eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.4هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
5.8هزار ویدیو
7 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖊 امام علے ؏لیه السلام ؛ هر ڪس به خاطر خدا در ماه رجب صدقه بدهد ، خداوند وے را آنچنان اكرام کند كه نه چشمے ديده و نه گوشى شنيده و نه بر قلب انسانى خطور كرده باشد 📙فضائل الاشهر۳۸ @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیه عجیب و حیرت‌انگیز قرآن که بعد از ۱۴۰۰ سال به جزییاتش پی بردن‼️ @ranggarang
30.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سخنرانی فوق‌العاده استاد سعید عزیزی از همه عزیزان تقاضا دارم، تماشا و عمل بفرمایید. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: چند ماه از عقد شراره با سعید می گذشت، عقدی که خیلی بی سرو صدا انجام شد بطوریکه هنوز خبر عقد به گوش روح الله و فاطمه نرسیده بود. فتانه ابتدا بسیار خوشحال بود از این وصلت، چرا که در همان دیدار اول متوجه شده بود که شراره مثل خودش موکل دارد و او میتوانست با کمک شراره تیمی تشکیل دهد که بچه های محمود را به خاک سیاه بنشاند، فتانه کینه ای عجیب از روح الله به دل داشت، اما اینک که چند ماه از عقد سعید و شراره گذشته بود میفهمید که اشتباهی مهلک انجام داده، چرا که شراره موکلی بسیار پرقدرت داشت، موکلی که زورش به موکل فتانه می چربید و سعی در تطمیع سعید نسبت به شراره داشت و قصد داشت سعید نوکری چشم و‌گوش بسته برای شراره شود و این خواستهٔ فتانه نبود، محمود هم که زمان عقد سعید انگار در خواب بود و مخالفتی نکرده بود، حالا انگار از خواب بیدار شده بود و میدید چگونه سعید داماد جمشید گوش بری شده که سالها محمود از او و خانواده اش دوری می کرد و او را حرام خورترین فرد زمین می دانست. شراره به پیشنهاد پدرش، روی مخ سعید رفته بود که از نمایشگاه اتومبیل سهمی هم به جمشید بدهند و سعید که انگار بین نیروهای شیطانی گرفتار شده بود نمی توانست تصمیم درستی بگیرد،از طرفی فتانه شمشیر را از رو بسته بود تا شراره را از اسبی که می تازید پایین کشد اما شراره کسی نبود که به این راحتی ها جا خالی بدهد، پس با کمک قوهٔ شیطانی که در اختیار داشت خواست گوشمالی به سعید دهد که به دنبالش فتانه سرجایش بنشیند، اما کارها طوری پیش رفت که به ضرر همه تمام شد. فتانه مشغول کشیدن نهار بود که در هال باز شد و سعید با چهره ای برافروخته در حالیکه شراره هم به دنبالش روان بود،وارد خانه شد. فتانه جواب سلام سعید را داد و تا چشمش به شراره افتاد گفت: ببینم تو کار از خودت نداری که وقت و بی وقت میری خودت را میچسپونی به این پسر و از کار و زندگی بازش می کنی؟! تو هنوز عقد کرده ای بزار عروسی بگیرین بعد بیا اینجا کنگر بخور و لنگر بنداز.. شراره پررو تر از او خودش را روی مبل انداخت و گفت: فتانه خانم کمتر حرف بزن، غذات را بکش که از گشنگی داریم تلف میشیم،بعدم سعید شوهرمه اگر نمی تونی ببینی که من باهاش هستم لطفا چشمات را ببند و باید به اطلاعتون برسونم که اگر ور دل پسرت هستم برای خرابکاری هایی که هست که انجام میده وگرنه من خودم از خودم یه کار هاای کلاس دارم. فتانه که از حرفهای نیش دار شراره خون خودش را می خورد گفت: واه واه زمانه عوض شده حالا دیگه عروس به مادر شوهر فخر میفروشه و .. سعید که از این کل کل همیشگی خسته شده بود با فریاد گفت: تو رو خداااا بس کنید، من از استرس دارم سکته می کنم شما اومدین معرکه گرفتین؟! فتانه چشمهایش را ریز کرد و گفت: چی شده سعید؟! بازم جمشید اومده نمایشگاه ور دلت و حرف مفت زده؟! سعید سرش را تکان داد و گفت: کاش اینجور بود.. فتانه که گیج شده بود سوالی سعید را نگاهی کرد که شراره قهقه ای ساختگی زد و گفت: نه خیر، کاش حرف پدر منو گوش میکرد که الان میباست رو هوا باشه نه زمین، آقا پسرت گل کاشته..انگار شریکش پول گرفته تا ماشین وارد کنه اما پول های بی زبون را برداشته و غیب شده و از جا بلند شد و به سمت اوپن رفت، تکه ای از کاهوی داخل ظرف سالاد را برداشت و همانطور به نیش می کشید سرش را کنار گوش فتانه اورد و گفت: سرمایه سعید و آقاتون محمووود پَررررر.. فتانه که باورش نمی شد، با دست روی گونه اش زد و به طرف سعید که بی حال روی مبل افتاده بود آمد و شانه های او را در دستش گرفت و گفت: سعید جان! بگو شراره جفنگ میگه..بگو دیگه و سعید آه بلندی کشید و چشمانش را بست.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت @ranggarang
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: هر چه که سعید توی کارهاش کم میاورد و پس رفت میکرد، خبرهایی که از طرف روح الله میرسید نشان میداد که پله های ترقی و پیشرفت را تند تند طی می کند و برای خودش مقام و منصبی بهم میزد و خبرش هم به محمود میرسید و محمود ذوق زده برای فتانه نقل میکرد و کینهٔ شتری فتانه، بیشتر و بیشتر می شد. اوضاع مالی سعید بهم ریخته بود و شریکش کلاهبردار از کار درآمده بود و به قول معروف آش را با جاش برده بود و گم و‌گور شده بود و پیگیری های سعید و محمود هم نتیجه ای نداده بود‌ فتانه که از شراره ناامید شده بود و تمام پس رفت های سعید را از چشم شراره می دانست، می خواست به نوعی تمام کمبودهایش را از سر روح الله و فاطمه درآورد و‌چون ارتباطی بین آنها وجود نداشت، اول باید ارتباط را دوباره زنده می کرد و سپس به خواسته های شیطانی اش برسد، یک روز که محمود خسته و کوفته از روستا آمده بود رو به او گفت: میگم محمود گمونم الان یه پنج شش سالی هست که روح الله را ندیدی هاا محمود با تعجب نگاهی به فتانه کرد و گفت: خوب چیه؟! مگه مادمازل اجازه دیدار میدادین؟! من بیچاره هم باید به یه زنگ بسنده می کردم، حالا چی شده یاد ارتباط با روح الله افتادی؟! فتانه قیافه مظلومی به خودش گرفت و با لحنی شرمسار گفت: من فکر می کنم تمام بدبیاری هایی که سعید می آره به خاطر اینه که به روح الله کم محلی کردیم، الان که گفتی بچه دوم روح الله هم به دنیا اومده، بیا یه سری به همین بهانه بریم پیششون و دل اونا را شاد کنیم بلکه خدا هم دل ما را شاد کرد و بدشانسی های سعید هم تمام شد. محمود که انگار از تعجب داشت شاخ در می آورد، اب دهانش را قورت داد و گفت: یعنی باور کنم فتانه هستی و داری از این حرفا میزنی؟! ببینم خواب نما نشدی؟! شایدم یه کلک دیگه سوار کردی تا به خاطر شکست های سعید،زندگی روح الله را به کامش تلخ کنی هااا؟! فتانه قیافهٔ حق به جانب به خودش گرفت و گفت: روح الله اون سر دنیاست و سعید اینجا، چه ربطی بهم دارن که کارای سعید را به روح الله ربط بدم، چقدر تو شکاکی مرد.. محمود سری تکان داد و گفت: من آدم شکاکی نیستم اما چون تو را خوب میشناسم، می دانم در پس این حرفت صدها فکر و نقشه نهفته است، اما اگر واقعا دوست داری روح الله دوباره رفت و آمدش را به خونه باباش شروع کنه، من مخالفتی ندارم، فقط به لین شرط توی زندگی اون بچه زجر کشیده مثل زندگی عاطفه بدبخت موش ندونی فتانه اوفی کرد و گفت: باشه، پس من زنگ میزنم آدرس ازشون میگیرم و اخر هفته دوتایی بریم طرف تبریز و با زدن این حرف به سمت آشپزخانه حرکت کرد. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
●● همه حالات شما را خدا و امام زمان دارند می‌بینند، یعنی هر لحظه شما را، هر چه در قلبتان وارد بشود، عملتان را روزانه امام زمان دارد می‌بیند و متوجه می‌شود، لذا چه شایسته می‌شود که انسان همیشه فکرش معطر و نورانی باشد. عملت نورانی باشد که آقا وقتی می‌بیند شاد شود. بگوید: این شیعه منه، نگاهش که می کنم غم دلم زایل می شود. اما شیعه‌ای که در قلبش کینه و حسد است، دارد فکر گناه می‌کند، اینها متعفن و بدبوست. آقا تا نگاهش می‌افتد دلش می‌گیرد. استاد اخلاق، حاج آقا زعفری زاده @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خدا میگه رهاتون میکنم ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ranggarang
دقت کردید اگر یه روز پولمون رو گم کنیم،موبایلمون رو گم کنیم یا کتابمون رو گم کنیم؛چه حسی میشیم؟؟؟ اونقدر می گردیم و این در و اون در می زنیم و از همه سراغ اون وسیله رو می گیریم تا پیداش کنیم یادمون رفته که صاحبمون رو گم کردیم و نداریمش... ولی انگار نه انگار... انقدر درگیر روزمرگی هامون هستیم که اصلا یادمون نمی افته که مهدی فاطمه(عج) هم هست... یادمون رفته امام زمان (عج) رو نداریم... دقت کردید اگه پول و کتاب و ... رو که گم کردیم،وقتی پیدا کنیم چقدر خوشحال میشیم؟؟؟ ما به اندازه پیدا کردن یه کتابمون به فکر آقامون نبودیم و نیستیم... تا حالا شده از ته دل بخواهیمش؟؟؟ تا حالا شده بگیم آقا گمت کردم؟؟؟ تا حالا شده بگیم آقا برگرد...؟؟؟ پیدا کردنش کار سختی نیست...اگه بخوایم پیداش می کنیم... اگه تلاش کنیم پیداش می کنیم...ولی افسوس... به اندازه پیدا کردن یه کتابمون دنبال صاحبمون نگشتیم...بیایم تو ندبه هامون بخوایم و بگیم غلط کردیم.آقا برگرد... یا إلهی!!!أین صاحبنا...؟؟؟أین دلیلنا...؟؟؟ آقاجان ببخش ما رو بابت روزایی که بی توگذشت و ما... آقاجان؛نگاه پدرانت رو از ما نگیر... @ranggarang
مرگ خبر نمی‌کند از الان اون کارهایی که قراره با فهمیدن موقع مرگت انجام بدی انجام بده.. خودت به داد خودت برس.. ✅آیت الله سیدمحمدتقی خوانساری که در حرم کنار علامه طباطبایی دفن هستن دو بار کل نمازهای عمرش از اول اعاده کرد .. 👈اون وقت ما با ۳۰/۴۰سال سن چقدر نماز قضای واجب گردنمون مونده.. @ranggarang
🌹 چه دلایلی منجر می شود زن یا مرد به همسرش خیانت کند؟ (قسمت نخست) زیادی وجوددارد که آنها را به طور خلاصه ذکر می کنیم اما نمی توان برای آنها اولویت و مرتبه ای در نظر گرفت. 1- روابط: وقتی بین زوج ها روابط محبت آمیز، عاطفی و هیجانی کم می شود و دیگر خبری از احساس شور و عشق اولیه نیست، در این زمان ممکن است یکی از زوج ها وارد رابطه خیانت آمیز شود. 2- شدن نسبت به ظاهر یکدیگر: در زندگی زناشویی افرد به تدریج ممکن است نسبت به ظاهر همسرشان دلسرد شوند یا اینکه جذابیت های فرد مقابل برایشان یکنواخت و تکراری شده باشد. 3- به نفس پایین و خودانگاره منفی نسبت به خود: افراد برای آنکه عزت نفس و خودانگاره شان را حفظ و تقویت کنند، می کوشندتا از طریق رفتارهایشان نشان دهند عزت نفس شان بالاست و در این زمینه مشکلی ندارند. این دسته از اشخاص به دنبال رابطه هایی خارج از سیستم خانواده می گردند تا خودشان را اثبات کنند. 4- اختلالات و مشکلات روانشناختی: افرادی که دچار یکسری از اختلالات بالینی هستند بیشتر در معرض خیانت به همسرانشان قرار می گیرند. مثلا اشخاصی که کنترل های هیجانی ندارند یا اینکه دچار ضعف شخصیت اند. 5- های اجباری: زن یا مردی که برخلاف میل شان و به دلیل اصرار خانواده تن به ازدواج می دهند، احتمال آن که به همسرشان خیانت کنند بیشتر از سایرین است. @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤔🌿🤔🌿🤔🌿🤔🌿🤔🌿🤔 🌿🤔🌿🤔 🤔🌿🤔 🌿🤔 🤔 👈🤔 حکایت آموزنده 👇👇👇 ✍کودکی از مسئول سیرکی پرسید: 💥چرافیل به‌این بزرگی را باطنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته‌اید؟ فیل‌می‌تواندبایک‌حرکت به‌راحتی‌ خودش ‌را آزاد کند و خیلی‌خطرناک‌ و ناایمن است 💥صاحب فیل گفت : این فیل چنین کاری را نمی‌تواندبکند چون این فیل با این طناب ضعیف بسته‌نشده‌است‌آن بایک‌تصورخیلی ‌قوی در ذهنش ‌بسته شده است 💥 کودک پرسید : چطور چنین چیزی امکان دارد ؟ 💥 صاحب فیل گفت : وقتی که این فیل بچه بودمدتی‌آن را با یک طناب بسیار محکم بستم تلاش زیاد فیل برای رهایی‌اش‌هیچ اثری‌نداشت‌و‌ازآن‌موقع دیگرتلاشی برای‌آزادی‌اش نکرده‌است‌فیل به این باور رسیده است که نمی تواند این کار را بکند! 👈🤔 شاید هر کدام از ما با نوعی فکر بسته شده ایم که مانع حرکت ما به سوی پیروزی است. 👈😍 باورهایتان‌راتغییردهید😍👉 تا دنیایتان تغییر کند! @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. ﻣﺎﯾﻪ ﺍﺻــــﻞ ﻭ ﻧﺴﺐ ﺩﺭ ﮔﺮﺩﺵ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺯﺭ ﺍﺳﺖ ﻫﺮ ﻛﺴﯽ ﺻﺎﺣﺐ ﺯﺭ ﺍﺳﺖ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﺩﻭﺩ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻛﺴـــﺮ ﺷــﺄﻥ ﺷــﻌـﻠﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺟﺎﯼ ﭼﺸﻢ ﺍﺑﺮﻭ ﻧﮕﯿﺮﺩ گرچه ﺍﻭ ﺑﺎﻻ ﺗﺮﺍﺳﺖ ﻧﺎﻛﺴﯽ ﮔﺮ ﺍﺯ ﻛﺴﯽ ﺑﺎﻻ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻋﯿﺐ ﻧﯿﺴﺖ ﺭﻭﯼ ﺩﺭﯾﺎ، ﺧﺲ ﻧﺸﯿﻨﺪ ﻗﻌﺮ ﺩﺭﯾﺎ ﮔﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ ﺷﺼﺖ ﻭ ﺷﺎﻫﺪ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺩﻋﻮﯼ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﻣﯿﻜﻨﻨﺪ ﭘﺲ ﭼﺮﺍ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﻛﻮﭼﻚ ﻻﯾﻖ ﺍﻧﮕﺸــــﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺁﻫﻦ ﻭ ﻓﻮﻻﺩ ﺍﺯ ﯾﻚ ﻛﻮﺭﻩ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ ﺑﺮﻭﻥ ﺁﻥ ﯾﻜﯽ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﮔﺮﺩﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻧﻌﻞ ﺧﺮ ﺍﺳﺖ ﻛــــﺮﻩ ﺍﺳـﺐ ، ﺍﺯ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﺍﺯ ﭘـﺲ ﻣــــﺎﺩﺭ ﺭﻭﺩ ﻛــــﺮﻩ ﺧــﺮ ، ﺍﺯ ﺧــﺮﯾﺖ ﭘﯿﺸﺎ ﭘﯿﺶ ﻣــــﺎﺩﺭ ﺍﺳﺖ ﻛﺎﻛـﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﻻ ﺑﻠﻨﺪﯼ ﺭﺗﺒــﻪ ﺍﯼ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻜﺮﺩ ﺯﻟﻒ ، ﺍﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩﮔﯽ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﻪ ﻣﺸﻚ ﻭ ﻋﻨﺒﺮ ﺍﺳﺖ ﭘﺎﺩﺷﻪ ﻣﻔﻠﺲ ﻛﻪ ﺷﺪ ﭼﻮﻥ ﻣﺮﻍ ﺑﯽ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺩﺍﺋﻤﺎً ﺧﻮﻥ ﻣﯿﺨﻮﺭﺩ ﺗﯿﻐﯽ ﻛﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺟﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ ﺳﺒﺰﻩ ﭘﺎﻣﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺖ ﻣﯿﻮﻩ ﺩﺍﺭ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻧﺠﯿﺐ ﺍﻓﺘـﺎﺩ ﻣﻔﺖ ﺷﻮﻫﺮ ﺍﺳﺖ ﺻﺎﺋﺒﺎ !ﻋﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﮔﻮ ﻋﯿﺐ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﻣﮕﻮ ﻫﺮ ﻛﻪ ﻋﯿﺐ ﺧﻮﺩ ﺑﮕﻮﯾﺪ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﻻ ﺗﺮ ﺍﺳﺖ @ranggarang
💠زنده یاد حسین پناهی چه زیبا گفت: 💐 ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻤﯿﺮﻡ ﻫﯿﭻ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺍﻓﺘﺎﺩ...!!! ﻧﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺨﺎﻃﺮﻡ ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻣﯿﺸﻮﺩ...! ﻧﻪ ﺩﺭ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺣﺮﻓﯽ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﺸﻮﺩ...! ﻧﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻧ‌ﯽ ﺑﺴﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ...! ﻭ ﻧﻪ ﺩﺭ ﺗﻘﻮﯾﻢ ﺧﻄﯽ ﺑﻪ ﺍﺳﻤﻢ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...! ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺳﭙﯿﺪﺗﺮ ﻣﯿﺸﻮﺩ...!!! ﻭ ﭘﺪﺭﻡ ﮐﻤﯽ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺗﺮ ...!!! ﺍﻗﻮﺍﻣﻤﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﺯ ﮐﺎﺭ ...!!! ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺎﮐﺴﭙﺎﺭﯼ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺒﺎﺏ ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣﯿﺸﻮﺩ ...! ﺭﺍﺳﺘﯽ ، ﻋﺸﻖ ﻗﺪﯾﻤﻢ ﺭﺍ ﺑﮕﻮ...! ﺍﻭ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺩﯾﮕﺮﯼ، ﻣﺮﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ می برﺩ...! ﻣﻦ ﻓﻘﻂ ﺗﻨﻬﺎ ﮔﻮﺭﮐﻨﯽ ﺭﺍ ﺧﺴﺘﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ...! ﻭ ﻣﺪﺍﺣﯽ ﮐﻪ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯽ ﻫﺎﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ ﻭ ﺍﺷﮏ ﺗﻤﺴﺎﺡ ﻣﯿﺮﯾﺰﺩ ...!!! ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻣﻦ می مانم ﻭ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﺳﺮﺩ ﻭ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﻭ ﻏﻢ ﻫﻤﯿﺸﮕﯽ ﺍﻡ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﻢ می ماند...!!! من می مانم و خدا..... با احساس خجالتی که ای مهربان چرا همیشه مرا از تو و دینت ترسانده اند.. چرا... @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماشاءالله. چقدر زیبا و جذاب با تقلید از صوت قاریان مشهور جهان میخواند، لذت ببرید 👏 @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥این کلیپ رو حتما ببینید و انتشار بدید! 💠داستان دیدار پسر ابلیس با پیامبر(ص)! @ranggarang