت به یاد من افتادی خلیل و حبیب برادرانم را نگاه کن و به یاد امام شهیدم امام حسین علیه‌السلام گریه کن. علاقه خاصی به امام حسین و اهل‌بیت‌ علیهم‌السلام داشت و در مراسم های محرم حضور فعال داشت و در روستا فعالیت‌های زیادی داشت. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شهید به اتفاق شورای روستا جامی را تحت عنوان شهدای روستا برگزار کردند شهید کهزادی به درستکاری و با تقوی معروف بود چند تیم فوتبال با هم به رقابت پرداختند تا کار به مرحله آخر رسید یک تیم یک درخواستی از شهید کهزادی داشت که شما با تیم شهید پور حیدری بازی نکنید تا ما برنده میدان باشیم؛ اما شهید کهزادی که هیچ وقت کار خراب و نادرست انجام نمی‌داد راضی نشد و آن تیم سوم شدند که کهزادی با پول خودش برای آنها تیم سومی جایزه گرفت؛ اما به دیگر تیم‌ها خیانت نکرد و این کار را انجام ندارد. 🔻راوی: برادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
صبح روزى كه قرار بود نيروهاى سپاه بزرگ حضرت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از بندر گناوه به جبهه اعزام شوند، خسرو براى خداحافظی به خانه آمد. من درخانه درحال پخت نان بودم، يك نان داغ برداشت و تكه‌اى از آن را خورد و گفت: مادر شايد اين آخرين نانی باشد كه از دست پخت شما مى‌خورم. گفتم: پسرم چرا مى‌خواهى ما را تنها بگذاری و به جبهه بروی؟ گفت: حضرت امام (ره) فرمان بسيج همگانى براى حضور در جبهه‌ها را داده و من تكليف مى‌دانم كه اين فرمان را بپذيرم. 🔻راوی: مادر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
بعد از ۳۶ الی ۳۷ سال انگار همین الان خسرو جان ایستاده و داره این خوابش رو برام تعریف میکنه. چند هفته قبل از اینکه عازم جبهه بشه و اصلا خبری از رفتنش باشه یک روز صبح که از خواب بیدار شد گفت: دیشب خواب دیدم که امام خمینی اومده توی خوابم و دستم رو گرفت و گفت بیا باهم بریم یه جای خوب و بعد منو برد به یک باغ زیبا و پر از گل که هرگز مثلش در زمین نمیشد پیدا کرد و غیرقابل وصف. بعدش هم برای اولین بار که رفت جبهه شاید یک ماه و چند هفته هم نشد که عملیات کربلا ۴ اتفاق افتاد و به همراه دوستان آسمانی‌اش کبوتر باغ بهشت شد... 🔻راوی: خواهر شهید 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
 آن روزها محمدجعفر و خانواده اش برای ماموریت مدتی در خورموج زندگی می کردند. عید فطر در پیش بود و او می خواست برای سرکشی و دیدار با خانواده شهدا به خانه آنها برود و بچه هایش هم که کوچک بودند خیلی دلشان می خواست که همراه پدر باشند اما محمدجعفر که مخالف این کار بود همسرش را کناری کشید و گفت:  من نمی توانم بچه ها را با خود ببرم و وقتی همسرش علتش را پرسید او پاسخ داد که ممکن است فرزندان شهدا از دیدن بچه ها کنار من ناراحت شوند. و بعدها که شهید شد، همسرش هر بار با یادآوری این خاطره در ذهن خود ناراحت می شد از اینکه او نیست. 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
@shahid_Bushehrروایت خاطره شهید محمد جعفر سعیدی.mp3
زمان: حجم: 5.88M
🔊 روایت خاطره ای از سردار شهید محمد جعفر سعیدی 🔻گوینده: آقای محمد بردستانی 💻تهیه و تنظیم: ستاد بزرگداشت سردار شهید محمد جعفر سعیدی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
شهید محمد جعفر سعیدی AUD-20220619-WA0000.mp3
زمان: حجم: 9.46M
🔊 وصیت‌نامه سردار شهید محمد جعفر سعیدی 🔻گوینده: آقای محمد بردستانی 💻تهیه و تنظیم: ستاد بزرگداشت سردار شهید محمد جعفر سعیدی 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir
حرمت لباس پاسداری هادی، بیشتر از بقیه بچه ها به محمدجعفر وابسته شده بود و علاقه ی عجیبی به لباس نظامی اش داشت. دلش میخواست هرجایی که می رود همراهش باشد. هر بار باید با انواع و اقسام سرگرمی ها هادی را مشغول می کردم تا پدرش یواشکی پا در کوچه بگذارد. گاهی که آماده می شد تا به سپاه برود، میگفتم : جعفر! لباس نظامیت رو بپوش تا بچه بفهمه تو سرکار میری و بهونه نکنه که دنبالت بیاد. راستش خودم هم خیلی علاقه داشتم او را با این لباس ببینم . جواب می داد که : ترجیح میدم تو خیابون لباس فرم نپوشم. مردم وقتی پاسدارها رو با لباس سبز سپاه می بینن، احترامشون چندین برابر میشه. راستش نمی خوام کسی منو بشناسه و بفهمه که پاسدارم و به خاطر لباسم کاری برام انجام بده. 🔻راوی: فاطمه خدری (همسر شهید) «برشی از کتاب جامانده در سهیل» 🌴کانال از تبار رئیسعلی @Raisali_ir