eitaa logo
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
35.3هزار دنبال‌کننده
19.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
16 فایل
حرف ،درد دل و رازهای مگوی زن و شوهری😁🙊 با تجربه ها و رنج کشیده بیان اینجا👥👣💔 ادمین گرامی کپی از پست های کانال حرام و #پیگرد دارد⛔⛔ ♨️- ادمین @Fatemee113 جهت رزرو تبلیغات 👇👇👌 https://eitaa.com/joinchat/1292435835Ca8cb505297
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🌸🍃 کتاب شریف اقبال الاعمال سیدبن‌طاووس (مورد توصیه حضرت آیت الله بهجت) 🔹در روز شهادت حضرت زهرا علیها‌السلام [یکشنبه این هفته]، اقامه اندوه برای آن حضرت و زیارت ایشان با زیارات وارد شده، نباید مورد غفلت واقع شود. 🔸«به‌راستی خداوند با دفن شبانه و مخفیانه‌ فاطمه زهرا علیها‌السلام عیوب کسانی را که موجب شدند آن حضرت بر آنان خشم بگیرد، آشکار کرد و آنان را رسوا ساخت؛ هم او که خشم او موافق با خشم خداوند جبار و شکوهمند شکوهمندان بود. با وصیت آن حضرت به اینکه شبانه دفن شود، ادعای کسانی که از اهل‌بیت پیامبر علیهم‌السلام پیشی گرفتند، مبنی بر اینکه اهل‌بیت با آنان موافق هستند، باطل گردید». 📚 اقبال‌الاعمال، ج٢، ص٧٠٩ 🍃🍃🍃🍃🌸🌸🍃🍃 لینک کانال،👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2729115697Ca1050d30df
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دختری در روستای غم ها... 🍃🍃🍂🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 دختری در روستای غم ها... 🍃🍃🍂🍃
عنوان داستان 🪶قسمت اول سلام .. من تو خانواده نسبتا بدنیا اومدم چون وضع مالی خوبی نداشتیم و تو روستا زندگی میکردیم که جز شغل دیگه. ای اونجا نبودو خونه هم نداشتیم خونه پدر بزرگ پدری ام بود دیگه نمیشد همه اونجا باشیم چون عموم اینا هم بودن روستا برای کسایی که زمین از خودشون داشتن خوب بود ولی پدرمون نه زمینی داشت و نه سرمایه آنچنانی😕 به همین خاطر مجبور بود بره شهرستان برای کار خلاصه تا کلاس سوم من شهرستان بودم با یکی از روز ها پدرم مریض شد جوری که تا چند ماه افتاد تو خونه و مادرم جمعش میکرد شدید گرفت و مغزش مشکل پیدا کرد دیگه مث ی آدم معمولی نبود عین دیوونه ها شده بود ی ماه تیمارستان بود تو این مدت که مریض شد مادرم منو خواهرم فرستاد روستا که ما پدرمون نبینیم به چه حال رو روزی افتاده😢 و چون وضع مالی خوبی نداشتیم و از پس مخارج ما بر نمیومد همون پس اندازی هم ک داشتیم خرج پول دکتر و دوا درمون پدرم شد کلاس سوم من همون شهرستان درس خوندم و باید میرفتم چهارم دیگه همون روستا برام ثبت نام کردن و خواهر کوچیک هم باید میرفت مدرسه برا اونم نام کردیم چون روستا مدرسه نزدیک بود و پیاده می‌رفتیم و خرج آنچنانی هم نداشت دیگه موندیم همون جا و خرجمون پدربزرگم میداد. تو روستا مسجد داشتیم و اونجا کلاس قرآن میزاشتن مجانی برا بچه ها دیگه تصمیم گرفتم برم و قرآن یاد بگیرم یک سال و نیم طول کشید که تونستم قرآن و نماز یاد بگیرم و هم نماز میخوندم و هم بچه های که درس یاد میگرفتن به اونا یاد بدم که کمکی باشم برای مولوی مسجد ی پدر پیری بودن که هم موذن مسجد بودن و هم نماز جماعت میخوندن و هم به بچه ها قرآن یاد میدادن چند سالی هست که فوت کردن🥺 الله جنت الفردوس نصیبشون کنه واقعا برای بچه ها زحمت کشیدن ... روزهایی که ایشون وقت نمی‌کردن من به بچه ها یاد میدادم چون دیگه کامل یاد گرفته بودم و برا خودم ی پا استاد شده بودم دیگه شب ها روزهامون همین طور می‌گذشت تنها چیزی که میداد دوری از پدر و مادرم بود و هم چنین کمبود محبت از طرف اون ها تازه من یکم بزرگ تر بودم خواهر طفلی من ک از همون پیش دبستانی ازشون شد و اونم مث من یه بدبخت دیگه فقط سه ماه تعطیل می‌رفتیم پیششون و یا۱۵روز تعطیلات سال نو مثل غریبه ها شده بودیم با و مادرمون چون ن محبتی بودو نه دیداری .... الحمدلله به حالت عادی برگشتو بهتر شد ولی دیگه اون قرص هارا همیشه باید مصرف میکرد و اگر یکمی میکرد دیگه باز مث قبل میشد... مادرم دیگه مارو سپرده بود ب خانواده خودش روز هاو شب ها بودن رفتن به مدرسه ی جورایی عذاب آور بود هم برا من هم برا آبجی کوچیکم دیگه شب هارو روز ها همین طور می‌گذشت دوری از پدر و مادر و و نداری نداشتن پول نداشتن لباس درست و درمون نداشتن کفش و هزار چیز دیگه که همیشه بدلمون موند اونایی که میدونستن لباس نداریم اشون که نمیپوشیدن میاوردن برا ما ما هم دیگه مجبور بودیم بپوشیم چون واقعا پولی نداشتیم 😢یادمه که از استان برا مدرسه ی نامه اومده بود که با بچه های تو شهر ی مسابقه برگذار میشه منم فوتبالم عالی بود همیشه تو مدرسه زنگ ورزش بیشتر فوتبال بازی میکردیم ی علاقه خاصی ب فوتبال داشتیم منو هامون خلاصه هر بار که بازی میکردیم مابرنده می‌شدیم بیشتر گل هارا هم من میزدم مدیر مدرسه گفت هرکسی که فوتبالش خوبه شرکت کنه و برای مسابقه آماده باشه رفیقام گفتن ک منم اسمم بنویسم و من چون هام پاره بود گفتم نه من شرکت نمیکنم چون کفش نو نداشتم💔 می‌رفتیم تو شهر با بچه های شهر از اینکه خجالتی بکشم بهتره نرم و گفتم اجازه ندارم بقیه دوستام شرکت کردن و متاسفانه باخت داده بودن .... من درس هام خوب بود با اینکه بیشتر وقتا کارا خونه را هم انجام میدادم ولی بازم خوب بود دیگه ب هر و بود سوم راهنمایی هم تموم شد ادامه دارد 🍃🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 زیبا ترین دعا❤️تقدیمتون.... 😘خداوند میفرمایید من از رگ گردن بهت نزدیک ترم نگران چی هستی خدا که دروغ نمیگه🤍🌿 همیشہ گفتن دعا در حق دیگری زودتر مستجاب میشہ گاهی بی هیچ دلیلی خوشحال هستیم و حالِ خوبی داریم یقین بدونین ڪسی برامون دعا ڪرده الهی ڪہ دنیا بر وفق مرادتون باشہ🙏 ‌‌‌‎‌‌ 🍃🍃🍃🌼🍃 *
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 زخم خورده... 🍃🍃🍂🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍂🍃 زخم خورده... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام عزیزم منم یکی از اون زخم خورده هام الان با وجود دو تا بچه هنوز ابروداری میکنم و شوهرم آبرومو حتی جلو بچه هام می‌بره هیچ شأن و منزلتی برام نمیزاره میگه خراب بودی جالبه من سینه هام خیلی کوچکن خیلی خودمو ب آب و آتیش زدم شیر بدم دکتر طب سنتی و ... حتی وکیوم سونو همه کار کردم دکتر گف خانم شما ب طور مادرزادی غدد شیردهیت سوراخ نداره خلاصه نتونستم ب بچه هام شیر بدم شوهرم ب من جلو بچه هام میگه گاو ب بچه هایش شیر داد اما تو خدا لایق ندونست بهت شیر بده و خیلی چیزای دیگه راست میگی شما جنگ و دعوای و .. ثابت کردن خیلی خوبه من خیلی سنم کم بود ۱۷سالم بود خیلی منو اذیت کرد حتی زورکی اومد نصف مهریمم گف بنویس ازم گرفتی و مهر و اثر انگشت بزن میدونم که قانونی نیس و هیچ ارزشی ندارد اما بالاخره گرفت من روم نمیشد ب پدر و مادرم بگم مادرمم ک انگار دختر همسایه شوهر داده اصلا نگف مادر این راه این چاه من هیچی نمی‌دونستم حتی دوره مجردی روحمم خبر نداشت تو نامزدی کار تموم شد و من رسوا شدم توسط شوهرم تو دو سال نامزدی خیلی خونمو تو شیشه کرد بعد هم اومد ب همه خانواده گف سرمو نمی‌تونستم جلو دامادمون بالا بیارم آبرو و حیام رف اما از رو سادگی و بچگی و دوست داشتن اعتراضی نکردم خانوادمم با چهار بار حرف زدن شوهرمو آروم کردن و ما عروسی گرفتیم اما الان ۲۰ سال گذشت از اون موضوع اما من هرروز سرکوفت میخورم شوهرم میگه تو رو قالب من کردن و خیلی حرفهای زشت و آبروریزی خدا هم که قربونش برم منو تنها گذاشت تو این برزخ نمی‌دونم پای کدام گناه سوختم ب این درد گرفتار شدم دوست عزیز مان درست میگه چرا پا رو دلمون نزاشتیم ما هم مس خودشون آبروریزی نکردیم یجور رفتار کردن انگار من رو دست پدرم موندم یا حامله بودم زنش شدم الان ک میگم سرم تیر می‌کشه خیلی چیزا انصاف نبود اما ب خاطر سادگی و نبودن یه بزرگتر و نداشتن ی پشتوانه و من ی عمر مس زنای بیوه زندگی کردم کاش طلاق گرفته بودم چی میشد خدایی الان دو تا بچمم که ناخواسته بودن رو بیچاره کردم خدا ازم بگذره خیلی دلم گرفته اهل مقایسه نیستم اما دلم میدونید مس دنبه رو آتیش میسوزه من یه برادر دارم با اینکه خیلی مرد خوب و شریفیه ولی معتاد شد بعدا وای چه ها کشیدم تا داداشم نفهمه آنقدر معتاد بودنش رو سرم میکوبونه اتفاق جالب اینه برادرم خیلی خوبه و معصوم ولی خوب درگیر اعتیاد شد یه مدت اما الان خداروشکر ترک کرده دوستان دلم داره میترکه من چوب سادگبم و تنهاییمو خوردم حتی کسی منو دکتر نبرد برای بکارت خدایی خدایی اونایی ک دختر دارید حواستون باشه اشک میریزم و می‌نویسم شوهر من آدم بدی نیس اما منو داغون کرد بعد بیست سال هنوز میکوبه تو سرم من یه دختر سالم و ساده و با خدا ازدواج کردم اما متهم ب رابطه ؛متهم بخراب بودن  ناپاک بودن و ..... ای خدا کمک کن 🍃🍃🍃🌼🍃 *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 برگرفته از صحبت های یک وکیل ۸۰ ساله : حلقه آویز گوشت کن ... ! ۵۰ سال وکالت انجام دادم همه ی شکایت ها در میان انسان هایی بود که به یکدیگر اعتماد داشتند به هیچکس اعتماد نکنید ... ! 🍃🍃🍃🌼🍃 *
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 آرشین... 🍃🍃🍂🍃
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🍂🍃 آرشین... 🍃🍃🍂🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام فاطمه جان دختر برادرم که یه بچه ی ناز و دوست داشتنی بود موقع بدنیا اومدن اکسیژن به مغزش نرسیده بود وسرش اب اورده بود تو شش ماهگیش متوجه این شدیم وبردنش برای عمل سرشو عمل کردن ویه دستگاه کوچیک که بهش شنت میگن تو سرش کار گذاشتن بماند که چقدر برادرمو زنش اذیت شدن وهم ما هم داداشم وزنداداشم بارها از اطرافیان میشنیدیم که میگفتن خدا بچه عقب افتاده بهشون داده وخدا میدونه که چقدر دلمون میشکست وناراحت میشدیم بعد عمل این دختر کوچولو ی شیرین زبون روز به روز زیباتر وشیرینتر میشدو هر جا میرفتیم به خاطر زیباییش رنگ چشما وموهاش مرکز توجه بود تا اینکه این طفل معصوم سه ساله شد و دوباره تمام سختیا شروع شد بعضی وقتا شنت توی سرش از کار می افتاد واین عزیز ما روزها از سردرد فقط فریاد میزد زجه میزد خدا میدونه الان نصفه شبی دارم با گریه براتون مینویسم زندادشم ومادرم روزها تو بیمارستان بودن ودکترا میگفتن کاری نمیشه کرد فقط باید دعا کنید یه سالی به همین روال میگذشت وهر دفه این طفل معصوم چند روز توبیمارستان تیکه پارش میکردن ازبس سرمو امپول و از نخاعش اب میگرفتن مادر بیچارش که دیگه مرده ی متحرک شده بود یه بار که همین طور سرش درد گرفت وبیمارستان عذاب تکرار همه ی اینا یه دکتره تو بیمارستان به زندادشم میگه که این شنت دیگه خراب شده باید دوباره جراحی بشه وشنتش تعویض بشه خلاصه بچه رو عمل کردن وبعد عمل عزیزدل ما رفت توکما پانزده روز فقط خدا میدونه چه روزای سختی بود خدا نصیب هیچ بنده ای نکنه این بچه اینقدبه من وابسته بود وهمو دوس داشتیم یه هفته اول به من نگفتن تو کماس اخه من راهم دوره وهفت ساعت راه دارم تا برسم به شهرمون من هروز زنگ میزدمو مگفتم گوشیو بدید حرف بزنم باهاش هردفه یه بهونه می اوردن یه بار میگفتن خوابه یه بار میگفتن دکتر اومده ببینه وهردفه یه دلیل الکی که من نفهمم اخرش بعد یه هفته یه روز زنگ زدمو زنداداشم بغضش ترکید وگفت ارشینم رفته توکما عمه براش دعا کن فقط خدا میدونه اون لحظه چه حال داشتمو چطور خودمو رسوندم بالا سرش الانم اشکام سرازیر شده ایشالا اون روزا بره دیگه بر نگرده وقتی رفتم روسرش تو ایسیو فقط گریه میکردمو دسشتشو گرفته بودمو میگفتم آرشینم پاشو عمه پاشو برام حرف بزن پاشو شیرین زبونی کن اما فایده نداشت عزیزدلم بی جون روی تخت افتاده بود ناله های من بی فایده یه لحظه آرشین دستمو فشار داد از خوشحالی فریاد زدم دکترارو صدا زدم گفتم دستمو فشار داد اصلا تو حال خودم نبودم فقط فریاد میزدم به خدا دستمو فشرد تورو خدا بیاین اما هنوز به هوش نیومده بود دکترش میگفت نشانه ی خوبیه ولی هنوز بهوش نیومده تا اینکه یه روز که من برا استراحت رفتم خونه بعد چند ساعت گوشیم زنگ خورد زنداداشم پشت خط بود فقط فریاد میزد عمه آرشین به هوش اومده واول سراغ تورو گرفته وای خدای من باورم نمیشد خدای مهربون در رحمتشو به رومون باز کردو معجزه اشو نشونمون داد همه از خوشحال داشتیم بال در می اوردیم بعد چند وقت اون شنتم از کار افتاد اوردنش تهران دکترا گفتن دوباره باید جراحی بشه وای خدای من زنداداشم فقط اشک میریخت وبه اماما وخدای مهربون متوسل میشد دوبار دیگه ارشینم سرش جراحی شد و با تمام سختی ها وعذابهاش که من یک هزارمشو اینجا گفتم آرشین عزیزم الان حالش خوبه وکلاس سوم دبستانه خدای مهربون ممنونم از لطفت خاطره ی یه عمه که عاشق برادرزادشه امیدوارم هیچ پدرو مادر وخانواده ای با فرزنشون عزیز دلشون ازمایش نشن 🍃🍃🍃🌼🍃 *
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 سلام عزیزم .در رابطه با اون خانم که از تناسلی رنج می‌برند باید بگم برای این بیماری باید حتما تحت نظر پزشک واکسن تزریق کنن .سه دوز واکسن داره ماهی یکبار که پیشگیری بشه و بیماری متوقف بشه 🍃🍃🍃🌼🍃 *
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 گاهی پشیمون شدن وسط کار خیلی قشنگ تر از حسرت آخر کاره.... یه آقایی میخواست ماشینش رو بهم بفروشه. اونقدر ازش تعریف کرد که آخرش پشیمون شد نفروخت! حالا اینکه سه ساعت من رو سر کار گذاشت به کنار، به نظرم حرکتش خیلی قشنگ بود. یه لحظه به این فکر کردم که آدما از ماشین که دیگه کمتر نیستن. خیلی قشنگ میشه اگر بخوای قبل از اینکه جایگاهشون رو به کسی بدی، بفروشیشون، تخریبشون کنی، قبلش فقط یه لحظه به خوبیاشون فکر کنی. شاید پشیمون شدی …    🍃🍃🍃🌼🍃
*🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌼🍃 خانم های گل سلام چیزی هایی رو دیدم که دوست دارم باشما در میون بزارم... اولین مورد خواهرم و شوهرش هستن که دوتا دختر دارن از نوزادی دعواشون کردن و بی محلی میکردن بهشون در حالی که بچه های بقیه رو بوس و بغل و... الان بچه ها بزرگ شدن 14 ساله و 8 ساله اما دیگه زیاد با پدر و مادرشون دوست نیستن خواهش میکنم سعی کنید اصلا با بچه هاتون دعوا نکنید چون اونا از هر کسی بهتون نزدیک ترن... دومین مورد هم جاریم و برادر شوهرم مدام به دختر 4 سالشون رسیدگی میکنن و هرچی بخواد در اختیارش میذارن الان اون بچه توقعات زیادی داره که هرچی بچه های دیگه داشته باشن باید داشته باشه اونا نمیدونن ولی فوق العاده اون بچه در بزرگسالی دچار مشکل میشه که روی زندگی زناشویی هم حتی تاثیر میذاره... سومی مورد هم عروس هایی دیدم که بی دلیل از پدر شوهر و مادر شوهر به دل میگیرن و قیافه میگیرن ولی اصلا نمیدونن این قیافه گیری تو ذهن اونا خیلی بد میمونه خواهش میکنم هر چی از کسی بدتون اومد به چهره نیارید که خدای نکرده باعث کدورت نشه که با هیچ چیز درست نشه و فقط حسرتش بمونه... و در نهایت تا جایی که میتونید دل دیگرانو بدست بیارید که دنیا ارزش هیچ اخم و بد اخلاقی رو نداره ممنونم💋❤️ 🍃🍃🍃🌼🍃 *