eitaa logo
رنگ خدا
77.9هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
5.4هزار ویدیو
75 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/aB6V.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌گفت: نمی‌توانم بی‌ وضو باشم، حتی پیش از خوردن غذا وضو می‌گرفت آسایش را، با خدا بودن می‌دانست... 🌈 @range_khodaa
🌷درسی بسیار زیبا از طرف داشت غیبت میکرد بهش گفت: شونه هاتو دیدی؟ گفت: مگه چی شده؟ گفت: یه کوله باری از گناهان اون بنده خدا رو شونه های توئه... 🌈 @range_khodaa
🌹حـٰاج ‌قـٰاسم‌ میگفتن: حتی ‌اگه‌ یه‌ درصد احتمـال بدی‌ که ‌یه‌ نفر یه‌ روزی ‌برگرده و توبه‌ کنه حق ‌نداری‌ راجبش‌ قضـاوت‌ کنی. قضـٰاوت ‌فقط ‌کار خداست 🌈 @range_khodaa
🌹جواد عزیز زاده: وقتی شهید باکری فرمانده نام‌آور لشکر ۳۱ عاشورا به پشت تریبون رسید، قبل از هر اقدامی خم شد و پتوی کهنه سربازی را که به احترام فرمانده زیر پایش انداخته بودند را برداشت و با وقار و مهارت خاصی آن را تکان داد و خیلی آرام تایش کرد و به جای زیر پایش بر روی تریبون نهاد و آنگاه با لحنی آرام جمله‌ای را گفت که هرگاه و در هر شرایطی برای هر کسی گفته‌ام متأثر شده است: خاک بر سرت مهدی آدم شده‌ای که بیت‌المال را به زیر پایت انداخته‌اند؟ 🌈 @range_khodaa
🌹فرازی از وصیت نامه حاج قاسم: عزت دست خداست و بدانید اگر گمنام ترین هم باشید ولی نیت شما، یاری مردم باشد می‌بینید خداوند چقدر با عزت و عظمت شما را در آغوش میگیرد! 🌈 @range_khodaa
رضا بی­‌نهایت صبور بود، وقتی بحث‌مان می‌شد، من نمی‌توانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غُر می‌زدم و با عصبانیت می‌گفتم تو مقصری، تو باعثِ این اتفاق شدی! او اصلا حرفی نمی‌زد، وقتی هم می‌دید من آرام نمی‌شوم، می­‌رفت سمت در، چون می‌دانست طاقت دوری‌اش را ندارم، آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظه‌ای از من دور باشد، او هم نقطه‌ضعف‌ام را می­‌دانست و از من دور می­‌شد تا آرام شوم، روی پله‌ی جلوی در می‌نشست و می­‌گفت هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل، اصلا دادزدن بلد نبود. ✍🏻 راوی همسر شهید 🌈 @range_khodaa
🌹شهـــید محمود کاوه: فرمانده بود اما برای گرفتن غذا مثل بقیه رزمنده‌ها توی صف می‌ایستاد، سر صف غذا هم جلویی‌ها به احترامش کنار میرفتند، میخواستند او زودتر غذاش رو بگیره او هم عصبانی میشد، ول میکرد و میرفت، نوبتش هم که میرسید آشپزها غذای بهتر براش میریختند او هم متوجه میشد و میداد به پشت سریش... 🌈 @range_khodaa
بهـش ‌گـفتیـم‌: آرمـان ‌نـرو‌ گـوش ‌نمی‌کـرد بـه ‌شـوخـی‌ گفتیم ‌مـیری ‌شهـید میشـی بـا خنـده‌ گـفـت‌ ایـن ‌ؤصلـه‌هـا بـه‌ مـا نمی‌چـسبـه‌.. 🌈 @range_khodaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻فرمانده‌ای که زیر بمباران شیمیایی ماسکش را به یک راننده داد! 🔻شهید ستاری 🌈 @range_khodaa
گاهی وقتها به شوخی میگفت: درجه برای آبگرمکن‌ است... به درجه اعتقادی نداشت و دنبالش‌ هم‌ نمیرفت! روی لباسش‌ هم‌ نمیزد میگفت: درجه رو‌ باید‌ خدا‌ بده تا شهادت‌ نصیبت‌ بشه... 🌹‌شهـــید جواد محمدی 🌈 @range_khodaa
تا آخرین ‌لحظه ‌جنگیدند مقآومت ‌کردند...! و ‌َاز‌ چیزهایی گذشتند که شاید ‌من ُ‌تو‌ هرگز‌، نتونیم ‌‌ازشون‌ بگذریم💔:)! 🌈 @range_khodaa
من خاک پای هم نمی‌شوم، ای کاش من يک بسيجی بودم و در سنگر نبرد از آنان جدا نمی‌شدم. 🌹 🌈 @range_khodaa
دو حرف زیبا از دو بزرگ مرد: : برای شهید شدن اول باید مانند شهید زندگی کرد : تنها کسانی مردانه میمیرند که مردانه زیسته باشند 🌹 🌈 @range_khodaa
از شخصـے پرسیدند: تا بهشت چقدر راه است؟ گفت: یڪ قدم گفتند: چطور؟! گفت: مثل یڪ پایتان را ڪہ روے نفس شیطانـے بگذارید پاے دیگرتان در بهشت است. 🌈 @range_khodaa
قسمتی از وصیتنامه شهید... خدایا من خواهان شهادتم‌؛ نہ بہ این معنی ڪه از زندگی ڪردن در این دنیا خستہ شده ام؛ و خواستہ باشم خود را از دست این سختی ها و ناملایمات دنیوی خلاص ڪنم؛ بلڪه می خواهم شهید شوم تا اگر زنده ام، موجودی نباشم ڪه سبب جلوگیری از رشد دیگران شوم؛ تا شاید خونم بتواند این موضوع را جبران ڪند و نهال ڪوچڪی از جنگل انبوه انقلاب را آبیاری ڪند ... 🌈 @range_khodaa
میگفت: در ڪوچه و خیابون سرتون را بالا نگیرید و با صدای بلند جلوی نامحرم صحبت نڪنید. سعی‌ ڪنید سر به زیر باشید. با نامحرم زیاد و بی‌دلیل حرف نزنید، ڪه حیا و عفت از دست می‌رود. هادی ذوالفقاری 🌈 @range_khodaa
🌱بهش گفتند: برامون یه شعر می‌خونی؟ گفت: میشه دعای فرج بخونم؟ گفتند بخون و چقدر زیبا خوند! گفتند: بَه‌بَه چقدر زیبا خوندی! گفت: من روزی هزار بار دعای فرج می‌خونم! ازش پرسیدند: چرا هزار بار؟! گفت:اینقدر‌ می‌خونم‌ تا امام‌ زمان‌ ظهور کنه آخه میگن: اگه امام زمان ظهور کنه، شهدا هم باهاش میان شاید یه بار دیگه بابامو ببینم -فرزندشهیدمدافع‌حرم:) پ.ن: تصاویر مربوط به فرزند شهید مدافع حرم شهید اکبر زوار جنت در تشییع پیکر مبارک این شهید بزرگوار می باشد... 🌈 @range_khodaa
دنبال اسم و رسم باشیم باختیم! 👈 وقتی حسین به خانه آمد، از درجه و این حرف‌ها پرسیدم. گفت: «درجه‌ی خوب و ممتاز رو گرفتن. من و امثال من باید تلاش کنیم تا به درجه‌ی اونا که یه درجه‌ی خدائیه برسیم. اگه بخوایم برای خودمون اسم‌ و رسم درست کنیم که !» 📙 کتاب خداحافظ سالار، ص ۲۶۰ زندگینامه شهید حسین همدانی 🌈 @range_khodaa
💗شهادت بدون رضایت مادر مورد قبول واقع نمی‌ شود💓 یک روز میلاد آمد پیش من و گفت: مادر دارم می‌روم رزمایش لباس نظامی بگیرم که من متوجه شدم رفتنش جدی است و خودش برگشت به من گفت: مادر چند جا ثبت نام کرده‌ام اسمم درنیامده است و باید تو برایم دعا کنی که این دفعه مقدمات سفرم فراهم شود. خیلی خونش برای رفتن می‌جوشید.  میلاد دید که من با رفتن او خیلی بی‌تابی می‌کنم، گفت: مادر 💕شهادت هم "بدون رضایت مادر" مورد قبول واقع نمی‌شود💕 و از تو می‌خواهم برای رفتنم رضایت کامل داشته باشی...💜 🌹 شهید مدافع حرم میلاد بدری 🌈 @range_khodaa
[♥️🥀] -ماهمیشہ‌فکرمیکنیم‌شھدایہ، کارخاصی‌کردن‌کہ‌شھیدشدن! نہ‌رفیق...! اوناخیلی‌کارهارونکردن‌کہ‌شهیدشدن🕊! 🌈 @range_khodaa
👈 سر جهیزیه خریدن با محسن خیلی ماجرا داشتیم. 👈 مدام با پدر و مادرم کَل کَل(جر و بحث) داشت كه چرا اینقدر پول خرج می‌کنید و ما اصلا به این لوازم نیاز نداریم. گیر داده بود که مُبل نمی‌خواهیم. نگران بود: ﴿شاید یکی که نداره ببینه و دلش بخواد!﴾ 🍃 شهید محسن حججی 📚 کتاب سربلند 🌈 @range_khodaa
🔻همه زندگی ما در یک اتاق خلاصه می شد. 🔸️ هیچ وقت در زندگی احساس کمبود چیزی را نداشتم. همه زندگی ما در یک اتاق خلاصه می شد که در خانه عموی ایشان ساکن بودیم. از هر وسیله ای که داشتم استفاده بهینه می کردم مثلاً از چمدان به عنوان میز. تمام وسایلمان در یک اتاق بود و وقتی دوستان شهید به دیدارش می آمدند با بچه ها در محوطه حیاط خانه قدم می زدم. 👤 راوی: همسر شهید 🌈 @range_khodaa
آقای بوشهری میگفت که ما دو نفر در یکجا زندانی بودیم و زندان جواد که ده سال در آن حبس بود در زیر زمین قرار داشت و هیچ نوری به آن راه نداشت، آن هم به مدت ده سال در یک فضای یک و نیم با دو متری زندگی کرد که هم سلولش بود، هم دستشویی و حمام او بود... مرد مقاومت و استقامت 🌈 @range_khodaa
♦️شهیدی که تروریست‌ها گوشت بدنش را خوردند! 🔹شهید احمد وکیلی که با پیروزی انقلاب نام مستعار سعید را برای خود انتخاب کرده بود ، بچه شهر قم بود. 🔹حضور در کردستان، ایمانی قوی و دلی چون شیر را می طلبید، در اردیبهشت سال 59 و در جریان عملیات آزاد سازی شهر سنندج بعد از نبردی دلاورانه، مجروح شد و توسط کومله به اسارت گرفته شد. همان لباس با آرم سپاهی که پوشیده بود، کفایت می کرد تا خونخواران کومله تا لحظه شهادت بلاهائی بر سر او بیاورند که باور این رفتارها از یک انسان بسیار سخت است. 🔹بعد از مجروحیت و اسارت سعید، دیگر هیچ خبری از او نبود و نیست و برای همیشه مفقود الاثر شد و تنها سند و حکایت بعد از اسارت ایشان خاطرات یک برادر ارتشی است که از آن دوران دارد: 🔹 دشمنان برای اعتراف گرفتن، هر دو دستش را از بازو بریدند. با دستگاه های برقی تمام صورتش را سوزاندند. بعد از آن پوست‌های نو که جانشین سوخته‌ شد همان پوست‌های تازه را کنده و با همان جراحات داخل دیگ آب نمک انداختند. او مرتب قرآن را زمزمه می‌کرد. ‌🔹سرانجام او را داخل دیگ آب جوش انداخته و همان جا به دیدار معشوق شتافت. کوموله ها جسدش را مثله نموده و جگرش را به خورد هم سلولی‌هایش دادند و مقداری را هم خودشان خوردند. 🌈 @range_khodaa
🦋 تزکیه و برنامه ریزی برای رشد و تعالی روح و جسم 🦋 به نقل از مادر بزرگوار این شهیده: «زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت، نماز به‌موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله، نماز امام زمان (عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم ،دعا کردن در صبح و ظهر و شب،کمتر گناه کردن تا کم خوردن صبحانه ناهار و شام دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت می زد...» 🌹 🌈 @range_khodaa