بسم الله الحمد 🌱

صبح ࢪنگی ࢪنگیتون بخیـــــࢪ🍳 🦋@rangirangia 🦋

برکت روز☺️🦋

بک گࢪاند انࢪجی مثبت💖🌿 🦋@rangirangia 🦋

#بیکلام_غم🌸

#البته_آرامش😅

تا حالا تجربه ی رفتن به موزه رو داشتین؟ رنگی رنگی بهتون پیشنهاد میکنه امروز با دوستانتون قرار بذارین و یا حتی خودتون تنهایی سری به یه موزه بزنین و غرق بشین توی تاریخ. سعی کنین به همه چی خوب دقت کنین و چند ساعتی رو اونجا فارغ از هر فکر و خیالی بگذرونین. یادتون باشه از ابتدای ورود به موزه اگر جایی توضیحاتی بود خوب و با دقت بخونین. 🌸 یه پیشنهاد اینه که با خودتون یه بسته آبنبات میوه ای هم ببرین و وقتی حسابی گشتین و همه جا رو دیدین روی یه صندلی بشینین، کمی استراحت کنین و یه آبنبات میوه ای کنار لپتون بذارین و آروم آروم اون رو مزه مزه کنین، به بازدید کنندگان دیگه ی موزه نگاه کنین و سعی کنین موزه رو از دید اون ها ببینین، فکر کنین چه فکری توی ذهن اون ها اون لحظه وجود داره. 🌸 بعد از بازدید از موزه هم تنهایی یا با دوستانتون به یه رستوران همون اطراف برین و تا موقعی که سفارشتون آماده میشه عکس هایی که گرفتین رو تماشا کنین و قسمت های مختلف موزه رو تصور کنین. لطفا فراموش نکنین اگر خواستین عکس های موزه رو در صفحه تون یا در دنیای مجازی پخش کنین لطفا برای عکس ها متن های خوبی بنویسین، شاید از کسانی که دنبالتون میکنن افراد دیگه ای هم به بازدید و تفکر در مورد موزه ها و تاریخ تشویق بشن. 🦋@rangirangia 🦋

اگه بهت گفتن : رویاهات دست نیافتنیه بهشون بگو افکار تو قدشون کوتاهِ♥️🌱 🌸 🦋@rangirangia 🦋

#انگیزشی 💪 کافیه هدف داشته باشۓ اون وقت.. دنیا به اختیار تو میچرخھ🔥💍 🦋@rangirangia 🦋

✨﷽✨ روزی روزگاری.... پادشاهی سه پسر داشت و باید از بین آنها یکی را به عنوان ولیعهد خود انتخاب می کرد. انتخاب مشکلی بود چون هر سه پسر بسیار زیرک و شجاع بودند. با وزیر خود مشورت کرد و .... هر سه پسر را نزد خود خواست و به هر کدام یک کیسه دانه گل داد و گفت: من مدتی به سفر می روم و از شما انتظار دارم تا وقتی برمی گردم این دانه گلها را تر و تازه به من باز گردانید. و هر کس بهتر از دیگران از آنها مواظبت کند ولیعهد من خواهد بود. پسر اول دانه ها را در صندوقچه ای آهنین گذاشت و درش را مهر و موم کرد. پسر دوم آنها را به بازار برد و فروخت و نزد خود اندیشید، وقتی پدرم بازگشت به بازار میروم و دانه های تازه میخرم و به او بازمیگردانم. پسر سوم دانه ها را به باغچه برد و همه را کاشت... بعد از مدتی پدر از سفر بازگشت. پسر اول در صندوقچه را باز کرد. تمام دانه ها پوسیده و از بین رفته بودند. پسر دوم زود به بازار رفت و دانه های تازه خرید و به نزد پدر آورد. پادشاه کار او را تحسین کرد. و اما پسر سوم پدر را به باغچه برد و گلهای شاداب را نشانش داد و گفت: به زودی همه گلها تخم تازه خواهند داد و آن دانه ها را به شما خواهم داد. پدر به هوش و زیرکی پسر سوم آفرین گفت و او را به عنوان ولیعهد خود انتخاب کرد. این دقیقا کاری بود که با دانه گل باید می کردید. تو هم دانه های استعدادت را بکار و پرورش بده! 🦋 @rangirangia 🦋

مثلا روزت اینجوری قشنگ شه😍 یه بنده خدایی ک مدافع حرم عمه جان هست نائب الزیارت باشه توی حرم بانوی عشق😍🌸