eitaa logo
رنگ خدا
78.2هزار دنبال‌کننده
14.4هزار عکس
5.4هزار ویدیو
75 فایل
🔹 تبلیغات ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/aB6V.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴بعد از نماز، زود بلند نشوید و بروید! 🌺حضرت آیت الله حاج میرزا علی هسته ای(ره) می فرمود: بادبادک، بی دنباله بالا نمیره، نماز هم بدون تعقیب بالا نمی رود. 🌷ایت الله مجتهدی نیز فرمودند: هربنده یک دعای مستجاب داره بعد از هر نماز،زود بلند نشوید برید. 🌹آیت الله مجتبی تهرانی نیز می فرماید: ما در روایات بسیار داریم که کسی که حاجتی دارد، اگر نماز بخواند و در نماز یا بعد از نماز دعا کند، دعایش مستجاب است. 🌸 پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: خداوند فرموده است: ..... اگر کسی وضو گرفت و نماز خواند و از من چیزی درخواست کرد و من به او عطا نکردم، من به او جفا کردم. ✅حالا درخواست او می خواهد امر دینی باشد یا امر دنیایی باشد؛ هرچه باشد، باشد اگر من به او عطا نکنم به او جفا کردهام و من هم پروردگاری جفاکار نیستم. " 🔆 برخی تعقیبات مشترکه بعد از نماز: دعا کردن، ذکر تسبیحات حضرت زهرا، خواندن سوره حمد و آیت الکرسی، سه مرتبه: استغفرالله الله الذی لا اله الا هو الحی القیوم، ذوالجلال والاکرام و اتوب الیه✨ 🔻@range_khodaa🔻
✨﷽✨ ✅چه چیزی از دعا برای فرج امام زمان مهمتر است؟! ✍آیت‌ الله بهجت(ره): مهم‌تر از دعا برای تعجیل فرج حضرت مهدی (عج)، دعا برای بقای ایمان و ثبات قدم در عقیده و عدم انکار آن حضرت تا ظهور او می‌باشد؛ زیرا مردن، تنها قطع حیاتِ دنیای چند روزه فانی است، اما بیرون رفتن از عقیده صحیح، موجب هلاکت ابدی از حیات جاوید آخرت و خلود در جهنم است؛ لذا حضرت امیر(ع) در لیلةُالمَبیت از رسول اکرم(ع) می‌پرسد: «أَفِی سَلامَةٍ مِنْ دِینِی؟؛ آیا دین من سالم خواهد بود؟».یعنی از استقامت در دین و ثبات ایمان و عقیده تا مرز شهادت را که از خود شهادت بالاتر است ـ از آن حضرت سؤال می‌کند. 💥این دعا خیلی عالی است که دستور داده شده است در زمان غیبت خوانده شود، که: «یا أَللهُ یا رَحْمانُ یا رَحِیمُ! یا مُقَلبَ الْقُلُوبِ، ثَبتْ قَلْبِی عَلی دِینِک؛ ای خدا، ای رحمت‌گستر، ای مهربان، ای گرداننده دل‌ها، دل مرا بر دینت ثابت و استوار بدار».🌼🌼🌼 📚در محضر بهجت، ج۲، ص۱۰۱ ‌‌‌‌ 🔻@range_khodaa🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍ آیت الله مجتهدی (ره): زاهدی که‌ مهمان پادشاهی شد و گرفتار گناهِ ریا گردید.😥🔥 🔻@range_khodaa🔻
پنج اصل را در زندگیت به خاطر بسپار غرور،مانع یادگیری خودبزرگ بینی،مانع محبوبیت کم رویی،مانع پیشرفت خودشیفتگی ، مانع معاشرت عادت کردن،مانع تغییر است 🔻@range_khodaa🔻
هم اکنون با حضور شاگردان امام جعفرصادق علیه السلام
﴿💠﴾آیت‌الله خوشوقت(ره) : ﴿☘️﴾ کسے که اخلاق خوش در خانه دارد مانند کسے است که روزها را روزه دارد و شب‌ها را عبادت کند. ﴿💐﴾ در یک کلام زبان باعث سوراخ کردن کیسه‌ے اعمال است، هر چه اعضا زحمت مےکشند و جمع مےشوند یک حرکت زبان کیسه را سوراخ مےکند! ﴿🌿﴾ اگر از زن و فرزند غضبناک شدید باید از مهلکه خارج شوید وگرنه قطعاً زمین خواهید خورد. ﴿🌸﴾شرط دیدن امام زمان تقواست و بس؛ مقدارے هم زبان را قرص داشتن است و باید ثابت کنے اختیار زبانت را داری. 🔻@range_khodaa🔻
📚 حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود ، مردی میان سال در زمین کشاورزی مشغول کار بود. حاکم بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند.🏰 روستاییِ بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد.😟 به دستور حاکم لباس گران بهایی بر او پوشاندند.👘 حاکم گفت یک قاطر راهوار به همراهِ افسار و پالانِ خوب به او بدهید. حاکم از تخت پایین آمده بود و آرام قدم میزد، گفت میتوانی بر سر کارت برگردی ولی همین که دهقان بینوا خواست حرکت کند حاکم کشیده ای محکم پسِ گردنِ او نواخت.👋 همه حیران از آن عطا و حکمتِ این جفا ، منتظر توضیح حاکم بودند.😳 حاکم پرسید : مرا می شناسی؟؟🤨 بیچاره گفت : شما تاجِ سرِ رعایا و حاکم شهر هستید.👑 حاکم گفت: آیا بیش از این مرا میشناسی؟؟ سکوت مرد حاکی از استیصال و درماندگی او بود.😓 حاکم گفت:بخاطر داری بیست سال قبل با دوستی به پابوسِ سلطانِ کرامت و جود حضرت رضا (ع) رفته بودی دوستت گفت خدایا به حق این آقا مرا حاکم نیشابور کن و تو محکم بر گردن او زدی که ای ساده دل من سالهاست از آقا یک قاطر با پالان برای کار کشاورزیم می خواهم هنوز اجابت نشده آن وقت تو حکومت نیشابور را می خواهی😒🐎 یک باره خاطرات گذشته در ذهن دهقان مرور شد. حاکم گفت: این قاطر و پالانی که می خواستی ، این کشیده تلافی همان کشیده ای که به من زدی. فقط می خواستم بدانی که برای آقا حکومت نیشابور یا قاطر و پالان فرق ندارد.🥰 فقط ایمان و اعتقاد من و توست که فرق دارد.📚 🔻@range_khodaa🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تکلیف اطلاعات ذهنی پس از مرگ چه می‌شود؟! 🎙 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ 🔻@range_khodaa🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 تمسخر دیگران برای خنداندن مردم ممنوع الاسلام و المسلمین رفیعی 🔻@range_khodaa🔻
رنگ خدا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت پانزدهم : حوزه حاج آقا مجتهدي ✔️راوی : ايرج گرائي 🔸سالهاي آخر، قبل از #
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت شانزدهم : پيوند الهي ✔️راوی : رضا هادي 🔸عصر يکي از روزها بود. از سر کار به خانه مي آمد. وقتي واردکوچه شد براي يك لحظه نگاهش به پسر همسايه افتاد. با دختري جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از خداحافظي کرد و رفت! ميخواست نگاهش به نگاه ابراهيم نيفتد. 🔸چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شد. اين بار تا ميخواست از دختر خداحافظي کند، متوجه شد که ابراهيم در حال نزديک شدن به آنهاست. دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهيم شروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. پسر ترسيده بود. اما ابراهيم مثل هميشه لبخندي بر لب داشت. قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با خاصي شروع به صحبت کرد و گفت: ببين، تو کوچه و محله ما اين چيزها سابقه نداشته. من، تو و خانواد هات رو کامل ميشناسم، تو اگه واقعاً اين دختر رو ميخواي من با پدرت صحبت ميکنم که... 🔸جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزي نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و ... ابراهيم گفت: نه! منظورم رو نفهميدي، ببين، پدرت خونه بزرگي داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستي، من امشب تو با پدرت صحبت ميکنم. انشاءالله بتوني با اين دختر کني، ديگه چي ميخواي؟ جوان که سرش را پائين انداخته بود خيلي خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلي عصباني ميشه. ابراهيم جواب داد: پدرت با من، حاجي رو من ميشناسم، آدم منطقي وخوبيه. جوان هم گفت: نميدونم چي بگم ، هر چي شما بگي. بعد هم خداحافظي کرد و رفت. 🔸شب بعد از ، ابراهيم در مسجد با پدرآن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسي شرايط ازدواج را داشته باشد و مناسبي پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اينصورت اگر به بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشد. و حالا اين بزرگترها هستند که بايد جوا نها را در اين زمينه کمک کنند. حاجي حر فهاي ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتي حرف از پسرش زده شد اخمهايش رفت تو هم! ابراهيم پرسيد: حاجي اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدي کرده؟ حاجي بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه! فرداي آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد... 🔸يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتي از بازار برميگشت شب بود. آخر کوچه چراغاني شده بود. لبخند بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوستي شيطاني را به يک پيوند الهي تبديل کرده. اين ازدواج هنوز هم پا برجاست و اين زوج زندگيشان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا ميدانند 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 🔻@range_khodaa🔻
❣سلااااااام ❣ صبح قشنگتون بخیر ❣خونہ هاتون پربرڪت ❣شادی توی دلهاتون ❣آرامش توی قلبهاتون ❣دلتون پر امید ❣وجودتون سلامت 🔻@range_khodaa🔻
💎امام هادى عليه‏ السلام: مَن أَطاعَ اللّه‏َ لَم يُبالِ سَخَطَ المَخلُوقِينَ كسى كه از خدا اطاعت مى‏ كند، از خشم مردم باكى ندارد 📗[بحار الأنوار: ج 71 ، ص 182 ] 🔻@range_khodaa🔻
❤️ و نیرنگ زشت جز (دامن) صاحبش را نگیرد 📖 سوره فاطر، آیه ۴۳ 🔻@range_khodaa🔻
قرآن کریم؛ 🔸ومَا لَنَا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا؛ و چرا ما بر خدا توکل نکنیم، در صورتی که خدا ما را به راه راست هدایت فرموده؟! 📚 سوره ابراهیم، آیه ۱۲ 🔻@range_khodaa🔻
💌 🦋شهید مدافع حرم ✨همسر شهید نقل می‌کنند: وقتی تصمیمِ رفتن به سوریه گرفت، من سعی کردم مانع او شوم، اما قبول نکرد. گفتم حداقل صبر کن و مدتی دیگر برو؛ چون قرار بود مدت کوتاهی دیگر، فرزند دوم‌مان به دنیا بیاید؛ اما علی به هیچ‌وجه کوتاه نیامد و حرف‌هایی به من زد که هر منطق و استدلالی در مقابل آن رنگ می باخت! ✨به من گفت واقعه‌ی عاشورا را فراموش نکن که خیلی‌ها بهانه‌ها آوردند و زمانی که باید شتاب می‌کردند وظیفه‌ی خود را به بعد موکول کردند و گفتند بعداً اقدام می‌کنیم اما آنها بعداً هرگز فرصت پیوستن به قافله‌ی کربلا را پیدا نکردند؛ در واقع همین بهانه‌ها زمین‌گیرشان کرد! 🥀 🔻@range_khodaa🔻
✍امام حسین(ع): همانا من مرگ را جز سعادت نمی بینم و زندگی در کنار ظالمان را جز ننگ و عار نمی دانم. 🔻@range_khodaa🔻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨اگر زنده است و بین ماست ... چرا ما درک و لمسش نمیکنیم؟؟ 🔻@range_khodaa🔻
🔹روز قیامت میگی خدایا اشتباه‌شده من کارهای خـوبـی داشـتـم کـه نـیـسـت و گناهانی نداشتم که هست! جواب میاد حسناتت رفت در پرونده کسی که غیبتش را کردی! و از گناهانش به تو رسید... ✍آیت الله مجتهدی(ره) 🔻@range_khodaa🔻
☑️ذهن آرام روزی کشاورزی متوجه شد ساعت طلای ميراث خانوادگی اش را در انبار علوفه گم کرده بعد از آنکه در ميان علوفه بسيار جستجو کرد و آن را نيافت از گروهی کودک که بيرون انبار مشغول بازی بودند کمک خواست و وعده داد هرکس آنرا پيدا کند جايزه ميگيرد. به محض اينکه اسم جايزه برده شد کودکان به درون انبار هجوم بردند و تمام کپه های علوفه را گشتند اما بازهم ساعت پيدا نشد. همينکه کودکان نااميد از انبار خارج شدند پسرکی نزد کشاورز آمد و از او خواست فرصتی ديگر به او بدهد. کشاورز نگاهی به او انداخت و با خود انديشيد:چراکه نه؟ کودک مصممی به نظر ميرسيد، پس کودک به تنهايی درون انبار رفت و پس از مدتی به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز شادمان و متحير ازو پرسيد چگونه موفق شدی درحالی که بقيه کودکان نتوانستند؟ کودک پاسخ داد: من کار زيادی نکردم، روی زمين نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صدای تيک تاک ساعت را شنيدم و در همان جهت حرکت کردم و آنرا يافتم... "ذهن وقتی در آرامش است ، بهتر از ذهن پرمشغله ، کار ميکند. هرروز اجازه دهيد ذهن شما اندکی آرامش يابد تا ببينيد چطور بايد زندگی خود را آنگونه که می خواهيد سروسامان دهيد. 🔻@range_khodaa🔻
⊰•🦋☘️•⊱ همه‌یِ کارها از سلام کردن تا خداحافظی، باید برایِ رضایِ خدا باشد‌ .. که اگر چنین نباشد، سخت در ضرر و اشتباه هستیم! ⊰•💚•⊱¦⇢ 🔻@range_khodaa🔻
رنگ خدا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت شانزدهم : پيوند الهي ✔️راوی : رضا هادي 🔸عصر يکي از روزها بود. #ابراهيم
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت‌ هفدهم : ایام انقلاب ✔️راوی : امير ربيعي 🔸ابراهيم از دوران کودکي و ارادت خاصي به امام خميني داشت. هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم. 🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن. بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني » ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم. 🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود. 🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود! 🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... 🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم... ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند. خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم. 🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم. گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست. سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم. 🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند. 🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند » خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت. 🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند. جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند. 🔸ابراهيم خيلي شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد. خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم و مجروح شدند. 🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت. با شروع حوادث سال 57 همه ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلامي هها و... او خيلي شجاعانه کار خود را انجام ميداد. 🔻@range_khodaa🔻
🔰برای اینکه در نماز و عبادات تنبلی نکنیم باید به این نکته عمل کنیم و آن استقبال است، استقبال یعنی هنگام اذان ظهر بلند نشویم به سراغ نماز برویم؛ بلکه نیم ساعت، یک ربع قبل از اذان مشغول عبادت شویم، ولو پنج دقیقه آن پنج دقیقه خیلی ارزش دارد. 🌟در روایت دارد که یکی از خصوصیات مؤمن این است که نماز اول وقتش ترک نمی‌شود و از این نماز منتظر می‌ماند تا نماز بعدی. آیت‌الله‌تقوایی 🔻@range_khodaa🔻