🇵🇸 Ranyaa | رانیا
[ دوخطروضهـ ] همچین که شمشیر رو به فرق آقا زدند، صدای آقا بلند شد: " فُزتُ و رَّبِ الکَعبه " یه
میزنددادبهلبخند...
؛ باحالمناسب .
دمدمهای صبح قصد رفتن به مسجد کرد،
مرغابی ها عبایش را گرفتند،
قلاب در به شال کمرش دستآویز شد
خدا میداند علی با چه دلی،
شال از قلاب گرفت و به مسجد رفت...
عجله داشت برای رفتن؛ دلتنگ فاطمهاش بود...
در و دیوار التماسش کرد،
در و دیوار مهربان شده بود...
#غریب_بابا_علی
یــامَنْفيعَفْوِهِیَطْمَعُالْخـاطِئون
ایآنکهخطاکارانبهعفوشطمعورزند..(:
-دعایجوشنکبیر-
اَللَّـهُمَّاجْعَلْمَحْيايَمَحْيامُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
وَمَماتيمَماتَمُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد..
امشباینروازخدابخوایم
بعدازظهورامامزمانوسلامتیرهبرمعظمانقلاب...
خدایازندگیمروحسینیکنمرگمروحسینیکن.💔(:
آسموناونقدرگرفتهوتاریکه
کهموندمدلماچهطوردارهزیربارِ
اینغمسنگیندووممیاره..!
شرمندهایمکهازغمتنمردیم...
🇵🇸 Ranyaa | رانیا
اینآخریننیایشچشمترِعلیست...
دیگرتمامشـد؛سحـرِآخرِعـلیست...