eitaa logo
رنگ خدا
76.9هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
5.5هزار ویدیو
77 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/aB6V.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
💢صحنه ای زیبا در حج، که مردان ترکیه ای، زنان و دختران خود را از ازدحام جمعیت و برخورد با نامحرمان حفظ کرده اند. 👌 پ.ن: عکسی که باید به تمام دنیا به عنوان نمونه ای برجسته از اسلام نشان داده شود که این دین چقدر زیبا به مردان یاد داده است که در جامعه مراقب زنان و دختران خود باشند. 🔻@range_khodaa🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 خدا نکنه غیبت امام زمان ارواحنا فداه برامون عادت بشه.... 🎙 🔻@range_khodaa🔻
آیت الله بهجت(ره): ❇️ ما ها، خودم را عرض میکنم، گاهی این حالت عجب و خودشیفتگی سبب می شود که کار خودمان را بهتر از کار همه بدانیم، حتی کارهایی که برای انقلاب انجام میدهیم، فکر میکنیم کارهایی انجام داده ایم که بیشتر مورد توجه خدا قرار گرفته است و کار ما مورد پذیرش ذات اقدس ربوبی است. ❇️ نه، این طور نیست. معلوم نیست که خدا از چه کسی، چه عملی را، چه مقدار می پذیرد. لذا ما همیشه باید این نگرانی را داشته باشیم که آیا این عمل ما مورد پذیرش حضرت حق قرار گرفته است یا خیر؟ 🔻@range_khodaa🔻
📩 هرکس به حرام آلوده شود 🔺️ 🔻@range_khodaa🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
※ خدا : بیا ببینم! چی کار کردی با خودت؟ • من: بخیل شدم، بی‌عاطفه و خشن شدم، حسود شدم، و.... خیــــلی کوچیک موندم خدا! ※ خدا : من فقط خدای باتقواها نیستم که! دستتو بده به من ، همه چی رو بی‌خیال.... بازی از اول ! 🔻@range_khodaa🔻
16.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
﷽ 🏳️ 🚩 🔸 روز شمار عید بزرگ غدیر 📆 ۸ روز تا عید غدیر .کسب و کار. 🌹 (پوشاک کاملا ایرانی معراج)🌹 امیر حسین رشادی 🔻@range_khodaa🔻
🔸«غُصّه» با «قاف» ✍ علی‌رضا مکتب‌دار 📌حتما شما هم تجربه کرده‌اید در بعضی سفرها که مجبورید ساعت‌ها در کویری ممتد و یکدست، رانندگی کنید، حوصله همسفرانتان سر رود و خود شما هم کلافه شوید. اما بر عکس، در مسیری کوهستانی و پر از دار و درخت، هیجان روبروشدن با منظره‌های طبیعی، شوری وصف‌ناشدنی را بر فضای سفر حاکم کند. 📌زندگی هم همین است. زندگی را هم فراز و نشیب آن است که زیبا می‌کند، چنانکه پستی و بلندی و پیچ خم، طبیعت را زیبا و چشم نواز می‌سازد. زندگی بدون فراز و فرود، آدم را در بستر کسالت حاصل از روزمرگی می‌اندازد و سکوت خفه‌کننده‌ای را بر سرتاسر وجود او حاکم می‌کند. 📌تلخیِ رنجی گذرا، شیرینی به‌یادماندنی زندگی را به یاد می‌آورد، عبوسی چهره‌ای نامهربان، مهربانی صورت محبوب را یادآور می‌شود و اندوه حاصل از یک گرفتاری، آسایش و شادمانیِ در نعمت زیستن را. 📌رنج، خشم، اندوه و ... و در یک کلمه: «غصه‌ها» همچون قطاری از مقابل دیدگان ما می‌گذرند و به خاطرات و «قصه‌ها» می‌پپوندند. پس خوب است «غصه‌ها» را با«قاف» بنویسیم و آنها را سوار بر قطار زمان، راهی سرزمین «گذشته» کنیم و خود با شادی‌هایمان در بهشت «اکنون» به‌سر بریم. 🔻@range_khodaa🔻
🍃 نسخه شفا بخش ⚠️ اثر دارد ... 🔻@range_khodaa🔻
رنگ خدا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت پنجاه هفتم : شوخ طبعی ✔️ راوی : علی اکبر صادقی ، اکبر نوجوان 🔸ابراهيم
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت پنجاه و هشتم : دو برادر ✔️ راوی : علی صادقی 🔸براي مراسم ختم شهيد شهبازي راهي يكي از شهرهاي مرزي شديم. طبق روال و سنّت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار ميشد. ظهر هم براي ميهمانان آفتابه و لگن مي آوردند! با شستن دستهاي آنان، مراسم با صرف ناهار تمام ميشد. در مجلس ختم كه وارد شدم جواد بالاي مجلس نشسته بود و ابراهيم كنار او بود. من هم آمدم وكنار ابراهيم نشستم. 🔸ابراهيم و جواد دوستاني بسيار صميمي و مثل دو برادر براي هم بودند. شوخيهاي آنها هم در نوع خود جالب بود. در پايان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن را آوردند. اولين كسي هم كه به سراغش رفتند جواد بود. ابراهيم در گوش جواد، كه چيزي از اين مراسم نميدانست حرفي زد! جواد با تعجب و بلند پرسيد: جدّي ميگي؟! ابراهيم هم آرام گفت: يواش، هيچي نگو! 🔸بعد ابراهيم به طرف من برگشت. خيلي شديد و بدون صدا ميخنديد. گفتم: چي شده ابرام؟! زشته، نخند! رو به من گفت: به جواد گفتم، آفتابه رو كه آوردند، سرت رو قشنگ بشور!! چند لحظه بعد همين اتفاق افتاد. جواد بعد از شستن دست، سرش را زير آب گرفت و... جواد در حالي كه آب از سر و رويش ميچكيد با تعجب به اطراف نگاه ميكرد. گفتم: چيكار كردي جواد! مگه اينجا حمامه! بعد چفيه ام را دادم كه سرش را خشك كند! ٭٭٭ 🔸در يكي از روزها خبر رسيد كه ابراهيم و جواد و رضاگوديني پس از چند روز مأموريت، از سمت پاسگاه مرزي در حال بازگشت هستند. از اينكه آنها سالم بودند خيلي خوشحال شديم. جلوي مقر شهيد اندرزگو جمع شديم. دقايقي بعد ماشين آ نها آمد و ايستاد. ابراهيم و رضا پياده شدند. بچه ها خوشحال دورشان جمع شدند و روبوسي كردند. يكي از بچه ها پرسيد: آقا ابرام، جواد كجاست؟! يك لحظه همه ساكت شدند. ابراهيم مكثي كرد، در حالي كه بغض كرده بود گفت: جواد! بعد آرام به سمت عقب ماشين نگاه كرد. 🔸يك نفر آنجا دراز كشيده بود. روي بدنش هم پتو قرار داشت! سكوتي كل بچه ها را گرفته بود. ابراهيم ادامه داد: جواد ... جواد! يك دفعه اشك از چشمانش جاري شد چند نفر از بچه ها با گريه داد زدند: جواد، جواد! و به سمت عقب ماشين رفتند! همينطور كه بقيه هم گريه ميكردند، يكدفعه جواد از خواب پريد! نشست و گفت: چي، چي شده!؟ 🔸جواد هاج و واج، اطراف خودش را نگاه كرد. بچه ها با چهره هايي اشك آلود و عصباني به دنبال ابراهيم ميگشتند. اما ابراهيم سريع رفته بود داخل ساختمان! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 🔻@range_khodaa🔻
‍ سلام 😊✋ صبحتون بخیر و شادی 🌸 امیدوارم خوشه های برکت🌸🍃 در این روز نصیب شما باشه امیدوارم دلهاتون در کنار عزیزان تون گرم محبت 💕 و بخشندگی باشه روزگارتون پُر از رحمت الهی💞 🔻@range_khodaa🔻
💎امام باقر علیه السلام فرمودند: با هوای نفس خویش مبارزه کن همانگونه که با دشمنت مبارزه میکنی! 📗عیون اخبار الرضا، ج۲،ص۵۱ 🔻@range_khodaa🔻
▪ هر آنچه از من بر می‌آمد! گنجشکی با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک می‌شد و برمی‌گشت‌! پرسیدند : چه می‌کنی؟ پاسخ داد: در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می‌کنم و آن را روی آتش می‌ریزم… گفتند: حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می‌آوری بسیار زیاد است و این آب فایده‌ای ندارد. گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خدا می‌پرسد: زمانی که دوستت در آتش می‌سوخت تو چه کردی؟ پاسخ می‌دهم: هر آنچه از من بر می‌آمد! 🔻@range_khodaa🔻
هدایت شده از  طریق المهدی
💠 زائرین در شهر مقدس قم 👈 از عید قربان تا عید بزرگ غدیر 📲 پس از رسیدن به شهر قم، جهت دریافت آدرس محل اسکان به حساب زیر در پیام‌رسان ایتا پیام دهید: @Ali_yavar1 @ali_yavar2 شبانه روز پاسخگوی زائرین بانوی کرامت هستیم🌺 به عملیات‌بزرگ‌غدیر بپیوندیم @ghadir
🔴 نماز واقعۍ چه نمازیست؟ آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) : شخصی از امام رضا علیه‌السلام پرسید: نماز واقعۍ چه نمازیست؟ حضرت علیه السلام فرمودند: «حُضُورُالقَلْبِ وَ فِراغُ الْجَوارِح»؛ نه اینکه موقع نماز با ریش هم بازی کنم، تمام اعضا و جوارحم باید خاشع باشند. وقتی رو به قبله ایستادی، دستت را روی زانو بگذار، طوری که پشت دست رو به قبله باشد؛ مثل عبد ذلیل. قدیم وقتی بنده ها مقابل مولایشان می ایستادند اینطور بودند. جوارح هم نباید مشغول بازی باشند. هم قلب انسان باید حضور داشته باشد خاشع باشد، هیچ کجا نباشد و هم اعضا و جوارحش باید مشغول بازی نباشند. سر نماز مرتب با انگشتش بازی می کند، با ریششو بازی می کند، گوشش را مےخاراند، مرتب با اعضا و جوارحش بازی می کند، بابا داری نماز می خوانی. این چه نمازی است؟! نمازگزار وقتی که نماز مےخواند باید مجسم کند که بهشت این طرف و جهنم آن طرفش است. بهشت را در طرف راست خود و جهنم را در طرف چپ خودش در نظر بگیرد . این نماز، نماز است. 🔻@range_khodaa🔻
راهکار رهایی از نشخوار فکری: شاگردی نزد استادش رفته و می گوید: که ذهنش دائما نشخوار فکری دارد و از دست این افکار خلاصی ندارد... استاد: از امشب سعی کن اصلا به میمون های جنگل فکر نکنی! شاگرد : من اصلا مشکل ندارم و به این موضوع فکر نکرده ام... استاد : خوب حالا تلاش کن که فکر نکنی... به هنگام شب شاگرد مشاهده کرد هر چه بیشتر تلاش می کند که به میمون فکر نکند، بیشتر به ذهنش می آید! فردا صبح نزد استاد رفته و واقعه را برایش شرح می دهد... استاد گفت: وقتی تلاش می کنی به چیزی فکر نکنی، آن موضوع به صورت متوالی و با شدت بیشتری به سراغت می آید... بنابراین به جای اجتناب از چیزهای ناخواسته سعی کن به چیزهای خواسته و آن چه دوست داری متمرکز شوی! آن گاه افکار ناخواسته فرصتی برای ظهور پیدا نمی کنند. 🔻@range_khodaa🔻
18.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍀علت اینکه ازامام زمان عج دوریم پرشدن شکمهامون ازحرامه 🎥سخنران:حجت الاسلام دارستانی 🔻@range_khodaa🔻
✍امام صادق علیه السلام: 🍃شش چيز است كه مومن بعد از مرگ خود از آنها بهره مند مى شود: 1⃣ فرزند صالحى كه براى او آمرزش بطلبد 2⃣ قرآنى كه از روى آن تلاوت مى كند 3⃣ چاهى كه حفر مى نمايد 4⃣ درختى كه مى نشاند 5⃣ نهر آبى كه در راه خدا جارى و وقف مى كند 6⃣ سنّت (روش) پسنديده اى كه از خود بر جاى مى گذارد و بعد از او به آن عمل مى شود. 📚 خصال، ص 9 🔻@range_khodaa🔻
🍃 آیت اللّه بهجت رحمة اللّه علیه: ✍🏼 کمتر کسی پیدا می شود که زندگی بر وفق مراد او باشد. هرگونه عیش و نوش دنیا، با هزار تلخی و نیش همراه است! اگر کسی دنیا را این گونه پذیرفت و شناخت، در برابر ناگواریها و بدیهای همسر و همسایه و... کمتر ناراحت می شود؛ زیرا از بیش از این که است، انتظار نخواهد داشت! 🔻@range_khodaa🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 دوست داری نشاط و شادی داشته باشی حسن ظن داشته باش 🎙حجت الاسلام و المسلمین رفیعی 🔻@range_khodaa🔻
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋 🔆احترام به برادر مسلمان 🌴سلمان فارسی می‌گوید: روزی خدمت پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم شرفیاب شدم، درحالی‌که حضرت بر تُشکی تکیه داده بود. وقتی من وارد شدم، پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم تشک را بر من قرار داد و فرمود: 🌴«ای سلمان! هر مسلمانی که برادر مسلمانش بر او وارد شود و او نیز تشک خود را برای احترام گذاردن به آن برادر مسلمان بدهد، خداوند او را می‌بخشد و از گناهانش می‌گذرد.» 📚(کحل البصر، ص 69 -تربیت اجتماعی، ص 147) ✨✨اسحاق بن عمّار گوید: «به امام صادق علیه‌السلام عرض کردم: مردی وارد مجلس می‌شود و انسان به احترامش به پا می‌خیزد، چطور است؟» 👈فرمود: «مکروه است؛ مگر آن مرد اهل دین باشد.» 📚(بحار، ج 75، ص 466 -تفسیر معین) 🔻@range_khodaa🔻
. ✅ دیده گر بینا بود ... آیت الله مجتهدی تهرانی (ره): تاجری در تیمچه🏦 آتش گرفت و همه اش سوخت. شخصی به من گفت: روز قبل از آتش سوزی من آنجا بودم، سیدی از اولاد پیغمبر (ص) داشت. پول می خواست و آنها این سید را مسخره کردند، پول که او را ندادند، هیچ، اش هم کردند. فردا دکان همان مغازه آتش گرفت.⚠️ 💚 آن قدر گرم است بازار مکافات عمل 💚 دیده گر بینا بود هر روز، روز محشر است 🔻@range_khodaa🔻
هدایت شده از  طریق المهدی
💠 زائرین در شهر مقدس قم 👈 از عید قربان تا عید بزرگ غدیر 📲 پس از رسیدن به شهر قم، جهت دریافت آدرس محل اسکان به حساب زیر در پیام‌رسان ایتا پیام دهید: @Ali_yavar1 @ali_yavar2 شبانه روز پاسخگوی زائرین بانوی کرامت هستیم🌺 به عملیات‌بزرگ‌غدیر بپیوندیم @ghadir
رنگ خدا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت پنجاه و هشتم : دو برادر ✔️ راوی : علی صادقی 🔸براي مراسم ختم شهيد شهباز
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت پنجاه و نهم : سلاح کمری ( ۱ ) ✔️ راوی : امیر منجر آخرين روزهاي سال 1360 بود. با جمع آوري وسائل و تحويل سلاح ها، آماده حركت به سمت جنوب شدیم. بنا به دستور فرماندهي جنگ، قرار است عمليات بزرگي در خوزستان اجرا شود. براي همين اكثر نيروهاي سپاه و بسيج به سمت جنوب نقل مكان كرده اند. گروه اندرزگو به همراه بچه هاي سپاه گيلان غرب عازم جنوب شد. روزهاي آخر، از طرف سپاه كرمانشاه خبر دادند: برادر ابراهيم هادي يك قبضه اسلحه كُلت گرفته و هنوز تحويل نداده است! ابراهيم هر چه صحبت كرد كه من كلت ندارم بی فايده بود. گفتم: ابراهيم، شايد گرفته باشي و فراموش كردي تحويل دهي؟ كمي فكر كرد و گفت: يادم هست كه تحويل گرفتم، اما دادم به محمد و گفتم بياره تحويل بده. بعد پيگيري كرد و فهميد سلاح دست محمد مانده و او تحويل نداده. یک هفته قبل هم محمد برگشته تهران، آمديم تهران، سراغ آدرس محمد، اما گفتند: از اينجا رفته، برگشته روستاي خودشان به نام كوهپايه در مسير اصفهان به يزد. ابراهيم كه تحويل سلاح برايش خيلي اهميت داشت گفت: بيا با هم بريم كوهپايه. شب بود كه به سمت اصفهان راه افتاديم. از آنجا به روستاي كوهپايه رفتيم. صبح زود رسيديم، هوا تقريباً سرد بود، به ابراهيم گفتم: خُب، كجا بايد بريم؟! گفت: خدا وسيله سازه، خودش راه رو نشان ميده. كمي داخل روستا دور زدیم. پيرزني داشت به سمت خانه اش ميرفت. او به ما كه غريبه اي در آن آبادي بوديم نگاه ميكرد. ابراهيم از ماشين پياده شد. بلند گفت: سلام مادر... پيرزن هم با برخوردي خوب گفت: سلام جانم، دنبال كسي میگردي؟! ابراهيم گفت: ننه، اين ممد كوهپائي رو میشناسي؟! پيرزن گفت: کدوم محمد!؟ ابراهيم جواب داد: همان كه تازه از جبهه برگشته، سنش هم حدود بيست ساله. پيرزن لبخندي زد و گفت: بياييد اينجا، بعد هم وارد خانه اش شد. ابراهيم گفت: امير ماشين رو پارك كن. بعد با هم راه افتاديم. پيرزن ما را دعوت كرد، بعد صبحانه را آماده كرد و حسابي از ما پذيرايي نمود و گفت: شما سرباز اسلاميد، بخوريد كه بايد قوي باشيد. بعد گفت: محمد نوه من است، در خانه من زندگي میكند، اما الان رفته شهر، تا شب هم بر نميگردد. ابراهيم گفت: ننه ببخشيد، اين نوه شما كاري كرده كه ما را از جبهه كشانده اينجا! پيرزن با تعجب پرسيد: مگه چيكار كرده؟! ابراهيم ادامه داد: اسلحه كُلت را از من گرفته، قبل از اينكه تحويل دهد با خودش آورده، الآن هم به من گفتند: بايد آن اسلحه را بياوري و تحويل دهي. پيرزن بلند شد و گفت: از دست كارهاي اين پسر! ابراهيم گفت: مادر خودت رو اذيت نكن، ما زياد مزاحم نميشيم. پيرزن گفت: بياييد اينجا! با ابراهيم رفتيم جلوي يك اتاق، پيرزن ادامه داد: وسايل محمد توي اين گنجه است، چند روز پيش من ديدم يك چيزي را آورد و گذاشت اينجا، حالا خودتان قفلش را باز كنيد. ابراهيم گفت: مادر، بدون اجازه سر وسايل كسي رفتن خوب نيست! پيرزن گفت: اگر میتوانستم خودم بازش میكردم، بعد رفت و پيچ گوشتي آورد. من هم با اهرم كردن، قفل كوچك گنجه را باز كردم. دَر گنجه كه باز شد اسلحه كمري داخل يك پارچه سفيد روي وسائل مشخص بود. اسلحه را برداشتيم و بيرون آمديم. موقع خداحافظي ابراهيم پرسيد: مادر، چرا به ما اعتماد كردي!؟ پيرزن جواب داد: سرباز اسلام دروغ نميگه، شما با اين چهره نوراني مگه ميشه دروغ بگيد؟! از آنجا راه افتاديم، آمديم به سمت تهران. در مسير كمربندي اصفهان چشمم به پادگان توپخانه ارتش افتاد. گفتم: آقا ابرام، يادته سرپل ذهاب يه آقائي فرمانده توپخانه ارتش بود که خيلي هم تو عمليات ها كمكمون میكرد؟ گفت: آقاي مداح رو میگي؟ گفتم: آره، شده فرمانده توپخانه اصفهان، الان هم شايد اينجا باشه. گفت: خُب بريم ديدنش. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 🔻@range_khodaa🔻
خــ💞ــداوندا بنام تو که زیباترین نامهاست روزمان را آغاز میکنیم روزی که با نام ویاد تو باشد سراسر شادی است سراسر عشق ومهربانی و سراسر خیر و برکت است الهی به امید تو 🔻@range_khodaa🔻
💎امام حسن عسگری علیه السلام: چه بد بنده ای است بنده ای که دو رو و دو زبان باشد 📗گزینه تحف العقول،ح ۲۷۹ 🔻@range_khodaa🔻
🍃 بشر بدون دین ⚠️ علم ترقی کرده و انسانیت تنزل ... 🔻@range_khodaa🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️برکات عالم رو میخوای؟ این کلیپ رو ببین! 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام دارستانی 🔻@range_khodaa🔻