eitaa logo
رنگ خدا
77.3هزار دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
5.5هزار ویدیو
75 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/aB6V.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 امام صادق(ع) نزدیک‌ترین حالت بنده به خدا، سجده است. ثواب الاعمال 🌈 @range_khodaa
داستان کوتاه شیخ رجبعلی خیاط تعریف میکرد در نیمه شبی سرد زمستانی در حالی که برف بشدت میبارید و تمام کوچه و خیابان ها را سفید پوش کرده بود از ابتدای کوچه دیدم که در انتهای کوچه کسی سر به دیوار گذاشته و روی سرش برف نشسته است! باخود گفتم شاید معتادی دوره گرد است که سنگ کوب کرده! جلو رفتم دیدم او یک جوان است! او را تکانی دادم! بلافاصله نگاهم کرد و گفت چه میکنی! گفتم : جوان مثه اینکه متوجه نیستی! برف، برف! روی سرت برف نشسته! ظاهرا مدت هاست که اینجایی! مریض می شوی! خدای ناکرده می میری! اینجا چه میکنی ؟ جوان که گویی سخنان مرا نشنیده بود! با سرش اشاره ای به روبرو کرد! دیدم او زل زده به پنجره خانه ای! فهمیدم عاشق شده! نشستم و با تمام وجود گریستم! جوان تعجب کرد! کنارم نشست! گفت تو را چه شده ای پیرمرد! آیا تو هم عاشق شدی؟! گفتم قبل از اینکه تو را ببینم فکر میکردم عاشقم! ولی اکنون که تو را دیدم [چگونه برای رسیدن به عشقت از خودبی خود شدی] فهمیدم من عاشق نیستم و ادعایی بیش نبوده! مگر عاشق میتواند لحظه ای به یاد معشوقش نباشد!!! 🌈 @range_khodaa
خداوند از طریق جبرئیل به حضرت موسی (ع) فرموده : من شش چیز را در شش جا قرار دادم ولی مردم آن را در شش جای دیگر طلب می کنند و هرگز به آن نمی رسند: 1- من علم را در گرسنگی قرار دادم ولی مردم آن را در سیری دنبال می کنند ! 2- من عزت را در نماز شب قرار دادم ولی مردم آن را در دستگاه سلاطین می جویند! 3- من ثروت را در قناعت قرار دادم ولی مردم آن را در کثرت مال طلب می کنند! 4- من استجابت دعا را در لقمه حلال قرار دادم ولی مردم آن را در قیل و قال دنبال می کنند! 5- من بلند مرتبگی را در تواضع قرار دادم ولی مردم آن را در تکبر می طلبند! 6- من راحتی را در بهشت قرار دادم ولی مردم ان را در دنیا طلب می کنند ! 🌈 @range_khodaa
🌷آیت الله تقـــــوایی: در #مخالفت‌نفس نگویید این کار کوچک است اگر می توتید حتــما جــلوی آن را بگیرید. دنبال #حــرام به هیچ وجه نروید شـیطان از یک دریجه کوچک وارد مـیشود ولی کارهای بــزرگ انجام می دهـــــد. 🌈 @range_khodaa
✍️ حکایت ذوالنون و دختر زیباروی ذوالنون مصري که از عرفاي بزرگ است، گفت: روزي به کنار رودي رسيدم، قصري ديدم در نزديکي آب. از آب طهارتي کردم؛ چون فارغ شدم، چشمم بر بام قصر افتاد که دختري بسيار زيبا بر آن ايستاده بود. خواستم او را بشناسم. گفتم: اي دختر، تو که هستي؟ گفت: اي ذوالنون ، چون از دور تو را ديدم، فکر کردم ديوانه‌اي، چون طهارت کردي و به نزديک آمدي، فکر کردم عالمي، و چون نزديک تر آمدي، فکر کردم عارفي. و اکنون به حقيقت نگاه مي‌کنم مي‌بينم نه ديوانه‌اي، نه عالمي و نه عارف. گفتم: چطور؟ گفت: اگر ديوانه بودي، طهارت نکردي و اگر عالم بودي، به زني نگاه نمي‌کردي و اگر عارف بودي، دل تو به غير حق به کسي ميل نمي‌کرد و غير از حق را نمي‌ديد. اين را بگفت و ناپديد شد. فهميدم که او انسان نبود، بلکه فرشته‌اي بود براي تنبيه من که آتش در جان من اندازد... 🌈 @range_khodaa
♡ 💌 #ڪــلام‌شهـــید 🌷شهــید حســین خــرازی: هرچه ڪه می‌ڪشیم و هرچه ڪه بر ســرمان می‌آید از #نافـــــرمانی خداست و همه‌ #ریشـــه در عـــدم رعــایت حــلال و حــرام خدا دارد. 👌 #رعایت_حــلال‌_و_حـرام 🌈 @range_khodaa
مرا کسی نساخت، خدا ساخت، نه آنچنان که کسی می خواست که من کسی نداشتم. کسم خدا بود، کس بی کسان. در باغ بی برگی زادم و در ثروت فقر غنی گشتم و از چشمه ایمان سیراب شدم و در هوای دوست داشتن دم زدم و در آرزوی آزادی سر برداشتم و در بالای غرور قد کشیدم و از دانش طعامم دادند و از مهر نوازشم کردند تا : حقیقتدینم شد و راه رفتنم و خیر حیاتم شد و کار ماندنم و زیبایی عشقم شد و بهانه زیستنم! #کسم_خدا_بود_کس_بی_کسان 🌈 @range_khodaa
⭕️✍️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 🍃 مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند از دست مرد جدا شد و فرار کرد. مرد شروع کرد به دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد. عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند. هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد، ناگهان همسایه شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده. زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند، او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده، مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت : خدا قبول می کند . ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن. روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد و سوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند . فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد، پس این نصیب توست ... صدقه را بنگر که چه چیزیست! صدقه دهید چونکه کفن بدون جیب است ... 🍃 🌺🍃 🌈 @range_khodaa
امام علی علیه السلام: مَن رَجاكَ فَلا تُخَيِّب أمَلَهُ کسی را که به تو امید دارد، ناامید نکن غررالحکم حدیث 422 🌈 @range_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیرالمؤمنین عليه السلام: هر كه از روى نادانى، بسيار بستيزد، نديدن حق در او دوام يابد و هر كس [از حق ]منحرف شود، خوبى در نظرش بد و بدى در نظرش خوب آيد و از گمراهى، مست شود مَن كَثُرَ نِزاعُهُ بالجَهلِ دامَ عَماهُ عَنِ الحَقِّ، و مَن زاغَ ساءَت عِندَهُ الحَسَنَةُ، و حَسُنَت عِندَهُ السَّيِّئَةُ، و سَكِرَ سُكرَ الضَّلالَةِ حکمت 31 نهج البلاغه 🌈 @range_khodaa
🌸🍃🌸🍃 در کتاب الامالی شیخ‌صدوق آمده است: روزی ام‌ایمن کنیز مادر نبی مکرم اسلام (ص)، همسایگانش نزد ایشان آمدند و گفتند: ام‌ایمن از شب تا صبح نخوابیده و گریه کرده است. پیامبر (ص) کسی را فرستادند تا او را نزد ایشان آوردند و از او سؤال کردند: خداوند چشمانت را نگریاند، چرا شب تا صبح گریه کرده‌ای؟ ام‌ایمن گفت: دیشب خواب بدی دیده‌ام. پیامبر (ص) فرمودند: خوابت را بگو. گفت: سخت است بگویم. پیامبر (ص) گفتند: بر خود من بگوی. ام‌ایمن گفت: شب دیدم عضوی از بدن تو در خانه‌ی من افتاده است. پیامبر (ص) فرمودند: برو شب را آسوده بخواب که امروز دخترم زهرا (س) حسین را به دنیا آورده است. هفت روز گذشت، ام‌ایمن امام حسین (ع) را در پارچه‌ای پوشانده شده به نزد نبی مکرم اسلام (ص) آورد. حضرت فرمودند: این تأویل خواب تو بود. در این داستان یک نکته مهم معرفتی وجود دارد و آن این است که گاهی خواب‌های بدی که ما می‌بینیم و ممکن است از دیدنِ آن روزها ذهن‌مان مشوش و درگیر باشد، خواب‌هایی باشند که مژده اتفاقات خوب را به همراه خود دارند ولی ما از پیام آن بی‌خبریم. 🌈 @range_khodaa
راز هایت را به دو نفر بگو ... خودت و خدایت در تنگنا به دو چیز تکیه کن... صبر و دعا در دنیا مراقب دو چیز باش... پدر و مادر از دو چیز نترس که به دست خداست... روزی و مرگ و به یک چیز هیچ وقت خیانت نکن.. رفاقت تا وقتی نگاه خدا به سوی توست از روی گرداندن دیگران غمگین مباش... 🌈 @range_khodaa
➣ 🌷ایت الله مجتبی تهــرانی: اگر می‌خواهید حال خود را هنگام هنگام ملاقات حضرت حـجت عج بدانید ببینید در ملاقات با #قرآن چه حالی دارید. اگر مشتاق قرآنید امیدوار باشید ڪه #مشتاق حضرت حجت عج هـــــم هستید. 🌈 @range_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠✨ ❣️✨پیرمردی به نام مشهدی غفار ،حدود صد و بیست سال پیش ، در بالای مناره مسجد ملاحسن خان شهر خوی،سالها بود ڪه اذان می گفت. پسر جوانے داشت ڪه به پدرش می گفت: ای پدر صدای من از تو سوزناڪ تر و دلنشین تر و رساتر است، اجازه بده من نیز بالای مناره رفته و اذان بگویم. ❣️✨پدر پیر مےگفت: فرزندم تو در پایین مناره بایست و اذان بگو. بدان در بالای مناره چیزی نیست . من مےترسم از آن بالا سقوط ڪنے ،مےخواهم همیشه زنده بمانے و اذان بگویے. بگذار تو جوان هستے عمری از تو بگذرد و سپس بالای مناره برو. ❣️✨از پسر اصرار بود و از پدر انڪار. روزی نزدیڪ ظهر پدر پسر خود بالای مناره برای گفتن اذان فرستاد. مشهدی غفار تیز بود و از پایین پسرش را ڪنترل مےڪرد. دید پسرش هنگام اذان گاهے چشمش خطا رفته و در خانه مردم نظر مےڪند. ❣️✨وقتی پایین آمد مشهدی غفار به پسر جوانش گفت: فرزندم من می دانم صدای تو بلندتر از صدای پدر پیر توست، می دانم دلنشین تر از صدای من است. و هیچ پدری نیست بر ڪمالات و هنر فرزندش فخر نڪند. من امروز به خواسته تو تسلیم شدم تا بر خودت نیز ثابت شود، آن بالا جای جوانے چون تو نیست و برای تو خیلے زود است. ❣️✨آن بالا فقط صدای خوش جواب نمی دهد، نفسے ڪشته و پیر مے خواهد ڪه رام موذن باشد . تو جوانے و نفست هنوز سرکش است و طغیان گر، برای تو زود است این بالا رفتن. به پایین مناره ڪفایت ڪن، و بدان همیشه همه بالا رفتن ها به سوی خدا نیست. چه بسا شیطان در بالا ها ڪمین تو ڪرده است ڪه در پایین اگر باشے ڪاری با تو ندارد. 🌈 @range_khodaa
📚داستان حبه انگور حاج اقای قرائتی نقل میکند: روزی به مسجدی رفتیم که امام مسجد دوست پدرم بود گفت داستان بنا شدن این مسجد در این شهر قصه عجیبی دارد ، برایتان تعریف کنم: روزی شخص ثروتمندی یک من انگور میخرد و به خدمتکار خود میگوید انگور را به خانه ببر و به همسرم بده و به سر کسب و کاری که داشته میرود ، بعدازظهر که از کارش به خانه برمیگردد به اهل و عیالش میگویدلطفا انگور را بیاور تا دور هم با بچه ها انگوربخوریم. همسرش باخنده میگوید: من و فرزندانت همه انگور ها را خوردیم ،خیلی هم خوش مزه و شیرین بود... مرد با تعجب میگوید: تمامش را خوردید... زن لبخند دیگری میزند و میگوید بله تمامش را... مرد ناراحت شده میگوید: یک من(سه کیلو)انگور خریدم یه حبه ی اون رو هم برای من نگذاشته اید الان هم داری میخندی جالب است خیلی ناراحت میشود و بعد از اندکی که به فکر فرو میرود... ناگهان از جا برخواسته از خانه خارج میشود... همسرش که از رفتارش شرمنده شده بوداو را صدا میزند...ولی هیچ جوابی نمی شنود. مرد ناراحت ولی متفکر میرود سراغ کسیکه املاک خوبی در آن شهر داشته... به او میگوید:یک قطعه زمین میخواهم در یک جای این شهر که مردمش به مسجد نیاز داشته باشند وآنرا نقدا خریداری میکند ، سپس نزد معمار ساختمانی شهر رفته ، و از او جهت ساخت و ساز دعوت بکار میکند...و میگوید:بی زحمت همراه من بیایید...او را با خود بر سر زمینی که خریده بود برده و به معمار میگوید: میخواهم مسجدی برای اهل این محل بنا کنید و همین الان هم جلو چشمانم ساخت و ساز را شروع کنید.... معمار هم وقتی عجله مرد را می بیند...تمام وسایل و کارگران را آورده و شروع کرد به کار کردن و ساخت و مسجد میکند...، مرد ثروتمند وقتی از شروع کار مطمئن میشود به خانه برمیگردد. همسرش به او میگوید: کجا رفتی مرد... چرا بی جواب چرا بی خبر؟؟؟؟ مرد در جواب همسرش میگوید..: هیچ رفته بودم یک حبه انگور از یک من مالی که در این دنیا دارم برای سرای باقی خودم کنار بگذارم، و اگر همین الان هم بمیرم دیگر خیالم راحت است ، که حداقل یک حبه انگور ذخیره دارم. همسرش میگوید چطور...مگه چه شده؟اگر بابت انگورها ناراحت شدید حق باشما بوده ما کم لطفی کردیم معذرت میخواهم.... مرد با ناراحتی میگوید: شما حتی با یک دانه از یک من انگور هم بیاد من نبودید و فراموشم کردید البته این خاصیت این دنیاست و تقصیر شما نیست...جالب اینست که این اتفاق در صورتی افتاده که من هنوز بین شما زنده هستم،چگونه انتظار داشته باشم بعد از مرگم مرا بیاد بیاورید و برایم صدقه دهید؟؟؟وبعد قصه خرید زمین و ساخت مسجد را برای همسرش تعریف میکند.... امام جماعت تعریف میکرد که طبق این نقل مشهور بین مردم شهر الان چهارصد سال است که این مسجد بنا شده، ۴۰۰سال است این مسجد صدقه جاریه برای آن مرد میباشد ،چون از یک دانه انگور درس و عبرت گرفت... ای انسان قبل از مرگ برای خود عمل خیر انجام بده و به انتظار کسی منشین که بعد از مرگت کار خیری برایت انجام دهد، محبوب ترین مردم تو را فراموش میکنند حتی اگر فرزندانت باشند... ⏳از الان بفکر فردایمان باشیم. 🌈 @range_khodaa
⚠️ #تـــݪنگـــر هــرگاه مـایـل به #گــــناه بــودی این سـ۳ـه نکته را فراموش مکن! ➊ #الله می بیــند. ➋ #ملایڪ می نـویسد. ➌ در هر حال #مرگ می آید. 🚫 #حواســـــمان‌باشـــــد 🌈 @range_khodaa
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: سركش ترينِ مردم، كسى است كه... غير زننده خود را بزند أعتَى الناسِ مَن... ضَرَبَ غيرَ ضارِبِهِ معانی الأخبار صفحه195 🌈 @range_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام صادق عليه السلام: خانه ‏اى كه در آن، كتاب خداوند متعال خوانده شود، چنان نورى از آن بر آسمان مى ‏تابد كه در ميان خانه ‏ها ، شناخته مى ‏شود الدّارُ إذا تُلِيَ فيها كِتابُ اللَّهِ تَعالى‏ كانَ لَها نورٌ ساطِعٌ فِي السَّماءِ تُعرَفُ مِن بَينِ الدّورِ بحارالأنوار ج 92 ص 203 🌈 @range_khodaa
⭕️✍️حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃 حضرت موسی به عروسی دو جوان مومن و نیک سرشت قومش دعوت شده بود، آخر شب در هنگام خداحافظی عزرائیل را بر بالای خانه بخت و حجله عروس و داماد دید!!! از او پرسید تو اینجا چه میکنی؟ عزراییل گفت امشب آخرین شب زندگی این عروس داماد است ماری سمی در میان بستر این دو جوان خوابیده و من باید در زمان ورود و همبستر شدن آنها در این حجله جان هر دو را به امر پروردگار در اثر نیش مار بگیرم . موسی با اندوه از ناکامی و مرگ این دو جوان نیکوکار و مومن قومش رفته و صبحگاهان برای برگذاری مراسم دعا و دفن آن دو بازگشت اما در کمال تعجب و خوشحالی عروس و داماد زنده و خندان از دیدن پیامبر خدا در حال بیرون انداختن جسد ماری سیاه دید!!! از خدا دلیل دادن این وقت و عمر اضافه به ایشان را پرسید؟ جبرییل نازل شد و گفت دلیل را خود با سوال از اعمال شب قبل ایشان خواهی یافت. موسی از داماد سوال کرد دیشب قبل ورود بحجله چه کردند؟ جوان گفت وقتی همه رفتند گدایی=(سائلی) در زد و گفت من خبر عروسی شما را در روستای مجاور دیر شنیدم و تمام بعدازظهر و شب را برای خوردن و بردن یک شکم سیر از غذای شما برای خود و همسر بیمارم در راه بودم لطفا بمن هم از طعام جشنتان بدهید. بداخل آمدم و جز غذای خودم و همسرم نیافتم غذای خود را به آن مرد گرسنه دادم خورد برایم دعای طول عمر کرد و گفت برای همسرم هم غذا بدهید او نیز چون من سه روز است غذای مناسبی نخورده است. با خجالت قصد ورود و بستن در را داشتم که همسرم با رویی خندان غذای خودش را بمرد داد و او در هنگام رفتن برای هردوی ما دعای طول عمر ،رفع بلا و شگون مصاحبت با پیامبر خدا در اولین روز زندگی مشترکمان را کرد و رفت. وقتی قصد ورود بحجله را داشتیم مجمعه (سینی بزرگ و سنگین غذا از جنس مس ) از دست همسرم برروی رختخواب افتاد و باعث مرگ این مار سمی که در رختخواب مابود گشت، پس ما هردو دیشب را تا اکنون بعبادت گذارندیم و العجب شادی ما از اینست که دعای آنمرد بر شگون مصاحبت با شما نیز به اجابت رسید. جبرییل ع فرمود ای موسی بدان صدقه و انفاق باعث رفع بلا و طول عمر شده این بر ایشان بیاموز و داستانشان برهمگان باز گو باشد که چراغی گردد بر خلق ما برای نیکی به دیگران و مصاحبت پیامبرانی چون تو در جنت. 🍃 🌺🍃 🌈 @range_khodaa
✍️‏سه خطای بزرگ هستی: ۱-ابلیس از روی تکبر از فرمان خدا سرپیچی کرد و رانده شد ۲-آدم همه نعمتی داشت اما از میوه ممنوعه خورد و همه چیزشو از دست داد ۳-قابیل برادرشو کشت تا دارائیشو غصب کنه و منفور عالم شد 🔻پس: مغرور باشی رانده میشی طمع کنی همه چیزتو از دست میدی حسود باشی منفور عالم میشی 🌈 @range_khodaa
✍️خدایی که سختی های تو را میبیند، تلاش تو را هم میبیند... بیخیال نشو! دختر زیبای شاه عباس ، فرار کرده بود و در کوچه و خیابان میگذشت تا شب به حجره یک طلبه پناه برد ... به او گفت از خانواده مهمیست که اگر به او پناه ندهد ، بیچاره اش میکند... آقا محمد باقر هم ناگزیر به او پناه داد... دختر زیبای شاه ، شب در حجره خوابید... اما محمد باقر تا صبح نخوابید و دانه دانه انگشتانش را روی چراغ میسوزاند تا مبادا مغلوب وسوسه هایش شود ... صبح شد ، دختر و طلبه را گرفتند و به دربار بردند... شاه گفت وسوسه نشدی؟ طلبه انگشتان سوخته اش را نشان داد ... شاه از تقوای طلبه خوشش آمد و به دخترش پیشنهاد ازدواج با او را داد و دختر قبول کرد! و محمد باقر استرآبادی، شد محمد باقر میرداماد، استاد ملاصدرا و داماد شاه ایران! همیشه نهایتِ تلاشتو بکن!! تا نتیجه ی شیرینشو ببینی 🌈 @range_khodaa