16.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ارسالی_اعضا 🌱🌷
لطفا بعداز بازدید حتما نشر حداکثری بدهید🌷🌷🌷🌷
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#ارسالی_اعضا 🌱🌷
سلام علیکم خدمت خانمهایی که میگن به شما چه که کی چطوری میگیرده و به شماها چه. نه عزیزم این جامعه اسلامی هست و مال یکنفر نیست همه ی ما در قبال هم مسئولیم. ما خانمها نباید به همدیگه خیانت کنیم و تمام این خیانتها را که اکثرآ دارن تعریف میکنن و از طرف همسرشون هست همین بی بندوباری هست که مردها را تحریک میکنن و یه زندگی را نابود میکنن. ما خانمها فعلآ داریم به هم ظلم و خیانت میکنیم با این ادا و اصولای زشت و زنندششون. خدا ازشون نگذره که جامعه را به گند کشیدن...🌺🌺🌺 برای فرج آقا امام زمان عج الله ۵ صلوات سهم هر کس...یاعلی🌺🌺🌺
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
انتشار قسمت های 51 و52
مستند داستانی 《کف خیابون》
👈 یکی از بزرگترین مشکلات بچه مذهبی ها، عدم آگاهی از کار تیمی و تشکیلاتی است.
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
🟣زندگی دیگران را نابود نکنیم
جوانی از رفیقش پرسید : کجا کار میکنی ؟پیش فلانی، ماهانه چند میگیری؟ 5000. همهش همین؟ 5000 ؟ چطوری زندهای تو؟ صاحب کار قدر تو رو نمی دونه، خیلی کمه ! یواش یواش از شغلش دلسرد شد و درخواست حقوق بیشتر کرد ، صاحب کار هم قبول نکرد و اخراجش کرد ، قبلا شغل داشت، اما حالا بیکار است.
زنی بچهای را به دنیا آورد، زن دیگری گفت : به مناسبت تولد بچهتون، شوهرت برات چی خرید ؟ هیچی ! مگه میشه ؟! یعنی تو براش هیچ ارزشی نداری ؟! بمب را انداخت و رفت، ظهر که شوهر به خانه آمد، دید که زنش عصبانی است و .... کار به دعوا کشید و تمام.
پدری در نهایت خوشبختی است، یکی میرسد و میگوید : پسرت چرا بهت سر نمیزند ؟ یعنی آنقدر مشغوله که وقت نمیکنه ؟! و با این حرف، صفای قلب پدر را تیره و تار میکند
این است، سخن گفتن به زبان شیطان. در طول روز خیلی سؤال ها را ممکن است از همدیگر بپرسیم؛
چرا نخریدی؟
چرا نداری؟
یه النگو نداری بندازی دستت؟
چطور این زندگی را تحمل میکنی؟ یا فلانی را؟
چطور اجازه می دهی؟
ممکن است هدفمان صرفا کسب اطلاع باشد، یا از روی کنجکاوی یا فضولی و... اما نمیدانیم چه آتشی به جان شنونده میاندازیم !
شر نندازید تو زندگی مردم. واقعا خیلی چیزا به ما ربطی نداره! کور ، وارد خانهی مردم شویم و کَر از آنجا بیرون بیاییم.
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#کف_خیابون 51
ابوالفضل یکی دو بار فاز ارتباطش را با افشین عوض کرد... عبداللهی هم خیلی در ارتباط ابوالفضل با افشین کمک و راهنمایی کرد... در طول کمتر از یک هفته باید نتایجی که میخواستیم میگرفتیم... اما حقیقتا افشین مرده بود... زنده بودا اما دیگه خودش نبود... دیگه اون نوجوون کاری و پرانگیزه نبود...
ابوالفضل تقاضای جلسه مشورتی کرد... دوس نداشت بی گدار به آب بزنه... فورا تشکیل دادیم... گزارش مختصرش این میشه که:
عبداللهی در جلسه مشورتیمون گفت: «من خیلی درباره افشین تحقیق کردم... با بعضی از بچه های امنیت، شاخه سلامت روان هم مشورت کردم... اما آخرش به این نتیجه رسیدم که افشین خیلی بیشتر از این حرفها نیاز به مراقبه داره... افشین جراحت برداشته ... جراحت غیرتی و احساسی... مادر در زندگی هر کس، نماد پاکی و زلال بودن هست... نماد نخ تسبیح هست اما مادر زندگی افشین از هم پاشیده... پوکیده زندگیشون... ما ازش چه انتظاری داریم؟»
درست میگفت... همه تایید کردند...
233 هم حرف جالبی زد و گفت: «ببینید قربان! من مادرم... مادر بچه های قد و نیم قد... وقتی میخوام به بچم نفوذ کنم، فقط به اندازه خودم میتونم نفوذ کنم... اندازه من، مادر بودن منه... نه بیشتر... یه شب که زیر پل رو به روی هتل اسلام آباد پاکستان پست میدادم، با خودم فکر میکردم اگر بخوام جای شوهرم یا عمو و دایی بچه هام را پر کنم باید چیکار کنم؟ آخرش به این نتیجه رسیدم که هیچی... نمیتونم... الان هم پیشنهادم اینه که از روش شاهرودی استفاده نکنیم! روش شاهرودی مال خودشه! اون مرحوم میخواست کارش پیش بره، در اومد به افشین وعده انتقام از کوروش داد... اما الان وضعیت فرق کرده... کسی که منتظر انتقام باشه و یا برنامه ای برای انتقام داشته باشه، دیگه موهاش جو گندمی نمیشه ... خورد و گوشه گیر نمیشه... بنظرم افشین نه جرات انتقام داره و نه دیگه الان پس از مدت دو سه ماه از اون ماجرا مثل گذشته ه انتقام فکر میکنه... پس بهتره آقا ابوالفضل جای خودشو پیدا کنه و سر همون جاش وایسه!»
من گفتم: «از خانم های تیم دو تا چیز فهمیدم: یکی اینکه افشین نیاز به مراقبه بیشتری داره... و دوم اینکه باید راه شاهرودی را نریم و ابوالفضل جای خودشو باز کنه پیش افشین! خوبه... منم موافقم... اما ابوالفضل جان! خیلی فرصت نداریم... یه کاری کن... نمیدونم چه کاری... اما هر کاری میکنی زود...»
ابوالفضل که خیلی تو فکر بود، گفت: «حاجی! فقط یه راه دارم...»
ابوالفضل تصمیم گرفت که آخرین راهش را هم بره... بهش گفت که رفیق شاهرودی بوده... بهش گفت که از حالا قراره اون به افشین کمک کنه و کاری کنه که اوضاع خونشون برگرده... بهش گفت که به کمکش نیاز داره و باید فاز زندگیش را عوض کنه...
من بارها گفتم و در جلسات مختلفی که رفتم تاکید کردم که تاکید و ترویج دوستی با شهدا و فرهنگ شهادت، خیلی بر نسل جوون و نوجوون اثر مثبت داره... افشین هم بالاخره درسته که جراحت دیده اما فقط یک چیز تونست نجاتش بده... اونم یاد و خاطره و خون شهید شاهرودی بود و بس!
تا اینکه ابوالفضل برام زنگ زد... گفت: «حاجی! دستم به دامنت! پیش افشین بودم... تا اسم شاهرودی بردم و فهمید که شاهرودی شده، نفهمیدم چی شد... یهو شروع به خودزنی کرد... هر چی دست و پاش را گرفتم نشد... به خودش لطمه میزد... خیلی به صورت و دهان خودش سیلی زد... به خودش فحش میداد... الان هم هنوز حالش خوب نیست...»
گفتم: «میفهمم... خدا صبرش بده! حالا چته تو؟ چی شده؟»
ابوالفضل گفت: «حاجی! وقتی افشین را بعد از کلی گریه و خودزنیش، یه کم آروم کردم، بهش گفتم افشین میخوام حرف بزنیم... میترسم دیر بشه! وقتی ازم پرسید چی میگی؟ بهش گفتم از مامانت چه خبر؟ کجاست الان! خبر داری کجا میره و میاد؟ حرفی زد که نمیدونم چیه؟ نمیدونم چرا اینو گفت...»
گفتم: «مگه چی گفت؟»
ابوالفضل گفت: «افشین گفت نمیدونم مامانم کجاست... اما وقتی چادر رنگی تیره اش را برمیداره، میرن قم!! ... حاجی! مامان افشین داره میره ظهر میره قم... امروز چهارشنبه است... معمولا دو شب میمونند و صبح جمعه میان!!»
قم؟!! ینی چی؟! قم دیگه چه خبره؟! یه زن با اون اوضاع و احوالش... قم؟!
و این فصل آغازین همه دردسرهای پرونده ما در سال 88 بود!
ادامه دارد...
#نویسنده:محمدرضا حدادپور جهرمی
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#ارسالی_اعضا 🌱🌷
سلام
من ميخوام تشكر كنم از كانال خيلي خيلي مفيدتون كه باعث شد من بخودم بيام چون قبل از آشناييي با اين كانال هميشه همسرم رو مورد انتقاد وإيراد ميگرفتم ناگفته ها رو توي خودم ميريختم وانتظار داشتم كه همسرم بعداز ٣٠ سال زندگي مشترك منو بفهمه ولي با توجه به تجربيات وراهكارهاي شما ودوستان در اين كانال قسم ميخورم الان چند ماهه كه من معني زناشوييي وزندگي رو فهميدم شوهرم چند روز پيش بمن ميگفت خيلي اخلاقت بهتر شده واقعا تغييير مثبت كردي وبهم وابسته تَر شده
ميخواستم ازتون تشكر ويژه كنم
انشالا همگي عاقبت ب خير شين ومشكلات همه حل شه
من در آستانه ٥٠ سالگي وبا يه دنيا تجربه اما خيلي ازتون تجربه گرفتم
ممنونم ببخشيد طولاني شد
🌹🌹🌹
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#تقاضای_همفکری
باسلام ببخشید برای قندخون بالای پسربچه ها حجامت خوبه،،،یاچه داروی گیاهی بهش بدم ،،،توروخداراهنمایی کنید
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام خوبید؟
ببخشید یه سوال فوری داشتم
برادر من شب ها که توی اتاق خودش هست خوابهای خیلی بد و ترسناک میبینه اما اگه جای دیگه باشه نه؟
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
دو تا دختر ۱۳ و ۱۴ ساله دارم دختر کوچیکم قدش ۱۵۵ و بزرگه ۱۶۲ هست اما هنوز عادت ماهانه نشدن و اون که ۱۴ سالشه هر وقت برای ادرار میره دستشویی نیومده برمیگرده
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
با سلام و احترام خدمت همه عزیزان
خواهش میکنم همفکری و مشورتی بفرمایید برای یکی از دوستانم مشکل حادی پیش آمده.
دوستم زمان مجردی اش با یک نفر بوده و این فرد متاهل بوده ولی اصلا رابطه خوبی با همسرش نداشته
قرار گذاشته بودند بچه هاشون دانشگاه شون تموم بشود از هم جدا بشوند دوستم هم به خاطر همین موضوع باهاش بوده.
دوستم نتونسته چندسال تحمل کنه و ازدواج کرده و حالا این فرد مزاحم زندگی اش میشود، هزینه مشاوره هم نداره، مشاوره های رایگان هم نتونستند واسش کاری انجام بدهند۹
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام فاطمه جان سوال منو لطفا بزارین گروه عزیزان اگه تجربه ای دارن راهنمایی کنند پدرم 80 سالشه بواسیر دارن چه دارویی یاراهکاری هست خوب بشن ممنونم
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
سلام به شما وهمراهان گرامی ممنون از کانال خوبتون واقعا کمک کننده است ومن جواب بعضی از سوالاتم رو توی همین جا گرفتم یه سوالی که دارم وازشما خواهش می کنم راهنمایی کنید تزریق آنزیم که برای کوچک کردن بینی استفاده میشه آیا تاثیر داره یا فقط تبلیغات هست اگر کسی استفاده کرده واثرش رو دیده لطفا اعلام کنه خیلی ممنون
❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓❓
#همفکری
#حرف_دل
#تقاضای_همفکری
آیدی ادمین: @Fatemee113
منتظر نظرات زیبا شما عزیزان هستیم.😍😊
در این #دورهمی_بزرگ_همراه_ما_باشید
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#ارسالی_اعضا 🌷
#درد_دل_اعضا 🌱
سلام من ۲۰ سالمه مشکلم اینه سه سال پیش بکارتم رو از دست دادم اونم با رضایت خودم نبود و البته خودمم مقصر بودم بخاطر ترس و خیلی ساده بودم و بخاطر این موضوع ک دخترنیسم و ترس آبرو و ترسای دیگه هرچی مجبورا قبولش کردم ک نامزد شدیم ولی اون به خودم نظراتم احترام نمیزاشت کلا صلاح نمیرفتیم خودخواه بود من بهم زدم حالا ۶-۷ ماه گذشته من کلا توبه کردم خیلی و از نظر خودم دخترخوب و ساده ای هستم خیلی خوشگلم و چنتام خاستگار خوب هم داشتم ولی قبول نکردم. اونم میتونمم خیلی راحت برم دکتر درستش کنم حتی نکنمم به احتمال زیاد چون خیلی وقت پیش بوده شاید ترمیم شده و شب اول ازدواج خون بیاد ولی من آدم روراستی هستم نمیتونم دروغ بگم و چیکار کنم میدونم اگر بگمم دیدش مطمئنن عوض میشه حالام هیچی نگه چن سال بعد آخر سوکوفتشو میزنه یه روزی. دلم میخاد با کسی ازدواج کنم ک اعتقادش به خدا زیاد باشه منو پاک بدونه نمیخام بخاطر گذشتم آیندم خراب بشه نمیدونم خاستم ازدواج کنم بگم به طرفم ک دخترنیستم یا نگم؟! اگر نگم عذاب وجدان و حس فریب دارم اگر بگم هم دیگه مطمئنن حتی قبول هم کنه بازم هرچیم باشه قضاوت میکنه میگه تو لابد خودت خاسی یا هرجوری میتونسی فرار کنی درحالیکه تو موقعیتو سن من نبوده و اون تجربه نکرده من واقعا خیلی بدبختی کشیدم دلم یه زندگی با آرامش میخاد الان ک آرامش دارم سنمم کمه نمیگم هول شوهرم اینا ولی نمیتونم ک تا آخر عمر تنها باشم به هرحال حس تنهایی کمبود عشق اینا.. اصلن نمیدونم دیگه چی بگم😔
اگر میشه نظراتتون بگید و راهنمایی🙏
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#سلامت_پا:
#نوروپاتی ، همراه با گردش خون ضعیف، می تواند منجر به عفونت و بدشکلی پا شود. هنگامی که نمی توانید آسیب جزئی پا مانند کبودی، سوختگی، بریدگی یا پینه را احساس کنید و همچنان به آن قسمت آسیب دیده فشار وارد کنید، آسیب بدتر می شود. علاوه بر این، اگر جریان خون کافی به ناحیه آسیبدیده برای کمک به روند التیام وجود نداشته باشد، عفونت میتواند به راحتی گسترش یابد. وقتی عفونت در بافت و استخوان زیرین گسترش مییابد، بخشهایی از پا در برابر مرگ سلولی تسلیم میشوند - شرایطی که به عنوان گانگرن شناخته میشود. گاهی اوقات تنها راه برای جلوگیری از انتشار قانقاریا، قطع بخش عفونی بدن است.
بدشکلیهای پا اغلب به این دلیل ایجاد میشوند که اعصابی که حرکات پیچیده پا را هماهنگ میکنند، نمیتوانند کار خود را انجام دهند. ما ممکن است بر روی نقاط نامناسب (یا آسیب دیده) فشار وارد کنیم، در نتیجه باعث آسیب بیشتر میشود که به دلیل عدم احساس درد نادیده گرفته میشود.
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
.🦂 🦂 🦂 🦂 🦂
.
#ارسالی_اعضا 🌷🌱
🔺مولوی وهابی پاکستانی "طاهر اشرفی" خطاب به وهابیون ایران:
شده نان شب نخورید ولی در فرزندآوری همت کنید، آینده ایران مال شماست.
.
اخطار:
قدرت یافتن وهابیت یعنی بلایی که داعش بر سر زنان و کودکان سوری آورد، در آینده بر سر کودکان و زنان ایرانی خواهد آمد.
.
آنان که فکر میکنند یک یا دو فرزند موجب خوشبختی فرزندان خواهد شد باید بدانند که کودکانشان در آینده چه سرنوشتی خواهند داشت.
.
🦂 🦂 🦂 🦂 🦂
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
📚داستانک
روزى حضرت عیسى در مناجاتش با خداوند عرضه داشت: پروردگارا دوستى از دوستارانت به من بنما، خطاب رسید به فلان محل برو که ما را در آنجا دوستى است، مسیح به آن محل موعود رفت زنى را دید که نه چشم دارد و نه دست و نه پاى، روى زمین افتاده و زبانش مترنم به این ذکر است:
« الحمدالله على نعمائه والشکر على آلائه »
خدا را بر نعمتهاى ظاهریاش سپاس و بر نعمتهاى باطنیاش شکر.
آن حضرت از حالت آن زن شگفت زده شد، پیش رفته و به او سلام کرد، زن گفت: علیک السلام یا روح الله! فرمود اى زن تو که هرگز مرا ندیدهاى از کجا شناختى من عیسى هستم، زن گفت: آن دوستى که تو را به سوى من دلالت کرد برایم معلوم نمود که تو روح الله هستى، فرمود: اى زن تو از چشم و دست و پا محرومى، اندامت تباه شده! زن گفت: خدا را ثنا میگویم که دلى ذاکر و زبانى شاکر و تنى صابر دارم، خدا را به وحدانیت و یگانگى یاد میکنم که هرچه را میتوان با آن معصیت کرد از من گرفته، اگر چشم داشتم و به نامحرم نظر میکردم، اگر دست داشتم به حرام میآلودم و اگر پا داشتم دنبال لذات نامشروع میرفتم چه عاقبتى داشتم؟
این نعمتى که خدا به من داده به احدى از بندگانش نداده است.
📚منبع:خزینه الجواهر ،صفحه۳۱۸
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#کف_خیابون 52
امکان اینکه خود ابوالفضل را بفرستم قم، نداشتم و باید یکی دیگه میرفت دنبالشون... باید میفهمیدیم قم چه خبره و اینا اونجا چیکار میکنند؟!
روز به روز که نه، بلکه لحظه به لحظه پرونده داشت چاق تر میشد و افراد و اماکن تازه ای به پرونده اضاف میشدند. جمع کردن این همه آدم و مکان و پراکندگی زیادی که داشت پیش میومد، فقط خبر از مشکل وسیع و پروژه ای گسترده میداد که جمع کردنش کار سه چهار نفر آدم امنیتی نبود! بلکه یه گردان متخصص میخواست که دل و جیگر همه چیزو بیارن بیرون و بفهمند چه خبره؟!
سرتون درد نیارم... به 233 گفتم: «شما که ماموریت رصد و ته و توی باشگاه و مزون کورورش به عهده داری، پاشو برو ببین چه خبره؟ حتی اگر لازم شد برو قم! برو کرج! برو مشهد! نمیدونم... هر جا که لازمه برو! میگم ماشین در اختیارت باشه و بتونی مستقیم با خودم در تماس باشی! یاعلی بگو و پاشو برو دنبالشون!»
233 رفت قم... قرار شد ابوالفضل دو سه ساعت مفصل برای افشین وقت بذاره تا ببینیم میتونه چیز دیگری هم ازش بفهمیم یا نه؟! یه پاکی و صداقت خاصی توی اون بچه بود... افشینو میگم... ته دلم واسش خیلی میسوخت... دوس داشتم زندگیش عوض بشه و بتونه درست زندگی کنه... حتی بدون اون خواهر و مادر فریب خورده!
مشغول تقسیم کار بودم که عبداللهی یه حرفی زد که برای چند ثانیه قفل شدم... اهل ایذه است دیگه... تازه ایذه ای بودنش به کنار، خانم باهوش و باسواد ایذه ای هست! دراومد و گفت: «الان دارم تلفن های باشگاه را چک میکنم... تا حالا دو بار برای آژانس تماس گرفتند که اونا را تا قم ببره... اما هر دو تا آژانس جواب منفی دادند و گفتند سرمون شلوغه... گفتند سرویس ندارن... احتمالا بازم تماس بگیرن واسه آژانس های دیگه! کمتر از یک دقیقه فرصت داریم... هر لحظه ممکنه تلفن بزنند واسه یه آژانس دیگه...»
بهش گفتم: «خانم عبداللهی نگو ..........»
عبداللهی حرفمو قطع کرد و گفت: «اتفاقا الان وقتشه... لطفا اجازه بدید کارمو بکنم... فکر نکنم اوضاع بد پیش بره... چیکار کنم قربان! فقط چند ثانیه وقت داریم...»
ریسک بزرگی بود... نه من و نه ابوالفضل نمیتونستیم وارد عمل بشیم... حتی فرصت نداشتم استخاره بگیرم... دلمو زدم به دریا و گفتم: «باشه... بسم الله... به 233 بگو تغییر وضعیت بده!»
همون لحظه عبداللهی گفت: «قربان همین الان دارن شماره گیری میکنند... لطفا همه ساکت... (لباش تکون خورد... خیلی آروم... فکر کنم گفت: بسم الله الرحمن الرحیم... یه لحظه چشماشو بست و گفت) آژانس سیار بفرمایید!!»
ما هم داشتیم میشنیدیم چه میگن... گفتن: «خانم ما یه سرویس برای ساعت 12 میخوایم به مقصد قم!»
عبداللهی جوابشون داد و گفت: «مشکلی نیست... در اختیار باشه یا برگرده؟»
گفتن: «برگرده! فقط واسه رفت میخوایم!»
عبداللهی گفت: «چشم! آدرس لطفا!»
آدرس مزون را دادند... بعدش عبداللهی گفت: «سمند بفرستم یا پژو؟»
اون طرف که زنی جوان بود گفت: «فرقی نمیکنه... فقط چهار نفرشون بتونند راحت بشینن دیگه!»
عبداللهی گفت: «جسارتا ظرفیتش سه نفره! دو نفر عقب و یک نفر هم جلو! باشه حالا... اشکال نداره... خانم بفرستم؟ خانم هم داریم!»
اون با اندکی منمن کردن گفت: «آره ... بهتر... خانم بفرستید!»
عبداللهی گفت: «چشم! تلاشمو میکنم زن بفرستم... امر دیگه ای باشه...!»
گفت: «قربان شما! فقط لطفا سر ساعت... دیر نکنن!»
خدافظی کردند... من که مبهوت اجرای هنرمندانه عبداللهی شده بودم، بهش گفتم: «احتمالا شما اضافه کاری در آژانس کار نمیکنی؟!»
عبداللهی هم جواب داد: «اقتضای پرونده و پروژه اگر باشه، آژانس که سهله، مسافرکشی هم میکنم! حالا چه دستور میفرمایید!»
گفتم: «اونا 233 را ندیدن... تا حالا ندیدنش... پس هنوز چهره اش لو نرفته... گفتید بره واسه تغییر وضعیت؟!»
ادامه دارد...
#نویسنده:محمدرضا حدادپور جهرمی
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"