eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
37هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
4.3هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 قصه ی زندگی اعضا... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت دوم سر به زیره قرار شد منو بدن به این واین پسر اسمش میشد سید کاظم وقتی اومد من دیدم ازش زیاد خوشم نیومد قبل اومدن اقا کاظی خواهرم گفته بود پسرع اگه به باباش رفته باشه خیلی زشته همون اقا کاظی اومد دیدیم کپی برابر اصله😳وقتی خواستگاری شد به جای چای من انار دون کرده بودم گرفتم به اقا کاظی در اون لحظه دستم خود به دست اقای کاظی نگو دلش چه غوغایی شده بیچاره طرف کاظی گف بزارین این دوتا حرف بزنن اما داداشم قبول نمیکرد میگفت ما رسم نداریم دختر رو اجازه بدیم با نامحرم حرف بزنه ما رو انداختن تو یه اتاق زنداداشمم پیش من بود نامادری کاظی هم اونجا بود ما هم رو به روی هم وایساده بودیم با یک قدم فاصله ولی از تپش قلب خبری نبود ارومه اروم بودم بعد از اسرار با خجالت خلاصه ی اسممو گفتم بعد معرفی خودم، بهشون گفتم  مگه شما نمیدونین اسمم رو🤣🤣رفتن گفت هروقت خاستین بیاین تحقیق به همسایه ها نگین اومدیم تحقیق بگید اومدیم پارچه بدیم چادر بدوزه برامون 😒اوف مادر ساده ی من اینم زن داداشمو خواهرمو برداشته مثلا رفته تحقیق رفته نشسته خونه ی طرف بعد یک ساعتی بدون تحقیق برگشتن پدر کاظی هم رفته حسابی تحقیق کرده از ما ما هم خبر نداشتیم.داداش کوچیکم اومد از من نظر خواست مثلا بهم گف میخوای با اقا کاظی ازدواج کنی منم اصلا بلد نبود چی میگن هیچی نگفتم  ساکت وایسادم داداشم گفت سکوت علامت رضاست رفته به همشون گفت بله میخوادش بعد دو هفته انگشتر و چادر اوردن اما من خوشحال نبودم هی میخاستم بگم نه نمیخام اما جرات چنین چیزی رو نداشتم اما تو دلم به خودم میگفتم اگه نه بگم این انگشتر میره حیفع. اون قد که برا انگشتر خوشحال بودم با ازدواجم خوشحال نبودم هر وقت تنها میشدم زل میزدم به انگشترم با دیدن انگشتر خوشحال میشدم که یه انگشتر دارم اخه تا به اون روز طلا ندیده بودم فقط از مادرم اسمشو شنیده بودم که میگف  خیلی میدرخشه نگو مادرم مبالغه میکرد اما برام فرقی نمیکرد همون یه تیکه طلا منو زوق زده کرده بود پدر کاظی یه عاقد اورد صیغه ی محرمیت خوندن چرا خوندن نمیدونم؟ چون منو کاظی به هم نگاه هم نمی کریم.پدر کاظی بنا بود ولی  وضعیت مالی خیلی بدی داشتن از ما هم عقب بودن حداقل خونه ی ما با ابگرمکن نفتی میشد حموم کرد اونا اونم نداشتن نه اشپزخونه ای نه حمامی فقط دوتا اتاق داشتن با اون همه بچه ی ریزو درشت هشت نفر بودن بزرگه کاظی بود اونم ۱۹سالش بود دانشجو بود سربازی هم نرفته بود اما پدر مادرم انقد ساده بودن هیچ چی براشون مهم نبود چون  اون یکیای کع ازدواج کرده بودن اکثرا فامیل بودن بدون تحقیق داده بودن پول ثروت هم براشون  مهم نبود معیار اصلیشون پسر پاک و تمیز باشه بودنتیجه ی تحقیق نکردنمون اولین چیزی بود که شنیدیم پدر کاظی ۳تا زن گرفته بود چن تا شو صیغه کرده بود اون زمان که میشد سال ۷۷ پدرسالاری بود بچه حق نداشت چیزی بگه هرچی پدرمادر میگقت همون میشد حداقل تو خونواده منو کاظی این جوری بود منو پا گشا کردن برام یه دست لباس خریدن اون روزم پذیرایی خوبی کردن زنداداشم تو راه گف چه ادامای خوبی بودن مهمونی خوبی دادن درد بلاشون بخوره سر حیدر اقا حیدر میشه پدرشوهر خواهرم که نامزده، داداشم برگشت به زنش گف با یه تیکه نون زود قضاوت نکن اخر معلوم میشع. پدرم مهریه رو خیلی کم گفت به اندازه خواهرم که نامزد بود پدر کاظی هم دید منصفانه اس چیزی نگف هیچی برای خانواده ی من مهم نبود فقط پسره سالم باشه کافیه هیچی هم نداشته باشه مهم نبود ما در پاییز نامزد کردیم عید اون سال یه بلوز یه قران خیلی کوچیک و با یه اینه به اندازه ی کف دست با یه گل ده سانتی کوچولو اورده بودن عید قربان هم یه نلبکی گوشت با یکم شیرینی این اولین و اخرین کادوی من شد بعد از مدتی نامادری کاظی هرروز می اومد خونه ی ما اسم این خانم گلی هس همیشه از زندگیش ناراضی بود همش از خانمای سابق همسرش صحبت میکرد مادر ساده منم مثلا دل داریش میداد میگف مواظب خودت باش مردا اینجوری هستن.... گلی خانم هم میرف برعکسشو به شوهرش میگف یواش یواش بحثا شروع شد منو کاظی تو این زندگی هیچ نقشی نداشتیم نه اون بلد بود نه من هر دوتامون منتظرلب تر کردن پدر مادرامون بودیم من ۸ ماه اول به صورت کاظی هم نگا نکردم نمخواستم مهرش تو دلم بیفته اصلا از خوانوادش خوشم نمی اومد حتی بعضی وقتا از کاظی هم نفرت داشتم اما نمیتونستم به هیچ کس بگم چون حرفم برو نداشت ما در دوران صیغه مون به مسافرتم رفتیم اما پدرش همیشه کنار من بود ب جای پسرش اون منو باخانواده اش به بعضی جاها میبرد به جای پسرش. پسرشم همراهمون بود اما از خجالتمون نمیتونست بهم نگاه کنیم. 🍃🍃🍃🌼🍃 * *
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 ✅سلام فاطمه عزیزم ❤️ میشه سوال منم بزاری کانالت 😢 من مدتها قبل از هندزفری زیاد استفاده کردم حدودا یه سال. البته با اینکه صداش کم بوده اما انگار پرده گوشم اسیب دیده حس میکنم پرده گوشم درد میکنه میخاستم بدونم کسی بوده شبیه من باشه قطره ای چیزی مصرف کرده باشه ک خوب شده باشه میخاستم بدونم اصلا خوب میشم یا نه 😔مخصوصا وقتی اب دهنمو قورت میدم گوشم صدا میده بعد امروز با درد گوش راستم از خواب بیدار شدم چکار کنم 😞😞لطفا اگر کسی میتونه منو راهنمایی کنه ممنون ازتون ❤️❤️ ✅سلام فاطمه جان روزت بخیر طاعات و عبادات شما وهمه اعضای کانال قبول درگاه حق انشالله میشه از عزیزان بپرسین این روزا ک ماه رمضانه و روزه ایم چیکارکنیم ک در طول روز دهانمون بوی بد نده مطمنم سوال خیلیا میتونه باشه مرسی که تو کانالت میذاری عزیزم❤️ ✅سلام عزیزم خوبی ممنون بابت کانال خوبتون خیر ببینی. چه دعای  بخونیم که تو قرعه کشی برنده بشیم. وهم دعای بگن بخونم. برای شوهرم یه شغل خوب گیرش بیاد 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df *
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 زمامِ زندگی‌ات را به دست بگیر قرص‌ها را کنار بگذار، ترس را کنار بگذار، از فدا کردن تکه‌های وجودت دست بکش، گفتنِ اینکه نمی‌توانم را کنار بگذار. گفت‌ و گوهای منفی با خودت را قطع کن، از عقب انداختن کارها تا فردا و شنبه و سال بعد دست بکش، از فکر کردن به اینکه چه اتفاقی افتاده دست بکش و به این فکر کن که از این به بعد چه اتفاقی می‌افتد، پاشو همین الان از آن‌ جایی که هستی بلند شو اشک‌های دردِ دیروز را پاک کن و دوباره شروع کن، 📗 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df *
صدای قروچ قروچش😋🥵🦋 . . . آخ که دهنم آب افتاد🤤🍭💦 . . . شنیدی دختر کره ایی از بس خورده مریضشده بردنش بیمارستان ؟😳❌ : https://eitaa.com/joinchat/567345243Cbb0fcc3cb5 https://eitaa.com/joinchat/567345243Cbb0fcc3cb5 خبرای داغ اسمری و پستاشون🫣🔥 طرفدارای اسمر بیاید اینجا😐🫦
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت دوم سر به زیره قرار شد منو بدن به این واین پسر اسمش میشد سید کاظم وقتی اومد من دید
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 قسمت سوم.. یه روز پدر کاظی تصمیم گرفت منو ببرع به شهر خودشون پدر شوهرم اهل اون شهری که زندگی می کردن نبود به خاطر زن سابقش شهر خودشو ترک کرده بود که مادر کاظی نبینه اینا رو خلاصه مارفتیم به شهرشون بعد برگشتن گلی خانم دیگه اون گلی نبود ما هم از مشکلات اونا خبر نداشتیم گلی خانم با همسرش لج میکنه چرا تو عروسمون رو بردی به شهرمون باید من میبردم سر کوچیک ترین مورد بیشترین دعوا رو با هم میکردن کم کم اون روی اونا هم میدیدیم دوباره عید میشد چشمای ابی من در انتظار بودکه امروز فردا عیدی منم میاد  اون زمان رفت و امدا زیاد بود با این که تلفن نبود اما از حال هم خبر داشتن نزدیک چهارشنبه سوری میشد عیدی برای خواهر جانم اومد عیدی همسایه مون اومد اما من در انتظار بودم هیچ کس هم نیومد نه خودشون اومد نه کادو شون خواهرم میدید من ناراحتم لباسای که برا اون اورده  بودن میداد من بپوشم از طرف نامزد خواهرم  اومدن ابجی مو بردن خرید رفتن وسایل  ارایشی غیره خریدن یه جفت کفش طبی تک بند هم بود موقع راه رفتن چی صدای میدادن😄 منم عاشق اون کفشا بودم اما کسی نبود برام بخره 😔 خدا یا حسرت همه چی تو دلم مونده بود کار منم شده بود در پنهانی گریه کردن دلم به هیچ چیز نامزدم خوش نبود یواش یواش حضور نامزدم کم رنگ میشد  چون دلش برام تنگ نمیشد شاید بیست سال دیگه هم میشد دلتنگم نمیشد از قدیم گفتن محبت تو چشم هست اگه مدتی نبینی فراموش میکنی، همه چیز دست به یکی کرده بودن از یه طرف نامزد بیخیالم ازطرفی پدرشوهر دیکتاتورم از طرفع دیگه خانواده خودم تو فشار بودم از عید یک دو ماهی می گذشت خواهر گلی اومده بود پدرشوهرم اومد دنبالم منو برد کمک برای زنش اونجا یه انگشتر دستم کردن منم فک کردم همون مهمون اورده اگه میدونستم اونا خریدن برنمیداشتم دیگه گلی خانم عادت کرده بود منو هر شب بعد از تموم کردن قالی بافیم میومدن منو میبردن خونشون گلی نامرد هر چی لباس بود جمع میکرد تو حموم منو صدا میزد بیا کمک منم تا مینشستم اروم خودش یه چیزی رو بهانه میکرد میرف بعد یک  ساعت رفتن خودش  یکی رو میفرستاد تا مطمئن بشه کار تمومه اخر کار خودشو میرسوند میگف ای وای چرا شستی داشتم میومدم اونام حمام نداشتن مادرم یه علاالدین داد و یه دیگ بزرگ با اون حمام میکردن من ساده هم فک میکردم وظیفه ی منه که مثل کلفت کارای همشونو بکنم اخه پدر مادرم همیشه بهمون میگفتن به افتابه پدرشوهرت و مادرشورت اب پر کن بزار اماده باشه وقتی از بیرون میان رو پاشون وایسا دست پدر شوهرتو ببوس لباسای همشونو بشور.... خواهرم عروسی کرد رفت بعد از مدتی یکی از داداشای من نامزد شد داداشم به نامزدش همه چی میخرید میبرد سینما پارک... یه جشن بله برون گرفتن که نگو برا زن داداشم بهترین خریدا رو کردن منم چغندر بودم نه طرف پدری چیزی میخریدن نه نامزدم از اینجا مونده از اونجا رونده شده بودم شبا ستاره ها شده بودن هم دم من روزا گره های قالی اشک هایم رو لا به لایه گره های رنگی خودشون قایم میکردن  به هیچ احدی لب تر نکردم که بابا منم انسانم در این زندگی سهمی دارم  اما نه انسان نبودم😔 پدر مادرم ادمی نبودن که به  بچه اهمیت بدن ببینن چه مشکلی دارن یا چی کم دارن با لباس بی ناهایت کهنه با تغذیه خیلی ضعیف  قالی میبافتم وقتی خواهرم عروسی کرد رفت روی اون فرشع به اون بزرگی تنها بودم با ۱۶ سال سنم بعد یکی از داداشام نامزد کردبرا اونم مثل بقیع خرید کردن حتی کفش سفید چادرسفید. کیف سفید .. لوازم ارایش داداشم هر روز دوبار به دیدن خانمش میرف هر دفع هم با دست پر میرفت اونا گردش میرفتن و... منم فقط فرش میبافم مثل کوزت لباسای داداشامم و کلا خانواده رو میشستم داداشم میگف برین حموم رو برام تمیز بشورین لباسامو اویزون کنین بعدا بیام حموم  زنداداشم میومد مثل خانم چای جلوش اماده غذا. حتی جورابای نامزدشو نمیشست نمیدونم چرا مادر زنداداشم بهش نگفته بود به افتابه پدرشوهرت اب پر کن😂اشنا بودیما یکی از هم روستایمون بود. نمیدونم چی شد بعد از دوسال اومدن منو ببرن محضر شناسنامه منم عکس دار نبود رفتم با داداشم کارای عکاسی رو انجام بدم شناسنامه من تو خونه مون بود نامزدم گفت بیا با هم بریم بیاریم اما گلی نامرد اجازه نداد من با چشم گریون فرستاد خونمون با دل شکسته بیچاره کاظی هم چشمش دنبال من موند ولی از ترس گلی جرات نکرد قبول نکنه گلی رفت از محضر وقت بگیره اومد گف مهر اقای عاقد گم شده امروز نمیشه فردا رفت اومد گف کفش عاقد گم شده پس فردا رفتیم تو محضر اونقد منتظر پدرکاظی موندیم اخر سر بدون پدرش عقد رو خوندن نگو گلی خانم ادرسو اشتباهی داده تو عقد هیچی بهم ندادن با لباسای کهنه با چادر سفید یکی از فامیلام عقد کردن محضر هم چیزی نداشت ساده با ساخت قدیم بعد از اومدن از محضر رسم داریم طرف دختر شام طرف داماد رو به خونشون دعوت کنن ما هم دعوت کردیم  ولی هرچی صبر کردیم دیدیم خبری
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❤️🙏 سلام فاطمه خانم روزتون بخیر برا اون خانمی که گفتن دخترشون کلاس اول هستن و مدام مریض میشن سیستم ایمنی بدنش ضعیفه داروی امام کاظم اگه مرتب بهش بدن دیگه مریض نمیشه یا اگه بشه زود خوب میشه دستورش میدم خودش از عطاری بخر درست کنه بهش بده یه کم خوردنش برا بچه ها سخته اندازه یه قاشق مربا خوری سر خالی روزی سه بار بهش بده اگه نتونست بخوره با یه کم آب بهش بده خیلی کم چون اثرش از بین میره اگه خواستید مزه اش بهتر بشه شکر سرخ رو یه بیشتر بریزید مطمئن باشید خوب میشه سه روز پشت سه هم روزی سه بار بخوره بعد دیگه بهش ندید تا ده روز بگذره بعدش دوباره روزی سه بار سه روز پشت سه هم بهش بدید چند بار اینکار رو تکرار کنید کاملا خوب میشه بعد هر بار استفاده تا یک ساعت چیزی نخوره 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ❓ سلام به شما و این کانال بی نظیر.ابتدا ممنونم از شما که تمامی اعضای این کنال خوب که باهر سنی با هر سلیقه ای تونستید دور هم جمع کنید.شما فوق العاده اید.مشکل بنده پسرم هست که ۳ سال ونیمش هستش.که دیشب برای اولین بار و یک لحظه کوتاه با پسر همسایه که ۶ سالش بوده داخل حیاط تنها میشن.امروز پسرم میگه مامان پسر همسایه به اونجام دست زده و من بهش گفتم این کار زشتی هست و این خصوصیه!نباید کسی دست بزنه.من خیلی خیلی ناراحت شدم.چون این گونه رفتار رو به بچم اموزش داده بودم که ازخودش دفاع کنه.اما خب این اتفاق زشت افتاد😔😔😔.به پسرم چیزی نگفتم همون اموزش مجدد رو دادم اما حسابی باپدر و مادر پسر همسایه دعوا کردم.😔😔😔حالا استرس و ناراحتی از اینکه پسرم به سن مهد کودک و یا مدرسه برسه اگه خدایی نکرده بچه ای بی تربیت بچه ی منو اذیت کنه چه خاکی تو سرم بریزم.من تجربه ای ندارم.لطفا راهنمایی ام کنید ممنونم از همه شما🙏🙏🙏 ❓❓❓❓❓❓❓❓❓ آیدی ادمین: @Fatemee113 منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊 در این 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697C7f86bef90c
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🔻عطاشو به لقاش بخشيدم 📖جناب سعدي ميگه: براي يه مستمندي مشكلي پيش امد يكي به او گفت :فلاني وضعش خيلي خوبه اگر بري پيشش حتما كمكت ميكنه مستمند سمت خانه آن فرد رفت وقتي به اونجا رسيد ديد او اخم هایش را در هم كشيده و غضب الود و عصباني نشسته نيازمند چيزي نگفت و از همان جا برگشت به او گفتن چه شد؟ گفت:عطاشو به لقاش بخشيدم... 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 ملتِ بی سواد ، زاده نمی شود ، ساخته می شود ... ! بی سوادی یعنی ؛ شبکه ی محبوبِ اجتماعی را که باز می کنی ؛ تمامِ صفحات ، پر باشد از روزمرگیِ آدم معروف ها ، و مسخره بازیِ معروف نماها ... نه از مطالبِ آموزشی خبری باشد ، نه از چهار کلام حرفِ حساب ... ! بی سوادی یعنی ؛ تویِ صفحه و روی پروفایلت بنویسی ؛ "به بهشت نمی روم اگر مادرم آن جا نباشد ... " و کمی آنطرف تر ، مادرت از بی توجهی ات بغض کرده باشد ... بی سوادی یعنی ؛ مسیرِ تمامِ لباس فروشی و آرایشگاه هایِ شهر را از حفظ باشی ، اما حتی یک بار هم گذرت به کتابفروشی نیفتاده باشد ... این بی سوادیِ مدرن دارد فرهنگمان را از ریشه می خشکانَد ... حواستان هست ؟! 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 🥚کلسیم طبیعی 🥛 یک عدد پوست تخم مرغ🥚 روپودرکنید روش آب لیموترش تازه بریزیدتا یک بند انگشت روشو بگیره دوازده ساعت بمونه بعد آب روشو میل کنید پونزده روز انجام بدین ‌ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df