eitaa logo
رنگارنگ 🌸
1.5هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
4.8هزار ویدیو
7 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه قشرها مختلف.. داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث و پیامهای آموزنده و کلیپ های کوتاه و بلند.. کپی برداری آزاد..
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمانم از سر صبح قدمهای تو را می‌جويند يابن امیرالمومنین من به گوشه چشمی از جانب شما اميد بسته ام... اميد، وقتي به خاندان شما باشد... "نااميدی"، كلمه ای گنگ می‌شود @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چند جمله ناب👌 اگر به میهمانی گرگ میروی سگت را همراهت ببر قله ای که چند بار فتح شود؛ بی شک روزی تفریحگاه عمومی میشود ! مواظب دلت باش...! گاهی لب های خندان بیشتر از چشم های گریان”درد”می کشند ... پایِ "معرفت" که میاد وسط “دستِ “خیلیا کوتاه میشه...! وقتی حرف راست میزنید فقط انسان هایی از دستتان عصبانی می شوند که تمام زندگیشان بر دروغ استوار است .. یادت باشه همیشه خودتو بنداز تا بگیرنت... اگه خودتو بگیری میندازنت ! مرد ترین آدمهایی که تو زندگیم دیدم اونایی بودن که بعد اشتباهشون گفتند : معذرت میخوام ... مزرعه را موریانه خورد، ولی ما برای گنجشک ها مترسک ساختیم ،لعنت به این حماقت! آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار نه آنهایی که برایت نقش بازی کرده اند .. “زمان” وفاداری آدما رو ثابت میکنه نه “زبان” ... @ranggarang
١٠ پند نورانی وارزشمند از امام رضا (علیه السلام) : *اول:* در خوشحال کردن مردم بسیار بکوشید تا در قیامت خداوند خوشحال تان کند. *دوم:* تا می توانید سکوت اختیار کنید که سکوت موجب محبت می شود. *سوم:* در خواندن سوره حمد استمرار بورزید که جمیع خیر در امور دنیا و آخرت در آن گرد آمده است. *چهارم:* به روزیِ اندک خدا راضی باشید تا خدا نیز از عمل کم شما راضی باشد. *پنجم:* بهترین نوع صله رحم خودداری از آزار خویشاوندان است. *ششم:* به کسی که از خدا نمی ترسد امید نداشته باشید که نه تعهد دارد، نه نجابت و نه کرم. *هفتم:* بسیار احسان کنید که خداوند در قیامت یک نصفه خرما را مانند کوه احد بزرگ می کند و پاداش می دهد. *هشتم:* حق الناس را رعایت کنید که دوستی محمد و آل محمد بدون آن پذیرفته نیست. *نهم:* از بخششی که زیانش برای تو بیش از سودی است که به دیگران میرسد، حذر کن. *دهم:* بسیار مراقب کردار خود باشید تا مورد تهمت و اتهام قرار نگیرید، که در آن صورت حق ملامت ندارید. 📚 تحف العقول، صفحه۴۴۳ @ranggarang
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸هر کاری، به دست هرکسی صورت نمی گیرد🔸 با خودتان فکر نکنید که ما مثلاً کوچک هستیم، چطور می توانیم این کارهایی که بزرگان کردند را بکنیم؟ 👈 این حرف را نزنید. اگر مخلص باشید، خدا کار را می دهد به دست شما. 👌 🍃چرا ما می گوییم وقتی که حجرالاسود بعد از سیل از جایش کنده شده بود و می خواستند سر جایش بگذارند، هرکس حجر را می گذاشت می افتاد تا اینکه پیغمبرمان توانست آن را سر جایش بگذارد؟ این معنایش چیست؟ 💯 معنایش اینست که هر کاری، به دست هرکسی صورت نمی گیرد. 💯برای هر کاری، اهلی ساخته اند. طلبه اگر روح پیدا کند، این مثل این است که می تواند حجرالاسود را سر جایش بگذارد و حجر هم بایستد. @ranggarang
❤️امام علی علیه السلام 💚سرزمین ها با 🤍وطن دوستی ❤️آباد شده اند... 📗تحف العقول صفحه ۲۰۷ @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 در زمان غیبت باید چنین باشیم 🔵 امام باقر علیه السلام فرمودند: 🔺 صبر و پایداری كنيد بر اجرای واجبات و ترک گناهان 🔺 صبر و مقاومت داشته باشید در برابر دشمنتان 🔺 و آماده و حاضر باشيد برای امامتان كه در انتظار او هستيد. 📚 الغيبه للنعماني ص ۲۷ @ranggarang
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمان چیز عجیبیست ؛ می دود... جلو میرود... آدمهای دوست داشتنی زندگیت را عوض میکند ! بعضی ها یا تغییر می کنند یا حقیقت درونشان مشخص می شود! زمان ؛ دیر یا زود به تو ثابت خواهد کرد که کدامشان ماندنی اند و کدامشان رفتنی! من دعا می کنم... زمان بگذرد و دنیا پر شود از آدمهای واقعی... آدمهایی که نه زمان آنها را عوض می کند نه زمین! @ranggarang
امیرالمؤمنین عليه السلام: ميوه خردمندى، رهانيدن جان از زرق و برق دنيا است رَدعُ النَّفسِ عَن زَخارِفِ الدُّنيا ثَمَرَةُ العَقلِ 📚غررالحكم حدیث 5399 @ranggarang
قال امام صــادق علیه‌السلام: ڪسی ڪه خـــود را بــرای روزی خانواده‌اش به زحمت می‌اندازدو ڪــــار می‌ڪند مانند رزمـــنده است ڪه در راه خــــدا می‌جنگد... 📚ڪـافی ج ۵ ص ۸۸ @ranggarang
اگر میخواهید قوی باشید صبر پیشه کنید فهیم و عاقل باشید هرکسی می تواند گستاخ باشد اما قدرت واقعی در محبت وادب نهفته است... ‎‌ @ranggarang
حکایت نقش دو شیردر بالای ایوان نقاره‌خانه در صحن عتیق حرم امام رضا ع چیست؟ 🔸در این صحنه مردی با ریش و سبیلی بلند،سری تراشیده و لباس سفید برزمین افتاده و دو شیر بر او مسلط شده‌اند. یک شیر سر او را در دهان دارد و شیر دیگر کمر و پهلوی مرد را می‌درد. چشمان و دهان مرد از وحشت باز مانده است اما ماجرای این شیرها:بعدازجریان اقامه نماز باران در توسط حضرت رضا ع و بارانی که بلافاصله باریده شد آن هم در فصل تابستان، محبوبیت امام دربین مردم چندین برابرشد.مامون تلاش کرددرمجلسی این ابهت امام ع را بشکند؛ 🔸نقل شده است که مأمون در مجلسی که  بدین منظور،ترتیب داده بودفردی به نام حمیدبن مهران را مامورکردتابابی ادبی، امام ع را به سحر و عوام فریبی متهم کرده، از ایشان طلب کندکه معجزه نموده، شیرهای روی پردۀ بالای سرمامون را زنده کنندتااورابخورند. 🔸امام رضاع بلافاصله به نقش شیرهای روی پردۀ پشت سرمأمون اشاره کرده،فرمودند:این ملعون را ببلعید.بی‌درنگ،تصاویر به صورت دو شیرزنده ظاهر شدند و او را بلعیدند، به طوری که کوچکترین اثری از وی باقی نماند. بعد دوباره با اشاره امام ، به جای خود برگشتند. 🔸مأمون که از این صحنه به شدت ترسیده بود، گفت: الحمد لله که خداوند ما را از شر حمید بن مهران نجات داد! سپس گفت: یابن رسول الله؛ خلافت متعلق به جد شما رسول الله است و بعد از او شما سزاوار آن هستید. اگر می‌خواهید، من اکنون خلافت را به شما واگذار کنم. امام فرمودند: «من اگر خلافت را می‌خواستم، به تو مهلت نمی‌دادم. ولی خداوند به من امرفرموده که تورابه حال خود رها کنم» 📔عیون اخبارالرضاع شیخ صدوق ج۱ ص۱۸۳ @ranggarang
"اجتماعى بودن" با همه صحبت كردن و بگو بخند کردن نيست! اجتماعى بودن يعنى: بدونيد كجا و با چه كسى از چه كلام و لفظى استفاده كنيد! @ranggarang
مولانا امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه‌السّلام فرمودند: سرآغاز اخلاص، نااميدى از چيزى است كه در دست مردم است... 📚 غررالحکم، جلد ۲،صفحه‌ی ۳۲۹٠ @channel_eshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ درد و دل‌های شنیدنی و جانسوز یک کودک شیعه در حالت بیهوشی با امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف ⁦@ranggarang
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️ حرفایی که فکر نمیکردم رو آنتن زنده پخش کنن! فعالین فضای مجازی گوش بدهند.باحوصله .... افسران جنگ نرم انقلابیون .منتقدین وهمه وهمه # علی زکریایی @ranggarang
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
اۍ‌گلِ‌نازِ‌من... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌@ranggarang
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: روح الله قاشقی خورش قیمه روی برنج ها ریخت و همانطور که قاشق را پر می کرد و به طرف دهانش میبرد،رو به فاطمه گفت: به به! چه خوشمزه شده، فک کنم این بیماریت بهتر شده چون هروقت بهتری غذاها خوشمزه تری می پزی.. فاطمه سری تکان داد و گفت: آره از وقتی داروهای طب گیاهی را مصرف می کنم خیلی بهترم، البته همراه داروها یه حرز هم بهم داد، من نمی دونم این حرز برای چیه؟ روح الله سری تکان داد و گفت: خدا خیری به مادرت بده که بردت اینجا برای درمان، حرز یه نوع سلاحه یه سپر در مقابل چشم حسود و سحر و طلسم و..در هر حال خدا را شکر می کنم بهتری، گوش شیطان کر تمام کارها رو روال افتاده، فردا باید زنگ بزنم آقای حشمتی، با هم بریم برای فروش ماهی ها، عکس های ماهی ها را که بهش نشون دادم خیلی طالب شد و گفت: این روزها ملت به ماهی های تزئینی خیلی بها میدن و توی خونه هر متمولی که بریم هر کدوم یکی یه آکواریم بزرگ دارن که از این ماهی ها نگه میدارن فاطمه لبخندی زد و گفت: خدا را شکر، کار سعید هم رونق بگیره ما هم خوشحال میشیم و البته سود بیشتری هم نصیب ما میشه. روح الله لقمه را فرو داد و جرعه ای دوغ روی آن خورد که صدای زنگ گوشی اش بلند شد. نگاهی به گوشی کنار دستش کرد و با اشاره به آن رو به فاطمه گفت: حلال زاده هم هست، الان سعید پشت خطه فاطمه قاشق غذا را در دهان عباس گذاشت و گفت: تا قطع نشده جواب بده دیگه.. روح الله تماس را وصل کرد و صدای هراسان سعید بدون اینکه سلام و علیکی کند در گوشی پیچید: الو داداش! خاک بر سرم شد، بدبخت شدم، شرمندت شدم.. روح الله وسط حرف سعید پرید و گفت: چرا اینجوری حرف میزنی؟! شراره طوریش شده؟! نکنه بابا یا فتانه؟! سعید نفسش را محکم بیرون داد و گفت: من شب و روز تو باغ بودم، دیروز که فیلم از ماهی ها گرفتم برات فرستادم دیدی همه شون سرحال بودن، اما الان ...الان تمام ماهی ها یا مردن یا در حال مرگ هستن. اون حوضچه آخری هم ترک برداشته و آبش داره هی کم میشه، من نمی دونم چه اتفاقی داره اینجا میافته! روح الله از جایش بلند شد و گفت: یعنی چه؟! همینطور بی دلیل مردن؟! به همین راحتی مردن؟ مگه تو اونجا نبودی؟ شاید یکی اومده چیزی ریخته تو حوضچه؟! سعید که دوباره لکنت زبانش برگشته بود گفت:ن..نه..م...من خودم اینجا بودم، کسی نیومد، دیشب هم از ترس داشت روح از بدنم خارج میشد و.. ناگهان تماس قطع شد و سعید نتوانست ادامه بدهد روح الله شماره سعید را گرفت،اما بوق اشغال میزد، دوباره و دوباره گرفت، ولی وصل نمیشد. روح الله پیام داد: همونجا باش،سعی کن با تماس با مهندس نوری بفهمی ماهی ها چشون شده، اصلا بگو‌مهندس حضوری بیاد باغ و از نزدیک ببینه و اگر لازمه آزمایشی چیزی انجام بشه،بگو انجام بدن، من فردا میرم اداره، مرخصی میگیرم و بعد خودم را میروسنم روستا.. فاطمه که خیره به حرکات سریع روح الله بود جلو امد و گفت: چی شده روح الله؟! ماهی ها چی شدن؟! روح الله روی مبل کنار اوپن نشست نفسش را محکم بیرون داد و همان‌طور که سرش را به پشتی مبل تکیه میداد، چشمانش را بست و گفت: ماهی ها همه مردن، بدون دلیل... یکی از حوضچه ها هم ترک برداشته، اگر ترکش عمیق بشه، اون قسمت باغ میره زیر آب و خرابی بار میاره، باید زودتر بریم روستا... فاطمه پشتش را به روح الله کرد و قطره اشک کنار چشمش را گرفت تا روح الله متوجه ناراحتی او نشود. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی براساس واقعیت @ranggarang
رمان واقعی«تجسم شیطان» 🎬: شراره داخل اتاق شد، امروز هیچ کس خانه نبود، پس بهترین موقعیت برای انجام کارهایی که مدتها در ذهنش جولان میداد، بود. در اتاق را قفل کرد و لباس هایش را از تن بیرون آورد، به سمت تختش رفت و خودش را روی تخت انداخت، همانطور که با نگاه شیطانی اش به سقف خیره شده بود، موکل شیطانی اش را زیر لب صدا زد. بعد از لحظاتی، بوی تعفنی در فضا پیچید و شراره به سرعت از روی تخت بلند شد و صاف سر جایش نشست، در همین حال احساس گرمای شدیدی کرد و هُرم آتشین و بدیویی به لالهٔ گوشش خورد و شراره خوب می فهمید در آغوش موکلش است اما چون شراره دیدن موکلش برایش خوشایند نبود از او خواسته بود که دیگر هیچ وقت چهرهٔ او را نبیند. شراره همانطور که نفسش را بیرون میداد گفت: هر شرطی که برایم گذاشتی انجام دادم، هم ارتباط با مردی نامحرم گرفتم و هم باعث جدایی یک زوج شدم، حالا نوبت توست که به عهدت وفا کنی.. قهقه ای شیطانی در فضا پیچید و صدایی بم و بلند گفت: امر کن ،هر چه بگویی انجام میدهم. شراره آب دهانش را قورت داد و همانطور که چشمانش پر از غضب بود با لحنی قاطع گفت: من می خواهم سعید بمیرد، من می خواهم فاطمه بمیرد، تو باید به هر طریق شده این دوتا را بکشی تا روح الله مال من بشه، باید کمک کنی که نظر روح الله را به خودم جلب کنم می فهمی؟! موکل شیطانی باز قهقه ای زد و گفت: من تمام تلاشم را می کنم و خوب می دانی که قدرتم آنقدر هست که بتوانم خواسته هایت را برآورده کنم اما شرطی دارد و باید قولی به من دهی... شراره اوفی کرد و گفت: من که به تمام خواسته های شما تن دادم و الانم هم سراپا در خدمتت هستم و در اختیار تو هستم، دیگر شرط و قول معنایی ندارد. موکل با صدای بلندتری گفت: باید روح الله را منحرف کنی، باید باعث شوی او هم به سمت ما بیاید، تو باید روح روح الله را در بند خود کنی تا اینقدر به درگاه خدا سجده نکند .. شراره خنده ای بلند سر داد و گفت: فکر کردم چه شرطی می خواهی بگذاری، تو عشق من را در وجود روح الله جاری کن،آنوقت بقیه کارها با من، روح الله را یکی مثل خودم میکنم، اما باید از سد فاطمه و سعید بگذرم...باید.. ساعتی بود که شراره خود را داخل اتاق حبس کرده بود که ناگهان خبری در گوشش پیچید: مادرت پشت درخانه است... شراره با دستپاچگی از جا بلند شد، به سرعت لباس خانه پوشید،به طرف کمد لباس کنار تخت رفت، ادکلن روی قفسه را برداشت و دو پیس داخل اتاق زد تا بوی تعفن از بین برود و خودش را به در رساند، قفل در را باز کرد و سریع خود را روی تخت انداخت، ملحفه را رویش گرفت به طوریکه هر کس او را می دید فکر میکرد ساعت هاست که خوابیده، چشمانش را بست و حسی شیرین بر جانش نشسته بود انگار تمام دنیا به کامش شده.. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی بر اساس واقعیت @ranggarang