فردی هنگام راه رفتن،
پایش به سکه ای خورد.
تاریک بود، فکر کرد طلاست!
کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند.
دید 2 ریالی است!
بعد دید کاغذی که آتش زده،
هزار تومانی بوده!
گفت: چی را برای چی آتش زدم!
و این حکایت زندگی خیلی از ما هاست
که چیزهای بزرگ را برای
چیزهای کوچک آتش میزنیم
و خودمان هم خبر نداریم!
بیشتر دقت کنیم برای به دست آوردن چیزی
چه چیزی را داریم به آتش می کشیم؟
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹👆 این سخنرانی شهید بهروز مردای برای ساعاتی قبل از شهادتش در شلمچه هست...(سال ۱۳۶۷)
👌ولی انگار نه انگار که ۳۵ سال گذشته، انگار برای همین امروزه...
#شهید_بهروز_مرادی
@ranggarang
خواهرم حجاب تو
سنگر آغشته به خون من است
ولی بدان تفنگی که در دست من است
چادری بر سَر توست.
#شهید_عقیل_پروانه
#لشکر۲۵_کربلا
@ranggarang
🌸روزی که چمران رفت
همه میگفتند: چون او دیگر نخواهد آمد
ما درباره حسن باقری هم همین فکر را می کردیم
و همچنین درباره متوسلیان و همت و
صیاد هم همین فکر را میکردیم
و ایضا درباره قاسم سلیمانی ...
دیروز بود یا پریروز
که آیت الله خامنه ای به رهبر حماس گفت: «ورود نسل جوان مومن فلسطین به صحنه مبارزه، بشارت دهنده آینده روشن است.»
هر بار که ما گفته ایم:
دیگر مانند این مرد نخواهد آمد
زنان این کلیشه را شکسته اند
آنها هر بار فرزندی تربیت کرده اند
که اثبات کرده بیشه مقاومت هیچ وقت
و هرگز خالی از شیر نخواهد ماند...
آینده از آن مقاومت است
با فرزندانی که مادران امروز
در دامن هایشان تربیت میکنند...
@ranggarang
#شیطان_شناسی
رمان واقعی«تجسم شیطان»
#قسمت_سی🎬:
فتانه گوشه اتاقی که قبلا با صمد در آنجا زندگی می کرد، چمپاتمه زده بود و به روزهای گذشته فکر میکرد، به عشق سوزان محمود که به جانش افتاد و فکر اسحاق را از سرش بیرون کرد، به التماس های اسحاق و بی توجهی خودش، به قرارهایی که با محمود گذاشته بود اما هر بار به طریقی بهم می خورد و این عشق سوزان را سوزان تر می کرد، فتانه توانسته بود محمود را با وجود داشتن زنی چون مطهره عاشق خود کند، مانده بود الان بی سرو صدا عقد کنند که یکباره پدر محمود متوجه شد و همه چیز را بهم ریخت، اما راهی که شمسی پیش رویش گذاشته بود، بسیار موثر و بی دردسر بود و الان منتظر نتایج عملکردش بود
فتانه وقتی به نتایج کار و رسیدن به هدفش که همان جدایی مطهره از محمود و عقد خودش با محمود بود، فکر میکرد، انگار شهد و عسل در دلش پیچ و تاب می خورد، لبخندی محو روی لبهای فتانه نشست که تقه ای به در چوبی اتاق خورد و پشت سرش ، سر مادربزرگش از بین دو لنگه در، داخل آمد و گفت: فتانه! بیا بیرون، برو اتاق ملا، بابابزرگت کارت داره، چکار کردی دختر؟! خیلی عصبی هست هاا
فتانه با سرعت از جا بلند شد، یعنی چی شده؟! نکنه یه حرفی حسن آقا زده و..
باید زودتر میرفت تا ببیند پدربزرگش از چی ناراحت است.
دمپایی های جلوی در را لنگ به لنگ پوشید و به سرعت خود را به اتاق ملا غلام رساند، بدون اینکه در بزند وارد اتاق شد وزیر زبانی سلام کرد.
ملا غلام از زیر عینک ته استکانی اش فتانه را نگاه کرد، کتاب طلسمی را که روی میز چوبی جلویش باز بود ، بست، میز را به کناری گذاشت، دستی به ریش و سبیل سفیدش کشید و گفت: تو چکار می کنی فتانه؟! معلوم هست این روزا سرت کجا گرمه؟!
فتانه که دستپاچه شده بود گفت: هیچ کار، مثل قبل، من که همیشه جلو چشم شما بودم،چندبار خواستم برم تهران دنبال زندگی خودم که سر بزنگاه فهمیدین و نذاشتین و بعد لحنش را عصبانی کرد و گفت: تو رو خدا دست از سر من بردارین، شما جز من، بچه و نوه و نتیجه ندارین که فقط من براتون مهم شدم؟!
ملا غلام نفسش را محکم بیرون داد و همانطور که سرش را با تاسف تکان میداد گفت: من کاری باهات ندارم، اما فقط این را بگم این راهی که میری به ناکجا آباد هست، من که مدتهاست دستم توی دعا نویسی و سحر و رمالی هست، هنوز جرات نکردم موکل سفلی بگیرم، تو...تو چطوری تونستی این کار را بکنی؟! من قبول دارم کارم جاهایی درست نبوده، اما به طرف موکل شیطانی نرفتم، چون میدونم هرکس به طرف این موجودات بره، دنیا و آخرتش را از دست میده...
فتانه که تازه وارد این کارها شده بود با تعجب به پدربزرگش نگاه کرد و گفت: شما از کجا فهمیدی؟!
ملا غلام آه بلندی کشید و همانطور که از جا بلند میشد گفت: فقط بدون تو با این کارت،شیطان را به زندگیت دعوت کردی و این شیطان دست از سرت برنمیداره تا بمیری و اون دنیا هم با همین شیاطینی که موکل گرفتی محشور میشی...اینو بهت گفتم چون نوه ام هستی، دوستت دارم و این یه نصیحت خیرخواهانه هست، دیگه خود دانی...
ملاغلام حرفش را تمام کرد و از اتاق بیرون رفت.
فتانه به فکر فرو رفت، نه اینکه به عواقب وحشتناک کار کثیفی که کرده بلکه به این فکر میکرد که پدر بزرگش از کجا فهمیده است؟! در همین افکار بود که در اتاق به شدت باز شد،فتانه فکر کرد پدر بزرگش هست که دوباره میخواد حرفی بزند که ناگهان کله شمسی از پشت پرده اتاق ظاهرشد..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
براساس واقعیت
@ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در چهار جا دعا مستجاب است :
🌷اول در نماز وتر که یک رکعت نماز شب است. نماز شب را بخوانید و هر آنچه می خواهید در آن یک رکعت دیگر بخواهید.
🌷دوم بعداز طلوع فجر وقتی که اذان صبح را گفتند دعا مستجاب است.
🌷دست کشیدن بر سر یتیم موجب میشود زنگار دل از بین برود ، البته نباید دست خشک و خالی باشد،اگر وضع مالی شما خوب است به امور زندگی او برسد و وسایل مدرسه،کیف، لباس، و ... او را فراهم کنید. نیاز های زندگی او را برطرف کنید که در پاک کردن زنگار دل بسیار موثر است
🌷سوم و چهارم بعداز ظهر و بعداز مغرب است که دعا مستجاب است و اگر حاجتی داشته باشی، به حاجت خود می رسی.
🎙آیت الله مجتهدی تهرانی(ره)
@ranggarang
🪐رستاخيز انسانها
#نهج_البلاغه
▫️فَأَمَّا أَهْلُ الطَّاعَةِ فَأَثَابَهُمْ بِجِوَارِهِ وَ خَلَّدَهُمْ فِي دَارِهِ حَيْثُ لَا يَظْعَنُ النُّزَّالُ وَ لَا تَتَغَيَّرُ بِهِمُ الْحَالُ وَ لَا تَنُوبُهُمُ الْأَفْزَاعُ وَ لَا تَنَالُهُمُ الْأَسْقَامُ وَ لَا تَعْرِضُ لَهُمُ الْأَخْطَارُ وَ لَا تُشْخِصُهُمُ الْأَسْفَارُ
🟠اما اطاعت کنندگان را در جوار رحمت خود جاى دهد و در بهشت جاويدان قرار دهد، خانه اى كه مسكن گزيدگان آن هرگز كوچ نكنند و حالات زندگى آنان تغيير نپذيرد، در آنجا دچار ترس و وحشت نشوند، و بيمارى ها در آنها نفوذ نخواهد كرد، خطراتى دامنگيرشان نمى شود، و سفرى در پيش ندارند تا از منزلى به منزل ديگر كوچ كنند.
✍به اين ترتيب، حوادث ناراحت کننده و عوارض نگرانى زا که در عالم دنيا پيوسته آرامش فکر انسان را بر هم مى زند و زندگانى هاى راحت را تحت تأثير قرار مى دهد در آنجا وجود ندارد و هميشه خيال انسان راحت و آرامش او برقرار و زندگى او مملوّ از سرور و شادى است; نه خطرى آنها را تهديد مى کند و نه بيمارى و نه عوامل وحشتناک طبيعى همچون سيل ها و زلزله ها و خشکسالى ها و نه حوادث ناراحت کننده اجتماعى مانند ناامنى ها، جنگ ها و کشمکش
📘#خطبه_109
@ranggarang
💎محکم ترین وسیله نجات
#نهج_البلاغه
📿وَأَيُّ سَبَب أَوْثَقُ مِنْ سَبَب بَيْنَکَ وَبَيْنَ اللهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ
🟠و کدام وسيله مى تواند ميان تو و خداوند مطمئن تر از حبل الله باشد اگر به آن چنگ زنى و دامان آن را بگيرى
✍تعبير به حبل (ريسمان و طناب) اشاره به اين است که چون انسان بدون تربيت الهى در قعر چاه طبيعت گرفتار است، ريسمانى محکم لازم است که به آن چنگ زند و از آن چاه در آيد و اين ريسمان همان قرآن و اسلام و عترت است.
📘#نامه_31
@ranggarang
#نهج_البلاغه
🌐يكى از باارزش ترين كارهاى كريمان تغافل از چيزهايى است كه از آن آگاهند(و سرپوش گذاشتن بر آن لازم است).
📘#حکمت_222
@ranggarang