eitaa logo
رنگـــــــا رنـــــگ
122 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
13 فایل
لینک کانال مشاوره مذهبی https://eitaa.com/moshaver2020
مشاهده در ایتا
دانلود
یکبار به اوگفتم تو ۵ سال در جبهه بودی؛ دیگر بس است. گفت؛ عمر دست خداست، ممکن است در شهر به دلائل دیگری بمیرم پس چه بهتر که مرگم ختم به شهادت شود. در یکی از عملیات‌ها مجروح شده بود او را به اصفهان منتقل کرده بودند. برادرم از اصفهان زنگ زد و گفت علیرضا اینجا پیش ماست. گفتم دلمان برایش تنگ شده بگویید بیاید. وقتی آمدند متوجه شدیم علیرضا مجروح شده و با عصای زیر بغلش آمد. هنوز کاملا خوب نشده بود که مجددا به جبهه رفت. پس از چند روز زنگ زد و از جراحت‌هایش پرسیدم، گفت: خودشان خوب میشوند؛ جای مردان جنگ، جبهه است، این جراحت‌ها نباید ما را خانه نشین کند. همیشه گله مند بود و می‌گفت من از همه بیشتر جبهه بودم ولی لیاقت شهادت ندارم. هر وقت از او می‌پرسیدم در جبهه چکار میکند؟ برای اینکه من نگران نشوم، می‌گفت من در آشپزخانه خدمت می‌کنم. در صورتی که او فرمانده گردان رزمی ۴۱۳ لشکر ثارالله بود. ✍به روایت مادربزرگوارشهید 📎فرماندهٔ گردان‌رزمی ۴۱۳ لشگر ۴۱ثارالله 🌷 ●ولادت : ۱۳۴۱ کرمان ●شهادت : ۱۳۶۷/۱/۲۶ فاو
🔰 | برخورد امام با خرید !!! 🔶 زهرا مصطفوی، فرزند ره تعریف می‌کند: روزي در نوفل لوشاتو به دليل دو كيلو پرتقال خريدم و چون هوا خنك بود، فكر كردم تا سه چهار روز پرتقال خواهيم داشت. 🔸 امام با ديدن پرتقال ها فرمود: اين همه ميوه براي چيست! اين كار خود را توجيه كنيد. عرض كردم پرتقال ارزان بود، برای چند روز اين قدر خريدم. 🔷 فرمود: دو گناه مرتكب شده ايد، يك گناه براي اينكه ما نياز به اين همه پرتقال نداشتيم و ديگر اينكه شايد امروز در نوفل لوشاتو كسانی باشند كه تا به حال، به دليل گران بودن پرتقال نتوانسته‌اند آن را تهيه كنند و شايد با ارزان شدن آن می‌توانستند بخرند، درحالی كه شما اين مقدار ميوه را براي چند روز خريده‌ايد، ببريد مقداری از آن را پس بدهيد. 🔹 گفتم: آخر اينجا حساب ها با كامپيوتر صورت می‌گيرد و برگرداندن آن مشكل است. فرمودند: بايد راهی برايش يافت. پس پرتقال‌ها را پوست بگيريد و آنها را پرپر كرده نگاه داريد، شب هنگام كه مردم براي نماز می آيند، آن را به چادر بياوريد و بينشان توزيع كنيد تا همه بخورند؛ شايد از اين رهگذر خداوند از سر تقصير شما بگذرد. 📚 منبع: کتاب سنگ محک اثر سیدمحمدحسین به نقل از کتاب پابه‌پای آفتاب ص 312