9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃
با اين روش كه ميگم ترشي درست كن اصلا تغيير رنگ نميده و كپك نميزنه😍😋
كلم بنفش متوسط ١ عدد
نمك ٢ قاشق غذاخوري
شكر ١ قاشق غذاخوري
سركه ١ ليوان
آب جوشيده سرد شده ١ ليوان
فلفل و سير (دلخواه)
✅ابتدا كلم رو بشوريد،خشك كه شد،خرد كرده و توي ظرفي بريزيد.روش دو قاشق نمك بريزيد و مثل فيلم حسابي ماساژ بدين و بذاريد يك ساعت تو محيط آشپزخونه بمونه.بعد از يك ساعت،آب بنفس كلم هارو بگيريد و توي ظرف ديگه اي انتقال بدين.ترشي رو توي ظرف تميز و خشك بريزيد و توي يخچال قرار بدين دقيقا بعد از يك روز آماده ي مصرفه
👩🍳 #اشپزی یک هنره,کدبانوی هنرمندخونت باش😌
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
✔️فوروارد واسه کدبانوها یادت نره 😍
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
#تقاضای_همفکری❓ سلام خدمت فاطمه بانو جان و دوستان من عقد کردم شرایط خانوادگیم هم اصلا خیلی طبیعی
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#همفکری
سلام خانمی که راهکارخواستیدواسه عروس قشنگت😊😊عزیزدلم همه چی راه داره من خودم ازوقتی یادم میادتپل بودم وهردفعه رژیم میگرفتم اتفاقااراده قوی داشتم ولی بازخودم شروع به خوردن میکردم پارسال ازطریق دوستم بایه خانمی اشناشدم که خداروخیلی وزن کم کردم ا۱لاهم سخت نیست همه چی توش هست واینکه بستگی به اراده عروس قشنگتون داره من موفق شدم وهمچنین به همه اونایی که شماره این خانم عزیزرودادم اگه دوست داشتیدشماره خانم روبهتون میدم تاعروستون روراهنمایی کنه شماره روازادمین عزیزبگیریدانشالاموفق باشیدواسه منه دلشکسته هم دعاکنید/راستی مادرانه باعروستون صحبت کنید😊😊🙏🙏
۰۹۳۰۱۴۰۶۸۴۳خانم پورحسن
حتمایاتوواتساپ واسش پیام بزاره یاایتا
فاطمه خودم خودم نزدیک به ۱۶کیلوودوستم بالای بیست کیلوکم کردیم من هنوزم هوای دستم رودارم مثلاسوتین میگرفتم شماره ۹۰این روزها۷۵میزارم😍ومانتوهم سایز۴۸بودم الان ۳۲ویل۳۴میپوشم
🍃🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃🍃
سلام
دوستی که درباره فلافل پرسیدن
من نخود را 24 ساعت خیس کرده در این مدت ابش را چند بار عوض می کنم میشه این ابش را نگه داشت
بعد با چرخ گوشت دنده ریز چرخ می کنم بعد از اب خود نخود یا آب شیر بسته به مقدار نخود اضافه می کنیم
می توانیم از پیاز چه همراه با برگش در نخود بریزیم که جنوبیها اینطوری درست می کنند
من بگین پودر نمی زنم اما مغازه ها برای ترد وپوک شدن فلافل می زنند البته ادویه فلافل ونمک هم یادتون نره تقریبا عین بیرون میشه آب را که اضافه می کنم ترد وپوک میشه
ان شاءالله کسب وکارتون پر رونق باشه
یه کم این مدل درست کنید اگه دوست داشتید وخوب شد شروع کنید به کسب وکار
🍃🍃🍃🍃🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃💕🍃🍃🍃
✨برای اتفاق خوب زندگیت منتظر باش
هر قدر که لازم است
اصلا هر روز خودت را برایش آماده کن
هر لحظه دنبالش بگرد
✨روزی نرسد که اتفاق خوبت لا به لای مشکلات و مسائل روزمره گم شود و دیگر هر چه بگردی پیدایش نکنی
✨یا اینکه هی بیاید پشت پنجره اتاقت ، هی بنشیند روی یقه پیراهنت ، هی خودش را روی میز کارت برقصاند و تو نادیده اش بگیری
و بعدها در آلبوم های جوانی ات به دنبال یافتن اثری از اتفاق خوب به چشم هایت توی عکس ها خیره شوی و ...
✨نکند که دیر شود
نکند که فکر کنی اتفاق نمی افتد
زندگی پر از اتفاق های خوب ریز ریز است
فقط باید نگاهشان کنی ...🍀
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#پندانه
📚خدا رو چ دیدی شاید شد...
دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود «خدا رو چه دیدی شاید شد».
یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره... دیگه مدرسه هم نیومد. فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود. همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود. گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم، فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم. آخه عشق سینما بود. سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود. سی دی ۹ تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود. معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت...
« خدا رو چه دیدی شاید شد ».
وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره.
امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته... مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت.
👈فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟!
«خدا رو چه دیدی شاید شد》
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#حیفا
🔵 من اون روز نتونستم نه رباب را پیدا کنم و نه حفصه و ابومحمد... ظرف مدت سه چهار روز، یکی یکی شهرها داشت سقوط میکرد... موصل... فلوجه... گرمه... کم کم استان نینوا ... کم کم استان الانبار...
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #حیفا 🔵 من اون روز نتونستم نه رباب را پیدا کنم و نه حفصه و ابومحمد... ظرف مدت سه چها
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#حیفا-
🔵 من اون روز نتونستم نه رباب را پیدا کنم و نه حفصه و ابومحمد... ظرف مدت سه چهار روز، یکی یکی شهرها داشت سقوط میکرد... موصل... فلوجه... گرمه... کم کم استان نینوا ... کم کم استان الانبار...
🔴 یک سوم خاک عراق در طول کمتر از یک هفته به فنا رفت ... اتفاقی که نباید می افتاد به همین راحتی رخ داد... هنوز خبری از رباب و حفصه و ابومحمد نداشتم... از وضعیت آن یک هفته و رویدادهایی که به چشم خودم دیدم در اینجا صرف نظر میکنم... اگر یک روز به آخر عمرم مونده باشه، تشریح میکنم که چه اتفاقاتی در اون هفته رخ داد که کل ملت عراق به خاک سیاه نشستند... فقط و فقط به خاطر مصلحت اندیشی و اختلافات شدیدی که در سطوح عالی رجال سیاسی عراق وجود داشت...
⚫️ داعش شکل گرفت... داعش ابتدا در آن سوی مرزهای عراق برنامه ریزی شد... سپس عناصرش در افغانستان و لیبی و ترکیه، تربیت نظامی شدند... به زندان رفتند و توسط امثال حفصه و امثال خواهران پلیدش تربیت شدند... توسط مفتیان وحشی رژیم سعودی، از اهل سنت به وهابیت تکفیری تغییر ایدئولوژی دادند... و نهایتا به جان و مال و ناموسمان افتادند...
⚪️ دکتر، اشکهایش را که جاری شده بود، از گوشه چشمش جمع کرد و پس از چند لحظه سکوت و آه های داغی که از نهادش بلند میشد گفت: محمد جان میدونی از چی بیشتر از همه دلم میسوزه؟!
🔵 از اینکه دشمن، «بچه های خاک خودمان» را برداشت و اینگونه سفاک و خون خوار تربیت کرد و انداخت توی دامن خودمان... تکرار میکنم: بچه های خودمون! ... اگر از جای دیگر اومده بودند اینقدر آتش نمیگرفتم و دلم نمیسوخت... بچه های خودمون را بر علیه خودمون شوراندند.... جوری شوراندند که بچه های گول خورده خودمون، همه بچه های بد جهان را به عراق دعوت کردند... کم کم عراق و سوریه شد محل اجتماع همه مسئله دارها و جانیان و تروریست های کل جهان... با لباسی کوتاه و تا سر زانو... الله اکبر بر لب... خنجر در دست... کینه در دل... جهل در سر...
🔴 کم کم منطقه غرب آسیا تبدیل به انبار باروتی شد که فقط ظرف مدت سه ماه، در عراق و سوریه منفجر گشت و یک نسل و نیم از مسلمانان را در طول سه چهار سال نیست و نابود و آواره کرد... شهر زیبای حلب... شبهای قشنگ دمشق... شکوه تاریخی بغداد... پیشرفت و صنعت فلوجه... مراتع سرسبز خان طومان و شیخ مسکین... آثار اسلامی نینوا و موصل و... همگی به کوهی از خاک و خاکستر تبدیل شدند...
⚫️ در این وسط، حرفهای بانو رباب خیلی جای تامل داشت... بانو رباب در آن مدت، مثل سایه اما به روش مادر مجاهدش، از فرسنگ ها فاصله آنها را دنبال میکرد... من گزارشی که رباب پس از این جریان نوشته بود را مطالعه کردم... گزارش مفصل جالبی بود...
⚪️ رباب میگفت: شبی را که حفصه بر دوش داشتم و داشتم طعمه ام را از مهلکه کسانی که در برنامه نبودند(همان موتور سوارهای مسلح) دور میکردم، میدانستم که تا به هوش بیاید، به اولین کسی که شک خواهد کرد به من است... حفصه دختر بچه ای نبود که بشه گولش زد و با دو تا کلمه خامش کرد...
🔵 فکری به ذهنم رسید... وقتی رسیدم به صحن کنه مسجد، با هزار مکافات بردمش داخل و در یه جای مناسب که بتونند راحت پیداش کنند ولش کردم... دلیلی نداشت حفصه بمیره... یه کم بهش رسیدم تا خون ریزی نکنه و مشکل ناگواری پیش نیاد ... در دوره هایی که پیش ............. ایران و لبنان دیده بودیم یاد گرفته بودیم که بین جاسوس و مامور خیلی متفاوته...
👈 حفصه مامور بود... ماموری که کارش را تا اینجا خوب انجام داده بود اما فکرش نمیکرد که ردّ نامه های یعکوف را خیلی اتفاقی بتونیم بزنیم و از وجود زنی با این ماموریت و حساسیت در ابوغریب مطلع بشیم... لذا به هیچ وجه من الوجوه حفصه نه تنها حالا حالاها نباید بمیره بلکه باید تلاش کنیم تا جایی که لازمش داریم زنده بمونه...
🔴 من دو تا کار کردم... اول اینکه باید حرکت و مکان بعدی این تیم را حدس میزدم... با توجه به آنالیز محتوای صحبت هایی که در طول این چند روز شنیده بودم و مطالب نامه های ماموران بومی خودمان استفاده کرده بودم که بالاخره همه چیز در عراق به فلوجه ختم نمیشود... یکی از آن نشانه ها که سبب تقویت این احتمال شد این بود که علاوه بر نامه ها و صحبت های روزهای گذشته، میشنیدم که یکی از دختران ابومحمد به خواهرش درباره سفر به الرمادی و دیدن یکی از دوستان پدرش سخن میگفت... این صحبت کودکانه، احتمالی که در ذهن داشتم را تایید میکرد..
🔵 و دومین کاری که کردم این بود که نشانه ای از زنده بودن خودم به بچه های عملیات میدادم... لذا بخش مرکزی سینه ریزم را جا گذاشتم که بتونید پیداش کنید...
ادامه دارد...
#نویسنده:محمدرضا حدادپور جهرمی
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
🍃🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃🍃
#حدیث
💠#امام_صادق علیه السلام
🔹لاَ تَدَعْ طَلَبَ اَلرِّزْقِ مِنْ حِلِّهِ فَإِنَّهُ عَوْنٌ لَكَ عَلَى دِينِكَ
🔸از طلب روزىِ حلال دست مكش؛ زيرا طلب روزى حلال تو را در دينت يارى مى رساند
📗 وسائل الشیعة ج17 ص34
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🍃🍃🍃💕💕🍃🍃🍃🍃
#حدیث
❤️امیرالمؤمنین علیه السلام:
🌹هر كس كينه را از خود دور كند،
❤️قلب و عقلش آسوده مى گردد
🌹مَنِ اطَّرَحَ الْحِقْدَ اسْتَراحَ قَلْبُهُ وَ لُبُّهُ
📕غررالحكم حدیث 8584
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
#فال_روزانه ❤️💜
فال احساسی ❤❤
فروردین👫❤️
دلتنگ و بیقرار هم هستید بنا به دلایلی بینتون فاصله دیده میشه شخصی که بهتون خیلی نزدیکه به این رابطه ی شما حسادت میکنه و یه جورایی قصد داره بینتون فاصله بندازه در حال حاضر آقا ناراحته.
اردیبهشت👫❤️
مشکلاتی توی این رابطه هست بحث و دلخوری، قهر و آشتی، بدقولی هایی که باعث ناراحتی شده ولی دلتنگی بینتون هنوز از این خبر میده که بهم علاقه دارید پس سعی کنید محتاط تر باشید و آرامش رابطتونو حفظ کنید.
خرداد👫❤️
از طرف شخص احساسیت که واقعا دوستت هم داره و عاشقته و همینطور بالعکس منتظر خبر و یا پیامی هستی نگران نباش دریافت میکنی بینتون فاصله و دلتنگی دیده میشه ولی به زودی کسی که دوستش داری و دیدار میکنی.
تیر👫❤️
دوست داشتنتون دوطرفست و شما بهش فکر میکنی توی رابطه ی احساسیتون شخصی به عنوان رقیب احساسی هست برای خانومها و یا قصد داره به این رابطه وارد بشه بهتره حواستونو جمع کنید، در نهایت موفقیت و برگ برنده ی این رابطه با شماست.
مرداد👫❤️
تو این رابطه آقا خیلی دوستتون داره ولی کمی ازتون دلخوره بهتون فکر میکنه و نسبت به این رابطه وفاداره و اگر قول و قراری بده حتماً بهش عمل میکنه.
شهریور👫❤️
سفر رفتن دیده میشه ممکنه به دلیل رفتن به سفر کمی بینتون فاصله بیفته دوست داره تو این سفر باهاش باشی و حتی دلش میخواد این پیشنهادو بهت بده ممکنه قبول نکنی. اگر قهر هستید آشتی میکنید اگر از کنارت رفته معجزه ی برگشت براش دیده میشه. همدیگه رو میبینید و بیرون باهم قرار میزارید.
مهر👫❤️
دلخوری و بحث و بگو مگو توی رابطتون هست که باعث میشه این رابطه دچار دودلی از دو طرف بشه بهتره عشقتونو بیشتر ابراز کنید به زودی از طرفش پیام و یا تماسی که خوشحالت میکنه رو دریافت میکنی.
آبان👫❤️
در حال حاضر از کسی که دوستش دارید دور هستید. حسادتشخصی باعث سرد شدن این رابطه میشه دیدارهاتون کمی محدودتر میشه شخص احساسیتون اینروزا فکرش خیلی درگیره بهتره این فاصله رو از بینتون بردارید.
آذر👫❤️
از طرف آقا نسبت به شما حس علاقه و دوست داشتن هست شاید دیدارتون تاخیر افتاده باشه و یا تو محدودیت قرار گرفته باشه ولی واقعاً دوستتون داره و بهتون فکر میکنه ولی برای جلو اومدن انگار از چیزی ترس داره و دودل هستش ولی واقعاً دلتنگی و بیقراری بین هر دوتون وجود داره.
دی👫❤️
ناراحتی توی این رابطه وجود داره ولی نگران نباشید بزودی باهم دیدار دارید و در این رابطه اتفاقات خوبی میفته، از طرفش به زودی پیشنهادی دریافت میکنید و بهتون ابراز عشق میکنه.
بهمن👫❤️
دوست داشتنتون دوطرفست ولی این رابطه با مشکلات و توقعات احساسی که به وجود میاد بیشتر رو به سردی میره و گاهی کمرنگ میشه. دلتنگی و جدایی بینتونه و شما در این رابطه علیرغم وفاداری به عشقتون احساس تنهایی میکنید.
اسفند👫❤️
به خاطر جدایی و فاصله و دوری بینتون احساس تنهایی میکنید و انگار نسبت به این رابطه دودل شدی ولی بزودی باهم دیدار دارید و میتونید منطقی احساساتتونو بیان کنید و در مقابل به حرفهای شخص مقابلتون هم به دقت گوش کنید. اگر بحث داشتید آشتی می کنید، شخص احساسیتون دوست داره این دوستی و رابطه ادامه داشته باشه
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ایده_معنوی_اعضا❤️🙏
سلام فاطمه بانو🌼
برای پیدا شدن گم شده :
آیه 59 انعام خیلی خوبه
به تجربه رسیده
باید به نیت پیدا شدن گم شده خوانده بشه
وَ عِندَهُ مَفاتِحُ الغَیب لا یَعْلَمُها اِلّا هوَ وَ یَعلَمُ ما فی البَحر وَ البَرّ .
و ما تَسقُطُ مِن وَرَقَه الاّ یَعْلَمُها و لا حَبَّه فی ظُلُمات الاَرض و لا رَطْب و لا یابِس الاّ فی کِتاب مُبین .
19 عدد بسم الله الرحمن الرحیم
هم برای پیدا شدن گم شده
خیلی مجربه
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#دو_دوست👭
آرزو دختر دایی سارا بود. آرزو و سارا از کودکی با هم دوست بودند خیلی صمیمی مثل خواهر بودند. سارا و آرزو هر دو. در سن کم ازدواج کردند....
🍃🍃🍃🌸🍃🌸
رنج کشیده ها(اولین آشنایی)💔💘
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃 #دو_دوست👭 آرزو دختر دایی سارا بود. آرزو و سارا از کودکی با هم دوست بودند خیلی صمیم
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃
#ارسالی_اعضا ❤️🌷
#داستان_دو_دوست👭
#پارت_اول
آرزو دختر دایی سارا بود. آرزو و سارا از کودکی با هم دوست بودند خیلی صمیمی مثل خواهر بودند. سارا و آرزو هر دو. در سن کم ازدواج کردند. سارا با پسر خاله ی خودش ازدواج کرد. و آرزو با یکی از اقوام دورش ازدواج کرد. شوهر آرزو یه مرد خیانت کار بود همش با دخترای خراب میگشت . اصلا خرجی آرزو رو نمیداد . پدر آرزو به دخترش کمک مالی میکرد . زندگی آرزو به سختی داشت میگذشت .
اما زندگی سارا خیلی خوب بود شوهر سارا مردی خوبی بود وضع مالی خوبی داشتند.
آرزو بعد از سه سال باردار شد و پسرش به دنیا میاد
سارا هم مادر سه بچه بود.
زندگی آرزو آشفته بود شوهرش حتی به پسرش هم توجه نمیکرد و پی زنان هرزه بود . سارا هم هر وقت به دیدن آرزو میرفت وار دیدن زندگی سخت آرزو ناراحت میشد.
ده سال از زندگی آرزو با شوهرش گذشته بود یک روز به آرزو خبر دادن شوهرت با ماشین تصادف کرده و فوت کرد.
آرزو دیگه بیو شد و پسرش یتیم شد . سارا هر روز به خونه ای آرزو میره و دلداریش میده.و نمیذاره که ارزو احساس تنهایی کنه . حتی بعضی وقتا ناهار و شام آرزو رو هم تو خونش میپخت میرساند .
سه سال از فوت همسر آرزو میگذره . برادر شوهر آرزو به آرزو پیشنهاد ازدواج میده ولی آرزو قبول نمیکنه. سارا بهش میگه قبول کن عموی پسرت هست جای پدرش رو میگیره
اما آرزو میگه اینم لنگه داداشش هست دیگه نمیخوام دوباره زندگیم را بدبخت کنم .
ادامه دارد...
🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃
⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱
"« @ranjkeshideha »🍃🌞 ⊰᯽⊱──╌❊╌──⊰᯽⊱"