بِسمِاللّٰهالرَحمـٰنالرَحیـم
مهربان پروردگارم
شکوفایی روزت را سپاس میگویم
که تاریکی شب را پایان میبخشد
و تاریکی شب را نظاره گرم که هیاهوی روز را سرانجام است؛
روزی را که پیش رو دارم به تومیسپارم
از من انسانی بساز که خودت میخواهی،
تا کاری را انجام دهم که تو میخواهی
به درون قلبم نفوذ کن
و همه ی خشم، ترس و درد درونم را دور کن
روحم را جانی تازه ببخش و ذهنم را آزاد کن
به زندگیم برکت ببخش و ذهنم را روشن کن...
ای مهربانترینم
#سلام_صبحتون_بخیر_
@ranggarang
❤️ حسین جانم
پا میشوم بہ حرمٺِ نامٺ تمام قد
خم میڪنم براے تو با احترام،قد
هرگز مقابلِ احدے خم نمیشوم
تا خم ڪنم براے تو در هر سلام،قد
سلام ارباب خوبم✋
#صبحم_بنامتان_ارباب_
@ranggarang
#سلام_امام_زمانم
و تویے آنڪه
صبح به صبح باید
پنجره ےِ دل را
رو بسوےِ مُحبتًش گُشود
السلامُ علیڪ یابقیةَ الله فے ارضه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
@ranggarang
📚 گذرنامه قیامت
تعبير من به نماز نسبت به ساير عبادات اين است که نماز گذرنامه است . وقتي ما ازاين دنيا مي رويم و وارد محشر مي شويم درست مثل کسي که ميخواهد از کشور خارج بشود . اگر ارز داشته باشد ، وسايل هم داشته باشد ، بليط هم داشته باشد ، باز مي گويند : گذرنامه ات کجاست ؟ و اين را مي خواهند . نماز اساس است . اگر اين گذرنامه بود ، وسايل ديگر هم به درد مي خورد ولي اگر گذرنامه نبود ، بقيه کارها هم مقيد نخواهد بود .آيه 238 بقره داريم : از نمازتان محافظت کنيد مخصوصا نمازي که برايتان سخت است مخصوصا نماز عصر که خيلي گرم است .
جاي ديگر داريم : مسلمان کسي است که از نمازش محافظت مي کند . تمام سفارش انبياء و آخرين سفارش انبياء نماز بوده است و روايت هم داريم . پيامبر فرمودند : چطور گرسنه شَديد ، غذا برايش لذيذ است ؟ تشنه شَديد ، آب برايش لذيذ است ؟ همين طور نماز پيش من محبوب است . با يک فرق ، گرسنه وقتي ميخورد سير ميشود ولي من هيچ وقت از نماز سير نمي شوم . وقتي ابراهيم فرزند و همسرش را به بيابان آورد گفت : خدايا اين ها را به اين سرزمين آورده ام که نماز برپا بشود . اين نشان دهنده اهميت نماز است . در روايت داريم : نماز يک قلعه اي است که ما را از آسيب پذيري شيطان حفظ مي کند .
〖از بیانات حجت الاسلام رفیعی〗
@ranggarang
🔰علامه حسن زاده آملی:
وضو در هنگام کار به مثابه تطهیر در حین عبادت است.
هر صبح که برای کار بر می خیزید وضویی بگیرید و بعد از آن نوزده بار "بسم الله الرحمن الرحیم "به عدد حروف این آیه مبارکه تلاوت کنید، تا آن وضو تطهیرتان کند و آن" بسم اله " آفات و بلیات و شعله های اشتغالات جهنمی دنیا را، از شمادور نماید.
این قدر به زور و بازویتان متکی نباشید، رزق را باید از جای دیگر بدهند. شما دائما اهل طهارت و پاکی باشید، رزق تان وسیع خواهد شد.
📚شرح مراتب طهارت
#افزایش_رزق
#علامه_حسن_زاده_آملی
مثبت باش معجزه میشه
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
@ranggarang
پوشیدهامپـٰارچها؎
ازجنسبھشت
انتخـٰابِزهرا«س»بودھام
وهمینافتخـٰاربساستمࢪا🤍🌸؛
@ranggarang
❖
از بوسیدن دوجا انسان🍃🌺
به عرش میرسه
"بوسیدن دست پدر"
"بوسیدن پای مادر"...
نیکی به پدر و مادر
داستانی است
که تو "آن را مینویسی"
و سالها بعد فرزندانت آن
را برایت حکایت میکنند!
پس "خوب بنویس"...🍃🌺
@ranggarang
❤️ نامه ای دردناک بعد از شلیک گلوله سمینوف
درهشتمین روز کمین گلوله تک تیرانداز نشست وسط دو ابروی رستم علی و پیشاپیش رو شکافت..
صدای یا زهرایش بلند شد و مغزش پاشید روی تنم و کیسه های کمین با پشت سر آرام نشست روی زمین ..
سریع عکس گرفتم به سه ثانیه نکشید که شهید شد..
🌹 فرمانده نامه را و باز کرد.
از طرف همسرش بوده..
رستم علی جان امروز پدر شدی عزیزم.
نمیدونی چقدر قشنگه..
بابا ابوالقاسم اسم پرست رو گذاشته مهدی.
عین خودته کشیده و سبزه..
کی میایی عزیزم ؟
از جهاد اومده بودن پی ات.
میخوان اخراجت کنن خنده ام گرفته بود.
مگه بهشان نگفتی که جبهه ام ؟
گفتند بخاطر غیبت اخراج شدی مهم نیست..
وقتی اومدی دوباره سر زمینی کار میکنی.
این ذره حقوق کفاف زندگی مون رو نمیده..
همون بهتر که اخراجت کردن..
عزیزم بر گرد دلم برات تنگ شده 😭
#شهید_رستمعلی_اقاباباپور_
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 اگر کسی یکبار صلوات بفرسته
💐 وقتی بسان خورشید، از گوشه ای برآیی
روشن شود جهانی، وقتی که تو بیایی 💐
@ranggarang
🔴قابل توجه کسانی که دنبال رسوا کردن دیگران هستند!!
✳️در خبر آمده است كه روزي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم با جمعي از اصحاب خود نشسته بودند.
🌾ناگهان شخصي خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد و عرض كرد:
♦️يا رسولالله در فلان خانه مردي و زني به فساد مشغولند.
🌺پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: اين خبر تو را بايد بررسي كنم و آنها را بخواهم ببينم مطلب چيست؟
🍀چند تن از صحابه كه آنجا بودند اجازه احضار آنها را خواستند، اما پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به علي (عليهالسلام) فرمود:
🌷«يا علي تو برو و ببين اين ماجرا كه ميگويند راست است يا نه»
🌟اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) آمد تا رسيد به در خانه...
🌺آنگاه چشمان خود را بر هم گذاشت و وارد خانه شد و دست بر ديوار داشت تا وقتي كه دورتادور خانه گرديد و بيرون آمد.
🌹 چون خدمت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم رسيد عرض كرد:
يا رسولالله! من دورتادور آن خانه گشتم ولي هيچ كس را آنجا نديدم.
🌸پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم به نور نبوت مطلب را يافت كه علي (عليهالسلام) نميخواهد آن دو را رسوا نمايد...
لذا فرمود:
🌹يا علي تو جوانمرد این امتی..🌹
📒 وسائل الشیعه،ج12،ص129
@ranggarang
✍ زندگی مانند درست کردن چای میماند:
✳ خودبینی ات را بجوشان'
✳ نگرانی هایت را تبخیر کن '
✳ غم هایت را رقیق کن '
✳ اشتباهاتت را از صافی بگذران'
✳ و آن وقت طعم خوشبختی را بچش
✳ آنچه "خداوند"میدهد"پایانی"ندارد و آنچه "آدمی"میدهد"دوامی" ندارد،
👈 زندگیتان پراز داده های "خداوند" باشد.
@ranggarang
🌿🌾🌿
۲۵ گنج بزرگ دنيا
✍ امام جعفر صادق عليه السلام :
۱-
بهشت را جستجو نمودم، پس آن را در بخشندگی و جوانمردی یافتم.
۲-
و تندرستی و رستگاری را جستجو نمودم، پس آن را در گوشه گیری (مثبت و سازنده) یافتم.
۳-
و سنگینی ترازوی اعمال را جستجو نمودم، پس آن را در گواهی به یگانگی خدا تعالی و رسالت حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) یافتم.
۴-
سرعت در ورد به بهشت را جستجو نمودم، پس آن را در كار خالصانه برای خدای تعالی یافتم.
۵-
و دوست داشتن مرگ را جستجو نمودم، پس آن را در پیش فرستادن ثروت (انفاق)برای خشنودی خدای تعالی یافتم.
برگ عیشی به گور خویش فرست
كس نیارد ز پس، تو پیش فرست
۶-
و شیرینی عبادت را جستجو نمودم، پس آن را در ترك گناه یافتم.
۷-
و رقت (نرمی) قلب را جستجو نمودم، پس آن را در گرسنگی و تشنگی (روزه) یافتم.
۸-
و روشنی قلب را جستجو نمودم، پس آن را در اندیشیدن و گریستن یافتم.
۹-
و (آسانی) عبور بر صراط را جستجو نمودم، پس آن را در صدقه یافتم.
۱۰-
و روشنی رخسار را جستجو نمودم، پس آن را در نماز شب یافتم.
۱۱-
و فضیلت جهاد را جستجو نمودم، پس آن را در به دست آوردن هزینه زندگی زن و فرزند یافتم.
۱۲-
و دوستی خدای تعالی را جستجو كردم، پس آن را در بی علاقگی به گنهكاران یافتم.
۱۳-
و سروری و بزرگی را جستجو نمودم، پس آن را در خیرخواهی برای بندگان خدا یافتم.
۱۴-
و آسایش قلب را جستجو نمودم، پس آن را در كمی ثروت یافتم.
۱۵-
و كارهای پر ارزش را جستجو نمودم، پس آن را در شكیبایی یافتم.
۱۶-
و بلندی قدر و حسب را جستجو نمودم، پس آن را در دانش یافتم.
۱۷-
و عبادت را جستجو نمودم، پس آن را در پرهیزكاری یافتم.
۱۸-
و آسایش را جستجو نمودم، پس آن را در پارسایی یافتم.
۱۹-
برتری و بزرگواری را جستجو نمودم، پس آن را در فروتنی یافتم.
۲۰-
و عزت (ارجمندی) را جستجو نمودم، پس آن را در راستی و درستی یافتم.
۲۱-
و نرمی و فروتنی را جستجو نمودم، پس آن را در روزه یافتم.
۲۲-
و توانگری را جستجو نمودم، پس آن را در قناعت یافتم.
قناعت توانگر كند مرد را
خبر كن حریص جهانگرد را
۲۳-
و آرامش و همدمی را جستجو نمودم، پس آن را در خواندن قرآن یافتم.
۲۴-
و همراهی و گفتگوی با مردم را جستجو نمودم، پس آن را در خوشخویی یافتم.
۲۵-
و خوشنودی خدا تعالی را جستجو نمودم، پس آن را در نیكی به پدر و مادر یافتم.
منبع: مستدرك الوسائل،
ج 14، ص 234
@ranggarang
🔵حکمت بعضی از بیماریها!
🌿ابوبصير (كه از شاگردان برجسته امام باقر (علیه السلام) بود و هر چه دو چشمش نابينا شده بود) به حضور امام باقر (علیه السلام) آمد و چنين گفت:
❄️آيا شما وارث پيامبر هستيد؟
🌹امام علیه السلام: آري.
ابوبصير: آيا پيغمبر اسلام وارث پيامبران پيشين بود و هر چه آنها مي دانستند، مي دانست؟
🌹امام :آري.
ابوبصير: روي اين اساس، آيا شما مي توانيد (مانند پيامبران) مرده را زنده كنيد و كور مادرزاد را بينا نمائيد و مبتلا به بيماري پيسي را درمان نمائيد؟
🌹امام باقر: آري مي توانيم به اذن خدا.
آنگاه فرمود: جلو بيا.
📝ابوبصير مي گويد: نزديك رفتم، امام باقر (علیه السلام) دست بر چهره و ديده ام ماليد، هماندم خورشيد و آسمان و زمين و خانه ها و هر چه در شهر بود همه را ديدم.
🌺آنگاه به من فرمود: مي خواهي اين گونه باشي و در روز قيامت در سود و زيان با مردم شريك گردي؟ يا آنكه به حال اول برگردي و بدون بازداشت به بهشت روي؟
💫گفتم: مي خواهم، همانگونه كه بودم برگردم.
امام بار ديگر دست به چشم او كشيد و چشمان او به حال اول برگشتند...
📒اصول کافی،حديث 2، ص 469 -470، ج 1.
@ranggarang
*مرگ ترس ندارد*
همسـر ملانصـرالدین از او پرسید: *«پس از مـرگ چه بلایی به سـرمان می آورنـد؟»*🔻
ملا پاسخ داد:«هنوز نمـرده ام و از آن دنیـا بیخـبر هستـم ؛ ولی امشب برایـت خـبر میآورم.»
یک راست رفت سمت قبـرستـان. در یکی از قبرهای آخـر قبرستان خـوابید. خواب داشت بر چشم های ملا غلبه میـکرد؛ولی خـبری از نکـیر و منـکر نبود.
چند نفـری با اسب و قاطـر به سمت روستا میآمدند.
با صـدای پای قاطـرها ، ملا از خواب پرید و گمان کرد که نکیـر و منکـر دارنـد میآیند.
وحشت زده از قـبر بیـرون پـرید.
بیرون پـریدن او همان و رم کردن اسب هـا و قاطـر ها همان!!
قاطر سواران که به زمین خورده بودنـد تا چشمشان به ملا افتـاد،او را به باد کتک گرفتند.
ملا با سرو صورت زخمی به خانه بـرگشت.
خانمش پرسیـد:
«از عــالـم قـبر چـه خبـر؟!»
گفت:
«خـبری نبـود ؛ ولی این را فهمـیدم که اگــر قاطــر کـسی را رم نـدهـی ، کاری با تـو نـدارند!!
واقعیت همین است . 🔻
*اگـر نان کـسی را نبـرده ونبریده باشیـم،*
*اگـر آب در شیر نکـرده باشیـم ،*
*اگـر با آبروی دیگران بـازی نکـرده باشـیم ،*
*اگربه عهدخودوخدای خودومردم خیانت نکرده باشیم*
*اگـر جنس نامرغـوب را به جای جنـس مرغوب به مشتـری نداده باشـیم ،*
*اگر به زیردستـان خود ستـم نکـرده باشیـم ،*
اگربه مردم به واسطه زرنگی کلک نزده باشیم
*هیـچ دلیـلی ندارد از مرگ بهراسیم اگر اعمال صالح داشته باشیم
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻تاثیر نفرین پدر بیشتره یا مادر؟
🔻استاد عالی
@ranggarang
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_هفدهم 🎬:
روح الله تازه سرکار رفته بود، با اینکه قبل از اذان صبح به تبریز رسیده بودند، اما شغلش کلیدی و مهم بود و می بایست حتما سرکار حضور داشته باشد.
با رفتن روح الله هزاران فکر به ذهن فاطمه می رسید، حسی می خواست به او بفهماند که روح الله مرد زندگی او نیست و دیر یا زود به سمت شراره می رود و فاطمه می ماند با یک دنیا تنهایی و دربه دری ...
فاطمه دوست نداشت به اینگونه افکار بپردازد و برای خلاصی از این افکار بهترین راه، خواندن دو رکعت نماز وهدیه به روح یکی از ائمه یا پیامبران بود.
پس به سمت سرویس ها رفت تا وضو بگیرد، وارد سرویس شد، حس گرمایی ناخوشایند تمام وجودش را گرفت.
دست به شیر سرد آب برد تابازش کند اما انگار شیرآب قفل شده بود، هر چه تلاش کرد نتوانست دستگیره شیر آب را بچرخاند، پس دستش را به سمت شیر داغ برد که ناگهان چراغ دستشویی شروع به روشن و خاموش شدن کرد..
فاطمه که خیلی ترسیده بود، هراسان از سرویس ها بیرون آمد، بدون انکه بتواند وضو بگیرد.
پس به سمت آشپزخانه رفت و می خواست توی ظرفشویی وضو بگیرد، زیر لب بسم اللهی گفت و شیر آب را باز کرد، آب جاری شد و فاطمه وضو گرفت.
همانطور که آب وضو از سرو صورتش میچکید داخل اتاق شد، به سمت کمد لباس کنار تختخواب رفت، درکمد را باز کرد و سجاده را به دست گرفت، دست برد چادر نمازش را از روی چوب داخل کمد لباس بردارد، اما هر چه می کرد چادر بیرون نمی آمد، انگار به جایی گیر کرده بود،فاطمه سرش را داخل کمد لباس برد تا علت بیرون نیامدن چادر را بفهمد که ناگهان سرش به شدت به دیواره کمد خورد، انگار کسی واقعا سر او را فشار میداد..
فاطمه به سختی سرش را بیرون آورد، پشت سرش را نگاه کرد اما کسی نبود، دستی به گونه اش کشید و زیر لب گفت: انگار خیالاتی شدم، روح الله که رفته سرکار و بچه ها هم که خوابن، آخه خسته بودن، پس هیچ کس نیست که سر منو هل بده، حتما فشارم افتاده و دوباره خواست چادرش را بیرون بکشد که صدای آهنگ پیام گوشی اش بلند شد..
فاطمه می خواست بی خیال دیدن پیام شود و اول دورکعت نمازی را که قصد کرده بود بخواند، اما انگار کسی کنار گوشش وزوز میکرد که گوشی را بردارد.
فاطمه، چادر را رها کرد و همانطور سجاده را در بغل داشت به سمت گوشی رفت...
صفحه اش را روشن کرد و با کمال تعجب اسم شراره روی صفحه نقش بسته بود...بله چند عکس به همراه چند پیام در صفحه مجازی برای فاطمه چشمک میزد.
فاطمه روی تخت نشست و سریع پیام ها را باز کرد...دو تا اسکرین شات..عکس ها را بزرگ کرد...باورش نمیشد...پیام های عاشقانه روح الله به شراره و شراره به روح الله... و بعد چند پیام از شراره: دیروز بال بال زدن روح الله را کنارم دیدم، منو روی بغل تا اورژانس برد، انگار میترسید تنها عشقش را از دست بدهد...
فاطمه هر چه بیشتر به صفحه شراره نگاه میکرد، ضربان قلبش شدیدتر می شد
باران اشک دوباره به جوشش افتاده بود و انگار طغیان کرده بود، آنقدر گریه اش زیاد بود که دیگر صفحه موبایل را نمیدید و صفحه تار و کدر شده بود
و صدایی در مغزش اکو میشد...زودتر خودت را از این زندگی لعنتی راحت کن...خودت را بکش و بگذار روح الله از عذاب وجدان بمیرد...تنها راه همین است...زندگی تو دیگر به پایان رسیده، روح الله عشقی به تو ندارد و از طرفی خانواده ات با دیده تحقیر به تو نگاه می کنند، پس بهترین زندگی برای تو ، زندگی ابدی است، خودت را راحت کن
فاطمه زیر لب زمزمه کرد: درسته! این زندگی دیگه هیچ لذتی برای من نداره، باید تمومش کنم و با زدن این حرف از جا بلندشدگوشی را روی تخت انداخت و سجاده هم از روی زانوهایش به زمین پرت شد..
فاطمه فراموش کرده بود که سالها در حوزه زیر گوش آنان خوانده اند که بزرگترین نعمت برای هر بنده، «حیات» است و بزرگترین گناه که غیر قابل بخشش است«خودکشی»ست..
فاطمه به سرعت خود را به آشپزخانه و قفسه داروها رساند، خشاب داروهای اعصاب را که روزگاری قبل دکتر برای رفع ناراحتی های روحی فاطمه به او داده بود، در دست جای میداد...یک خشاب..دوتا..سه تا، فک میکنم بس است، اما نیرویی از او می خواست که بیش از آن را بردارد، چهارمی و پنجمی..
همه را در مشت جای داد..
فاطمه پارچ شیشه ای روی کابینت هم پر از آب کرد و در دست گرفت، قرص ها را به سینه چسپانید و راهی اتاق شد.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
@ranggarang