#سواد_رسانهای
⭕️آیا این اسامی را تا به حال شنیده اید!؟
▪️لسوتو،
بابادوس،
کومور،
موریس،
نائورو،
پالائو،
پاپوآ گینه نو،
سان مارینو،
سنت کیتس و نویس،
ساموآ،
سائوتومه،
سیشل،
سوازیلند،
تونگا،
تووالو،
وانواتو،
مالاوی،
کیپ ورد،
جیبوتی،
بنین،
بلیز،
آنتیگوا باربادو،
جزایر سلیمان،
جزایر فارور،
جزایر مارشال،
موریتانی
و بسیاری دیگر...
▪️اینها اسامی کشورهایی هستند که زیر ۱۰۰ سال عمر داشته و کاملا برنامهریزی شده و با سیاستهای آمریکا تشکیل شدهاند و اینک عضو سازمان ملل هستند و *هر کدام یک حق رای دارند!*
▪️از سال ۱۹۴۵ که سازمان ملل با حضور ۵۱ کشور تشکیل یافته است و تاکنون کشورهای زیادی با هدایت آمریکاییها، به اصطلاح حقوقی مستقل شدهاند و اعضای سازمان ملل را به چیزی در حدود دویست عضو رساندهاند.
▪️جالب اینجاست که به یکباره شما میشنوید که بالای ۱۵۰ کشور در سازمان ملل ایران را به نقض حقوق بشر متهم کردهاند!
یا میگویند جامعه جهانی نگران برنامههای هستهای ایران است!
▪️اما کسی نمیگوید این جامعه جهانی چیست و چگونه تشکیل شده است!؟
کسی نمیگوید که اکثر این کشورها جمعیتشان به ۳۰۰ هزار نفر هم نمیرسد‼️
✍ #سازمان_ملل سازمانی برای ملتها نیست، بلکه سازمان نظام سلطه است.
✍همچنین تشکیل سازمان بهداشت جهانی توسط نظام سلطه بدین منظور بوده که معتقدند راه کنترل مردم دنیا در دست داشتن مدیریت غذا و دارو است.
#ساده_لوح_نباشیم👌
❖
🔴یکهای ناچیز
✍گاهی با یک کلمه انسانی نابود میشود.
گاهی با یک کلام قلبی آسوده میشود.
گاهی با یک قطره لیوانی لبریز میشود.
گاهی یک لبخند، تمام زمستان، یک فرد را گرم نگه میدارد.
گاهی یک پیامک محبتآمیز، محبتی را از تو
شعلهور میسازد.
گاهی یک نگاه تمسخرآمیز، غرور انسانی را ویران میکند.
گاهی با یک بیمهری، دلی میشکند.
گاهی یک جرقه، یک ساختمان را به آتش میکشد.
گاهی با ارسال یک داستان کوتاه برای دوستی، گرهی باز میشود.
گاهی با یک کار ساده، درهای بهشت به روی آدم گشوده میشود.
🔰مراقب بعضی یکها باشیم؛ در حالی که ناچیزند، همه چیزند
«درست بعد از عقد بود که رفتار شوهرم تغییر کرد. او شروع به بهانهگیری کرد و گفت باید از آن گروه دوستی تلگرامی خارج شوم. هرچه میگفتم، در این گروه دوستان صمیمی من هستند و بهعلاوه چون من مدیر گروه هستم، باید فعالیت داشته باشم، قبول نمی کرد. او هر شب و هر روز، سر همین گروه دعوا و جنجال راه میاندازد و زندگیام به دلیل یک گروه تلگرامی ساده، به جهنم تبدیل شده است. برای همین، هر دو تصمیم به جدایی گرفتیم.»
مرد نیز در جواب به قاضی میگوید: «همسرم تعصب خاصی به این گروه دارد و من تحمل ندارم که مردان بیگانه با همسرم حرفهای بیربط بزنند.حالا که او حاضر است فقط برای یک گروه از من جدا شود، معلوم است که آن گروه را بر من ترجیح میدهد و همین دلیل، برای جدا شدنم کافی است.»[۱۰]
[۱]. احمد امیریپور، ازدواج موفق و راهکارهای جلوگیری از طلاق، ص ۲۳۳.
[۲]. ابوالفضل هدایتی فخر داوود، عادتهای ویرانگر، ص ۷۵.
[۳]. همان، ص ۶۴.
[۴]. خانواده سبز، ش ۴۶۴، ص ۳۸.
[۵] . روزنامه کیهان، ش ۲۰۷۶۹، تاریخ ۱۸/۲/۱۳۹۳، ص ۱۱.
[۶]. روزنامه اعتماد، ش ۲۲۸۷، تاریخ ۲۵/۷/۱۳۹۰، ص ۱۱.
۱. http://jamejamonline.ir/online/2811857274846653879 (۲۲/۴/۹۶)
[۸]. ژیلا عالی داعی، خانواده سبز، ش ۵۱۹، ص ۵۲.
[۹]. معصومه ملکی، روزنامه جام جم، شماره ۴۷۳۸، به تاريخ ۲۸/۱۰/۹۵، ص ۵ .
[۱۰]. ژیلا عالی داعی، خانواده سبز، ش ۵۱۹، ص ۵۳.
مرد جوان به قاضی گفت: «آقای قاضی! همسرم مرا دیوانه کرده است. از صبح تا شب در حال کار کردن هستم؛ اما او همیشه غر میزند و جنجال به راه میاندازد. وقتی شبها خسته به خانه برمیگردم، باید غر زدنهای همسرم را بشنوم که بیشتر اوقات نیز به دعوا ختم میشود. همسرم از اینکه من تا دیروقت کار میکنم، شاکی است و از من میخواهد شغلم را عوض کنم، تا وقت بیشتری را با خانواده بگذرانم؛ در صورتی که من برای راحتی او زیاد کار میکنم؛ ولی او قدردان زحمات من نیست.»
زن نیز در جواب به قاضی گفت: «باور کنید من همیشه در خانه تنها هستم و بیماری افسردگی گرفتهام. شوهرم هیچوقت در کنار من نیست. چون تا دیر وقت سر کار است، نه میتوانیم به مهمانی برویم و نه کسی را دعوت کنیم. شوهرم فکر میکند همه چیز در زندگی، پول و مادیات است. اگر قرار است با این سبک زندگی کنم، ترجیح میدهم جدا شوم!»[۴]
مردی جوان که خود مهندس رشته عمران است، با مراجعه به دادگاه خانواده دادخواست جدایی خود را به قاضی یکی از شعب ارائه کرد. وی در مقابل قاضی با بیان اینکه ۱۲ سال از زندگی مشترکشان میگذرد، اظهار داشت: «همسرم پزشک است و بیشتر ساعات عمر خود را وقف بیماران کرده است و توجهی به زندگی مشترکمان ندارد.»
وی با اشاره به اینکه یک فرزند داریم، ادامه داد: «میخواهم از همسرم جدا شوم؛ زیرا بارها مخالفتم را در خصوص شغلش اعلام کردهام؛ ولی او کار خودش را میکند و زندگی مرا به یک زندگی مجردی تبدیل کرده است؛ بهطوریکه دائم تنها هستم و دور از همسرم زندگی میکنم.»
مرد با تأکید بر اینکه زندگی مشترکمان برای همسرم اندازه بیماران هم اهمیت ندارد، گفت: «در ابتدای زندگی، شغل همسرم را قبول کرده بودم؛ ولی نه به این شکل که شبانهروز در بیمارستان باشد و حتی روزهای تعطیل نتواند در کنار من و فرزندش باشد.»
زن جوان نیز که در دادگاه خانواده حاضر شده بود، با بیان اینکه از ابتدای ازدواج، به شوهرم شرایط کاریام را مطرح کرده بودم، افزود: «فرزند و شوهرم برایم اهمیت و جایگاه خاص خود را دارند؛ ولی نجات بیماران هم وظیفه من است و نمیتوانم در این خصوص بیتفاوت باشم.»
وی ادامه داد: «وجدان کاریام را چه کنم. شوهرم باید این مسائل را درک کند و بداند که من، یک پزشک هستم و کارم دست خودم نیست و باید تمام زندگیام را وقف بیمارانم کنم. بنابراین، شوهرم این امر را درک کند و تحملش را افزایش دهد.»
مرد بیان کرد: « همسرم این موضوع را درک نمیکند که من و فرزندم به او نیاز داریم و این، روش زندگی مشترک نیست.»
زن بار دیگر در مقابل قاضی پرونده اظهار داشت: « شوهرم با این درخواست، مرا برای ادامه زندگی مشترکمان ناامید کرده است؛ ولی صرفاً به جهت آینده فرزندم نباید جدا شویم. از شوهرم میخواهم که از این درخواستش منصرف شود.»
وی با اشاره به اینکه شوهرم مهندس عمران است، ادامه داد: «شوهرم فرد تحصیلکردهای است و نباید اینگونه رفتار کند. شغلم برایم بسیار مهم است؛ ولی حاضرم تنها برای حفظ زندگیمان، میزان ساعات کاریام را کم کنم.»
مرد بیان کرد: «چرا در این مدت همسرم این کار را نکرده و توجه به من و فرزندش نداشته است؟ درحالیکه اگر او در این مدت چنین تصمیمی را میگرفت، در منزلمان طلاق عاطفی حاکم نمیگردید و امروز پایمان به دادگاه کشیده نمیشد.» [۵]
*******
سختگیری افراطی
زنی میانسال با مراجعه به دادگاه خانواده دادخواست طلاق خود را به قاضی ارائه کرد و اظهار داشت: «سی سال است که شوهرم را تحمل کرده ام. رفتارهای او پرخاشگرانه است و سر هر مسئله کوچکی، از کارهای من ایراد میگیرد و میخواهد حرفش را به کرسی بنشاند. شوهرم همیشه کارهای خلاف میل من انجام داده و فکر میکرد من تنها باید به نظافت خانه برسم و هیچگونه تفریحی نداشته باشم. دیگر نمیتوانم در کنارش به زندگی ادامه دهم؛ زیرا او همسر نمیخواهد؛ بلکه فردی برای نظافت و پرستاری از خود میخواهد.»
وی با اشاره به اینکه از زندگی با چنین مردی خسته شده است، گفت: «شوهرم مانند مردان قدیم، تنها دوست دارد که زن در چارچوب خانه باشد؛ ولی من دیگر نمیتوانم با این طرز تفکر کنار بیایم. او حتی اجازه نمیدهد با دخترانم تا سر خیابان برای خرید بروم و همیشه به دلیل تهیه هر وسیلهای که میخواهم، باید ساعتها از او درخواست کنم. آنقدر مرا محدود کرده که تنها راه را طلاق میدانم تا از این وضع رها شوم. در حقیقت، شوهرم نمیتواند اخلاق خود را تغییر دهد و من هم دیگر تحمل او را ندارم.»[۶]
*******
فضای مجازی
خانمی اعتیاد شدیدی به اینستاگرام پیدا کرده بود؛ بهطوریکه حتی خریدهای معمولی زندگیاش را هم در پیج (صفحه)های مختلف اینستاگرام انجام میداد. او دوستان بسیاری پیدا کرده بود و پس از آن، مدام در این شبکه اجتماعی فعالیت میکرد؛ تا آنکه این اعتیاد، رفتهرفته زندگی مشترکش را به نابودی کشاند. او آنقدر در اینستاگرام غرق شد که در نهایت، به درخواست شوهرش در مقابل قاضی دادگاه خانواده ایستاد تا در مقابل قاضی در این باره صحبت کند.
قاضی شعبه ۲۶۸ دادگاه خانواده درحال بررسی پرونده طلاق این زوج بود که مرد جوان به قاضی گفت: «آقای قاضی! از رفتارهای همسرم خسته شدهام. چهار سال است که ازدواج کردهام؛ ولی تنها دو سال اوّل زندگیام بود که احساس خوشحالی و خوشبختی میکردم. بعد از آن، تنها شدم و دیگر همسرم در کنارم نبود. رفتارهایش تغییر کرد و به زندگیمان کاملاً بیتفاوت و بیاهمیت شد؛ آن هم فقط به جهت سرگرم شدن به اینستاگرام. در حقیقت، من همسرم را بعد از اینکه برای خودش یک پیج در اینستاگرام ساخت، از دست دادم. بعد از آن بود که زندگی مشترکمان از این رو به آن رو شد. خانم بنده کمکم در این شبکه مجازی غرق شد و حتی یک لحظه هم نتوانست از آن دوری کند. هر ۲۴ ساعت شبانهروز گوشی تلفنش در دستش بود و اینستاگرامش را چک میکرد؛ تا جایی که در مدت کمی، توانست در این فضا چند هزار دوست پیدا کند و مرتب به دنبال این بود که تعداد لایکهایش بیشتر شود. دو سال است که این رفتارهایش را تحمل میکنم. بارها مرا فراموش کرده و هر بار میخواهم با او صحبت کنم، آنقدر غرق در گوشیاش است که از حرف زدن پشیمان میشوم؛ حتی در مهمانی هم، مرتب سرش در گوشی است و من باید از این کار او خجالت بکشم. همیشه با هم دعوا داریم. هرچه میگویم از رفتار خودت دست بردار، فایدهای ندارد. انگار اعتیادش خیلی زیاد شده و نمیتواند دست بکشد. او من و زندگیمان را فراموش کرده و الآن تنها یک عشق دارد، آن هم اینستاگرام.»[۷]
زن، بهسختی میتوانست بر اعصابش مسلط شود، دست و پایش میلرزید و چشمانش پُر از اشک شده بود. بعد از مکث کوتاهی، رو به قاضی گفت: «اگر هر اشتباه شوهرم را ببخشم، از خیانتش نمیتوانم بگذرم. من و او، هر دو پزشک هستیم و فرزند داریم. از همان اوّل زندگیمان به هم قول دادیم که هیچوقت به هم دروغ نگوییم و خیانت نکنیم.»
وی اضافه کرد: «همه چیز در این سالها خوب پیش میرفت و مشکلی با هم نداشتیم؛ اما از چهار ماه قبل، رفتار همسرم مشکوک شد. وقتی در خانه بود، با تلگرام چت میکرد. اگر هم تلفنش زنگ میزد، به بالکون میرفت و مدعی میشد که با پزشکان درباره مسائل علمی بحث میکند. همه چیز از سرقت تلفن همراه شوهرم شروع شد. سیمکارت به نام من بود و از من درخواست کرد که سیمکارت جدید برایش بگیرم. وقتی سیمکارت جدید را دریافت کردم، برای امتحان آن را در گوشی خودم قرار دادم. به محض اینکه سیمکارت روشن شد، چند خانم پشت سر هم تماس گرفتند و ابراز نگرانی کردند. شک من بیشتر شد و به همین جهت، تلگرام شوهرم را بررسی کردم و فهمیدم با ده خانم به طور همزمان رابطه دارد!» بعد از اظهارات زن، مرد در جواب، علت این اعمال خود را بیتوجهی همسرش به او بیان نمود.[۸]
چندی پیش زن جوانی با مراجعه به دادگاه خانواده، درخواست طلاق داد و درخصوص علت آن، به قاضی توضیح داد: «شوهرم خودش مرتب در گروههای مختلف شبکههای مجازی حضور دارد و مدام در حال چتکردن است؛ ولی اجازه نمیدهد من این برنامهها را در گوشیام داشته باشم.»
زن جوان ادامه داد: «به او میگویم اگر خوب نیست، چرا تو خودت وقت میگذاری. به من میگوید: این برنامهها اعتیادآور است و وقت آدم را میگیرد. هرچه به او میگویم چرا چیزی که بد است، خودت استفاده میکنی، میگوید: نمیخواهم تو درگیر این مسائل شوی. الآن چند ماه است که سر این موضوع با هم درگیر هستیم و تازه متوجه شدم که شوهرم خیلی خودخواه است.»
وی افزود: «حتی به او مشکوک هم شدم و حس میکنم دلیلی دارد که اجازه نمیدهد من وارد این برنامهها و گروهها شوم. برای همین، تصمیم به جدایی گرفتم.» [۹]
دختر و پسری، در یکی از گروههای تلگرام با هم آشنا شدند. دختر، مدیر گروه بود و پسر هم توسط یکی از اعضا به گروه اضافه شده بود. آنها در این گروه، جمع دوستانهای با هم داشتند و در نهایت، تصمیم به ازدواج گرفتند؛ اما این زوج، پایان خوشی نداشتند. شش ماه بیشتر طول نکشید که در نهایت، این زوج عاشقپیشه برای جدایی از هم راهی دادگاه خانواده شدند و درخواست طلاق خود را به قاضی ارائه دادند. دختر درباره علت این جدایی میگوید:
برشی از کتاب "سیلاب زندگی" فصل اوّل؛ عوامل و زمينههای طلاق.
کاری از گروه تولید محتوای معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم.
رفتن زیاد به خانه والدین
مردی پس از پنج سال زندگی مشترک، همسرش را به علت آنکه بیشتر وقتش را بیرون از خانه می گذراند، طلاق داد. این مرد، درحالیکه بهشدت ناراحت بود، به قاضی دادگاه خانواده گفت: «مسلماً هدف ازدواج، آن است که فرد در فضایی عاطفی زندگیاش را بگذراند و عشق و علاقهای خاص را در خود بپروراند و در کنار این فضای عاطفی، به مسئولیتهای جدیدی که بر عهدهاش گذاشته شده، به بهترین شیوه عمل کند. همین مسئله، باعث شد که همسری برای خودم انتخاب کنم. در تمام مدت خواستگاری و دوران عقد و زندگی مشترک، همواره در این مورد با همسرم صحبت کرده ام و به او یادآور شده ام همانگونهکه من از تمام دوستان و آشنایان کناره گرفته ام، تو هم باید بسیاری از عادت های دوران مجردیات را تغییر دهی و شیوه های دیگر را که برازنده یک فرد متأهل است، در پیش بگیری.»
مرد جوان اضافه کرد: «متأسفانه، این مسئله اتفاق نیفتاد و همسرم در نهایت به کارهای خودش ادامه میدهد. اوایل ازدواجمان، صبح که من از خانه بیرون میرفتم، او هم به خانه مادرش میرفت. من احساس میکردم که از تنهایی فرار میکند؛ ولی کمکم این رفتوآمدها بیشتر شد و گاهی تا دیروقت به خانه نمیآمد. گاهی میآمد و گاهی همانجا میماند. این شیوه برخوردها، با وجود صحبتهایی که با او میکردم، به جای آنکه عوض شود، لحظهبهلحظه پُررنگتر میشد و من احساس میکردم او اصلاً متوجه رفتارش نیست و در واقع، با این کارش با من لجبازی و دهنکجی میکند. حالا وضعیت زندگیمان به گونه ای شده که از هفت روز هفته، تنها یک روز در خانه خودمان است، و بقیه روزها را در خانه مادرش است. آن مرد ادامه میدهد، با اینکه هنوز همسرم را دوست دارم، ولی از این همه تنهایی خسته شدهام و دیگر نمیتوانم با این شیوه زندگی کنم. اگر قرار باشد او از وظایفش به این راحتی کناره بگیرد، چرا از من توقع دارد به وظایف خودم عمل کنم. زن و مرد جوان، با طلاق توافقی از هم جدا شدند؛ چون زن جوان حاضر نبود برای لحظهای از خانوادهاش دور باشد.»[۱]
زیادهروی شوهر در مطالعه
یکی از همکلاسیهای خود را در راهروی دادگاه خانواده دیدم. او را نویسندهای پُرکار و خوشسلیقه میدانستم. همیشه به موقعیت خوب او غبطه میخوردم. آن روز گمانم این بود که او مثل من برای پژوهش در مسائل خانواده به دادگاه آمده است. هر طور بود خودم را به او رساندم، تا کمی با هم تبادل نظر کنیم و صحبت دوستانه داشته باشیم. هنوز مدتی از گفتوگوی ما نگذشت که عذرخواهی کرد و صحبتش را قطع کرد و شتابان به سوی ورودی رفت و همراه زن جوانی که دختر خردسالش را بغل گرفته بود، وارد یکی از شعبه های قضایی شد.
زن میانسالی که به نظر مادرزن او بود، بیرون اتاق ماند. نزدیک رفتم و از او پرسیدم: «مشکلی دارید؟» گفت: «داماد نازنینی دارم؛ ولی حیف که تا به حال، یکبار روی کاغذ، کلمه عشق را ننوشته است. دامادم یک محقق است و دخترم همیشه به داشتن چنین شوهری میبالید؛ اما بهتازگی از او نفرت پیدا کرده است.» گفتم: چرا؟ مگر معتاد است؟ مادر گفت: «نخیر آقا، جوان فعال و سر به راهی است؛ ولی زندگیاش یک سر شده نوشتن و خواندن. کتابها و کاغذهایش را بیشتر از زن و فرزندش دوست دارد. در کار، روز و شب نمیشناسد. همه چیز برای دخترم میخرد؛ ولی زندگی که همهاش پول و خرید نیست. کمی هم باید محبت داشت و حرف زد. دخترم با سایه شوهرش زندگی میکرد؛ نه با شوهر و قلب و عشق او.» پرسیدم: تا به حال کسی عیب او را گوشزد کرده است؟ گفت: «دامادم بهتازگی عصبی شده و دست بزن پیدا کرده و امان نمیدهد که کسی با او حرف حسابی بزند. اصلاً به حرف کسی گوش نمیدهد و سرش را از روی کاغذ و میز برنمیدارد.»[۲]
زن و مرد جوانی وارد دادگاه خانواده شدند. زن با ناراحتی اظهار داشت: «هر وقت نگاهش میکنم، رمان بهدست نشسته. گاه روی مبل پذیرایی، گاه روی پله ها و گاهی روی تاب حیاط. آخر شب که کنارش خوابم میبرد، هنوز دارد رمان ناتمامش را میخواند. پس، سهم من از زندگی چیست؟ بیرون از خانه هم که میرویم، توی پارک و تاکسی و پیادهرو نیز کتابخواندن را رها نمیکند. واقعاً که از کتاب و کتابخوانی متنفر شدهام. به کتابهایش به چشم یک هوو نگاه میکنم. دیگر تحمل ندارم و میخواهم از او جدا شوم.» و مرد بیاعتنا به حرفهای زن، همچنان داشت صفحه آخر رمان را میخواند! [۳]
*******
زیاد کار کردن
کاش روی پیشونی آدمایی که دارن زیر بار غصههاشون له میشن یه چیزی نوشته بود تا بقیه کمی مراعاتشون رو میکردن.
مثلا نوشته بود: این آقا دارد از صدمین جایی که فرم پر کرده و استخدام نشده برمیگردد،
این خانم سالهاست بغل نشده،
این آقا را دارند میگذارند خانهی سالمندان،
این خانم مادرش مریضی صعبالعلاج دارد،
این آقا قول داده تابستان برای پسرش دوچرخه بخرد ولی پول ندارد،
این خانم تا حالا کسی عاشقش نشده،
این آقا خیلی حالش بد است و
اگر یقهاش را بگیرید
امشب خودش را میکشد...
این آدم شکستنیست...
🎆چرا امام حسين(ع) با اينكه ميدانست شهيد ميشود، باخانواده خود به سمت کوفه رفت؟
ظلمهايي كه در روز عاشورا به امام حسين(ع)، يارانش و اهل بيت(ع) ميشود و به اسارت گرفته شدن زنان و كودكان اين كاروان، اين سوال را تداعي ميكند كه « چرا امام حسين(ع) با اين كه مي دانست شهيد ميشود، با خانواده خود به سمت کوفه رفت؟».
بين بردن اهل بيت امام حسين(ع) به سوي کربلا و علم غيب امام مبني بر آينده جنگ منافات وجود ندارد؛ زيرا امامان ما در امور فردي، سياسي و اجتماعي از علم غيب بهره نميگرفتند، از اين رو در جنگ، قيام، صلح و برخورد با مردم از علم غيب استفاده نميکردند. اگر چنين بود، رفتار و زندگي آنان نميتوانست الگو باشد.
از آنجا که قيام کربلا نيز امري سياسي و اجتماعي بود، امام حسين(ع) در اين قيام از علم غيب بهره نگرفت و طبق ظواهر عمل کرد تا اين قيام او الگوي خوبي براي همگان شود. پس امامان مامور بودند، كه در امور زندگي و در جنگها و پيكارها و حوادثي كه اتفاق ميافتد در مقام قضاوت و داوري ميان انسانها با علم عادي برخورد نمايند و تقاضاي علم غيب يا پي بردن به اسرار از راه علم غيب بر نيايند.
از سوي ديگر از برخي روايات استفاده ميشود که بردن اهل بيت(ع) به سوي کربلا مانند اصل قيام امام حسين(ع) وظيفه الهي بوده است. امام حسين(ع) با بردن اهل بيت وظيفه خود را انجام داده است. اين امر کاشف از آن است که بين علم غيب امام از آينده جنگ و بردن اهل بيت منافات نيست، حتي در صورت داشتن علم غيب امام بايد اين هدف و مقصد الهي را به انجام ميرساند. آنان چيزي را طلب ميكنند كه رضايت و اراده خداوند باشد و اراده خداوند در رفتن امام به كربلا تحقق مييافت و بردن اهل بيت به كربلا نيز بر همين اساس بود.
در بردن اهل بيت به کربلا مصالح مهمي وجود داشت. شايد همين مصالح باعث شده است به رغم اين که امام آينده جنگ را ميدانست اهل بيت(ع) را با خود برد. آن مصالح پاسداري از قيام کربلا است، يعني همان گونه که در اصل قيام امام و شهادت ياران وي مصلحت وجود داشت، مصلحت در بردن اهل بيت(ع) نيز وجود داشت.
بيان مصلحت اهل بيت(ع) به کربلا مستلزم آن است، که رسالت و ميزان تأثيرگزاري اهل بيت در صيانت از انقلاب امام بررسي شود.
همراهى خانواده امام در حادثه عاشورا ميتواند به جهت عوامل زير باشد:
1- پيام رساني
انقلاب امام تا عصر عاشورا مظهر خون و شهادت بود. رهبرى و پرچمدارى بر عهده ايشان قرار داشت. پس از آن و در بخش دوم پرچمدارى امام سجاد(ع) و حضرت زينب(س) آغاز شد. آنان با سخنان آتشين خود، پيام انقلاب و شهادت سرخ حضرت سيدالشهدا و يارانش را به آگاهى افكار عمومى رساندند و طبل رسوايى حكومت پليد اموى را به صدا درآوردند.
2- بياثر سازي تبليغات دشمن
شام از آن روز كه به تصرف مسلمانان درآمد، تحت سيطره فرمانروايانى چون خالد پسر وليد و معاويه پسر ابوسفيان قرار گرفت. مردم اين سرزمين، نه سخن پيامبر را دريافته بودند و نه روش اصحاب او را مىدانستند و نه اسلام را آنگونه كه در مدينه رواج داشت، مىشناختند. در نتيجه نسل جوان آن روز، از اسلام حقيقى چيزى نمىدانستند. شايد در نظر آنان، اسلام هم حكومتى بود مانند حكومت كسانى كه پيش از ورود اسلام بر آن سرزمين فرمان مىراندند! تجمّل دربار معاويه، حيف و ميل اموال عمومى، ساختن كاخهاى بزرگ، تبعيد و زندانى كردن و كشتن مخالفان، براى آنان امرى طبيعى بود؛ زيرا چنين نظامى نيم قرن سابقه داشت و كسانى بودند كه مىپنداشتند آنچه در مدينه عصر پيامبر گذشته، چنين بوده است.(1)
معاويه حدود 42 سال در شام حكومت كرد و در اين مدت نسبتاً طولانى، مردم شام را به گونهاى پرورش داد كه فاقد بصيرت و آگاهى دينى باشند و در برابر اراده و خواست او، بىچون و چرا تسليم شوند.(2)
به طورى كه پس از پيروزى قيام عباسيان و استقرار حكومت ابوالعباس سفّاح، ده تن از امراى شام نزد وى رفتند و همه سوگند خوردند، كه تا زمان قتل مروان (آخرين خليفه اموى)، نمىدانستيم، كه رسول خدا(ص) جز بنىاميه خويشاوندى داشت، كه از او ارث ببرند.(3)
معنای ۷ سال روکی خوب میفهمه؟دانشجو های پزشکی.
معنای۴ سال رو کی خوب میفهمه؟ بچه های کار شناسی.
معنای ۲ سال رو کی خوب میفهمه؟ سربازها.
معنای ۱ سال رو کی خوب میفهمه؟ پشت کنکوریها.
معنای ۹ ماه رو کی خوب میفهمه؟ بانوان باردار.
معنای ۱ ماه رو کی خوب میفهمه؟ کسایی که ۳۰ روز ماه مبارک رمضان رو روزه گرفتند.
معنای ۱ هفته رو کی خوب میفهمه؟ سر دبیرهای مجلات هفتگی.
معنای ۱ روز رو کی میفهمه؟ کارگران روز مزد.
معنای ۱ ساعت رو کی میفهمه؟ عاشق منتظر.
معنای ۱ دقیقه رو کی خوب میفهمه؟اونایی که از پرواز جا موندند.
معنای ۱ ثانیه رو کی خوب میفهمه؟ اونایی که در تصادف جون سالم به در بردند.
معنای ۱ دهم ثانیه رو کی میفهمه؟ اونایی ک تو المپیک مقام دوم رو به دست اوردند.
فقط خواستم بگم قدر لحظه لحظه های زندگیتون رو بدونید و ازشون استفاده کنید، خیلی زود تموم میشد
⭕️بخشی از زيباييهاي وقايع کربلا:
❤️زيباترين خواهش يک زن { همراه کردن زهير با امام حسين (عليه السلام) توسط همسرش}
❤️زيبا ترين بازگشت { توبه حر و الحاق به سپاه امام حسين (عليه السلام)}
❤️زيباترين وفا داري { نخوردن آب در شط فرات ابالفضل (عليه السلام) }
❤️زيبا ترين جنگ { نبرد حضرت علي اکبر (عليه السلام) با دشمن}
❤️زيبا ترين واکنش { پرتاب کردن سر و هب توسط مادرش به طرف دشمن}
❤️زيبا ترين پاسخ {احلي من العسل جناب قاسم ابن الحسن(عليه السلام)}
❤️زيبا ترين هديه {تقديم عون و محمد به امام حسين (عليه السلام) توسط مادرشان حضرت زينب (سلام الله عليها)}
❤️زيبا ترين نماز { نماز ظهر عاشورا در زير باران تير}
❤️زيبا ترين جانثاري { حائل قرار دادن دستها ، توسط عبدالله ابن حسن (عليه السلام) و دفاع از عمو }
❤️زيبا ترين سخنراني { سخنراني امام سجاد (عليه السلام) و حضرت زينب (سلام الله عليها) در کاخ ظلم }
❤️❤️و از همه زيبايي ها زيباتر جمله « ما رأيتُ الا جميلاً » که حضرت زينب (سلام الله عليها) حيدر وار بيان کرد. وقتی که یزید با کنایه از ایشان پرسید:خب , چه دیدی؟ و خانم جواب دادند: غیر از زیبایی چیزی ندیدم