eitaa logo
رصدنما 🚩
1.9هزار دنبال‌کننده
15.1هزار عکس
8.5هزار ویدیو
255 فایل
ˇ﷽ ما استراحت نخواهیم ڪرد این انقلاب و جامعہ آنقدر ڪار درش هست ڪه دیگر استراحت بـےاستراحت. بےآنڪه هیچ پست وسمت وحڪمے درڪار باشد. #شهید_بهشتے♥️🌱 #نَحنُ_جُنودُڪَ_بَقیَّةَ_الله³¹³ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•| 👨🏻‍⚖|• 📝| موضوع: 🔸 تصادف و خسارت | ⁉️| سوال(شماره 20): 🔻باسلام. ماشین من تصادف کرده دو برابر خسارت ماشین از من نمایندگی پول گرفته. ماشینم کلی ایراد داره که حل نمی‌کنند؛ به کجا باید شکایت کنم!؟ ✅ پاسخ از وکیل سیدمصطفی صمدی: 🚥 اگر خودروی شما بیمه بدنه یا ثالث‌ دارد که باید از آنها بگیرید ولی چون‌ سوال شما واضح نیست، بنظرم ایراد از تعمیرگاه باشد؛ باید جهت شکایت به سازمان تعزیرات حکومتی مراجعه‌ کنید. موید باشید. 🔖 📍گفتمان بر مدار قوانین کشور ⚖| Eitaa.Com/Rasad_Nama
∞°° 😜 🤝 :) ∞°° . . البته باید می‌گفت↘️ فقـر🤕 ، فسـاد🧟‍♂ ، گرونی💰 می‌ریـم با سـر💀 تو گونی👻😁😅 . طُ‌بِخَند😁تادِگَرآن‌ڪورشَوَند😑اَزحآلت!😂👇 💬 = Eitaa.com/Rasad_Nama
. . .💌🌱】 از خدا بخواهید تا وقتی انتخاب می‌کنید، در انتخاب درست شما را کمک کند‌. در باب گزینش راه تقدیر انتخاب با شماست‌؛ اما نقش هدایت و کمک الهی را باید حتما در نظر داشت. گاهی برای انجام کاری خسته می‌شوید، از خدای متعال نیرو می‌خواهید و می‌دهد و راه می‌افتید. گاهی در یک انتخاب دچار مشکل‌ می‌شوید، از خدای متعال هدایت می‌خواهید و هدایت می‌شوید. یکی هم از خدا نیرو و هدایت نمی‌خواهد، گیرش هم نمی‌آید. پروردگار عالم فرموده از من هدایت، کمک، توفیق بخواهید. معنای دعا این نیست که از خدا بخواهید و بنشینید و فکر نکنید. بلکه از خدا بخواهید تا وقتی در حرکت‌اید، تا وقتی انتخاب می‌کنید، وقتی صحنه دشوار و غیر قابل تشخیصی است، شما را به درستی کمک کند. 😁🍓✋🏻 از تو به ما اشـارت از مــا به سر دویدن👇 •😍🍃• Eitaa.com/Rasad_Nama
●| |● 💢امروز تو فضای مجازی خوندم باید خودمونو بندازیم تو چاه😳 🕳🚶‍♂ کار به راست و دروغ ادعای قاتلین شهید عجمیان ندارم که همشون گفتن تحت‌تاثیرفضای‌مجازی‌مرتکب جنایت شده اند ⚠️ اما • • • دکتر باشی یا بی‌سواد، زن باشی یا مرد، پولدار باشی یا فقیر؛ این‌روزها سواد رسانه نداشته باشی زامبی می‌شی! 👹 🔰 Eitaa.Com/Rasad_Nama
🔎🗞 🗞 [ 💡] 🤐 عجب روزگــار؎ شده... 🇬🇧 بریتانیایۍ ڪه خورشید در آن غروب نمۍڪرد؛ 👈🏻 حالا مــردمش مجبورند براۍ گذران زندگۍ غـذاۍ «سَــگ» بخورند. به قول ضرب المثل معروف ڪه میگه: "تو اگه بیل زنۍ باغچــه خودتو بیل بزن" دقیقا همینه👆🏻 ❌حالا یڪۍ نیست ڪه مردم ڪشور خودشون رو از این مہـلڪه نجات بده😏 حق در هر شرایط پیروز میدان است: 🛡| Eitaa.Com/Rasad_Nama
[• 🗒 •] . . 🌐 جهان سیاست در یک نگاه به تاریخ شنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۱ . . 📍 📝 🙏 😌 . نشریجاتےوعڪاسباشےتولیدي اینجاست👇 •|📜|• Eitaa.com/Rasad_Nama
∞° 😜 ∞° . . 🔻الانه که عنترنشنال تیتر بزنه: گلزنیِ مزدور جمهوری اسلامی😅 👌‏باخت آمریکا رو به وطن‌فروش‌های داخلی تسلیت میگم ان شاءالله غم آخرتون نباشه😉 💪 ‏هم امیر علی اکبری حریف آمریکاییشو زد، هم تیم آمریکا با اقتدار و مفتضاحانه حذف شد😐 حال و روز زیبا کلام دیدن داره😉 ✋🏻 🇮🇷 ⚽️ 🏆 . . طُ‌بِخَند😁تادِگَرآن‌ڪورشَوَند😑اَزحآلت!😂👇 💬 = Eitaa.com/Rasad_Nama
رصدنما 🚩
[• #قصص_المبین✨ •] (هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے) رمان #نقاب_ابلیس #قسمت_چهلم (مصطفی) مرد گری
[• ✨ •] (هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے) رمان (الهام) پریشان است؛ بیشتر از همیشه. چشمان سرخ و صدای خش‌دارش حال درونش را نشان می‌دهد. مصطفی هم کمی از حسن ندارد، شاید کمی تودارتر باشد؛ اما حالشان شبیه برادر از دست داده‌هاست. دلیل این حالشان را هم می‌دانم و هم نمی‌دانم. به خاطر علی است شاید؛ اما علی که حالش بهتر است و درصد هوشیاری‌اش رو به افزایش؛ پس چرا اینطور شده‌اند؟ این حالشان به آتش‌فشان می‌ماند، به آتش زیر خاکستر. می‌دانم با کوچک‌ترین تحریکی می‌شکنند. سیدحسین هم بهم ریخته. مریم می‌گفت مصطفی گفته تا چهل روز آینده حرفی از عروسی نزنیم! کسی که نمرده و این‌ها اینطور بدحالند. شاید هم کسی مرده که ما نمی‌دانیم! صدای ذولجناحش از کوچه می‌آید. جلوی آینه، بی هدف خودم را با روسری مشغول می‌کنم تا زنگ بزند و بیاید توی اتاقم. زنگ می‌زند و مثل همیشه، می‌آید توی اتاقم، اما نمی‌گوید شما زن‌ها چرا چسبیده‌اید به آینه؟ نمی‌خندد. سر به سرم نمی‌گذارد و چادرم را برنمی‌دارد ببرد به حیاط تا سرعتم بیشتر شود. فقط در دهانه در می‌ایستد و آرام می‌گوید: - زود بپوش بریم. شور و شوقی که بر صورتم نشسته بود، آنی می‌ریزد. من هم بی حال می‌شوم. زود می‌پوشم که برویم. من هم مثل قبل نمی‌خندم و بیشتر معطل نمی‌کنم. تمام مدتی که سوار ذولجناحیم تا برسیم به بهشت زهرا، هیچ نمی‌گوید و من هم سکوت می‌کنم. این بار نه هم‌پای من، که چندقدم جلوتر می‌رود. برای اینکه سر صحبت باز شود می‌گویم: -چرا سیاه پوشیدی؟ نکنه تو هم معتقدی رنگ عشقه؟ سرش پایین است، انگار اصلا به من گوش نمی‌کرده. لحظه‌ای به خودش می‌آید و به لبخند کم‌رنگی اکتفا می‌کند. بهم ریختگی‌اش مرا هم بهم ریخته. سابقه نداشت این طور شود. حتی اگر غمی هم بود، باهم غم‌دار می‌شدیم. اما حالا نمی‌دانم! این بار نه سر مزار هیچ شهیدی نمی‌رویم، قدم می‌زنیم تا خود شهدای گمنام. من هم اصرار نمی‌کنم، می‌دانم حالش بد است. مادر می‌گفت وقتی مردت گرفته است، فقط سکوت می‌کند. مثل ما زن‌ها که گریه می‌کنیم، مردها سکوت‌شان یعنی اشک. می‌گفت برعکس ما زن‌ها که محتاج درد و دل می‌شویم، مردها دل‌شان نمی‌خواهد کسی درد دل‌شان را بداند. دل‌شان نمی‌خواهد با کسی حرف بزنند. می‌گفت اینجور وقت‌ها، تو هم باید بدون هیچ حرفی، صدای سکوتش را گوش کنی. نباید سر به سرش بگذاری. حتی نباید سعی کنی خوشحالش کنی! نزدیک شهدای گمنام می‌ایستد، جلوتر نمی‌رود. می‌ایستم پشت سرش، شاید اصلا باید کمی تنهایش بگذارم تا خلوت کند. داخل قطعه نمی‌رود، روی نیمکتی می‌نشیند. ناچار می‌نشینم. خسته شده‌ام از سکوتش. مصطفی چندان هم پرحرف و شلوغ نیست، سکوت و نگاه نافذش را دوست دارم، اما نه این سکوت چندروزه‌اش را. نه این نگاه ماتم زده‌اش را. خیره است به نقطه ای نامعلوم، چیزی زمزمه می‌کند. بغض راه گلویم را می‌بندد، نمی‌دانم چرا. حتما من هم مثل او شده‌ام. غصه هم مثل سرماخوردگی واگیر دارد. ادامه دارد... ✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ باخوندن، خیلــے چیزا دستت میاد😉👇 °• 📖 •° Eitaa.com/Rasad_Nama
رصدنما 🚩
[• #قصص_المبین✨ •] (هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے) رمان #نقاب_ابلیس #قسمت_چهل_و_یکم (الهام) پ
[• ✨ •] (هشتگ مخصوص رمان هاے امنیتے،سیاسے) رمان (مصطفی) دومین باری است که می‌بینمش. بین جمعیت، نه! کنار دکل پرچم ایران ایستاده و می‌خندد، به شیرینی تمام قندها و شکلات‌های دنیا. عجیب است که در این سرمای دی ماه، فقط یک لایه پیراهن پوشیده؛ اما صورتش گل نینداخته و پیداست سردش نیست. مردم از کنارش رد می‌شوند و انگار نمی‌بینندش. خنده‌اش، لب‌های من را هم باز می‌کند. پس سیدحسین اشتباه می‌گفت، عباس از من هم سالم‌تر است! پریروز هم در قطعه شهدای گمنام دیدمش. می‌خندید و از کنار لب‌هایش حبه حبه قند می‌ریخت. من دنبالش می‌گشتم، او آمد. رفیق بامعرفتی است! فهمیدم جای درستی دنبالش گشته‌ام، قطعه شهدای گمنام. دمش گرم که نگذاشت آرزو به دل دیدن دوباره‌اش بمانم. رفیق، ناگفته حرف‌های رفیق را می‌فهمد. فهمید خرابم، آمد دیدنم. یکی نیست به این مومن بگوید مگر مصطفی درب و داغون هم دیدن دارد؟ برو خدمت مولا، عشق و حالت را بکن! الهام از رفتار دیروزم دلخور بود، قرار شد با خانم‌های مسجد بیاید. حق هم دارد دلخور باشد. نمی‌داند ماجرای عباس را. کاش می‌شد همه بدانند؛ اما عباس اهل راز بود، همه چیزش راز بود؛ از جمله جنگیدنش. نمی‌دانم غصه بخورم بخاطر مظلومیتش در زمین، یا به شهرتش در آسمان غبطه بخورم. الهام دلخور شده و حق هم دارد. نمی‌داند داغ‌دار شده‌ام. باید از دلش دربیاورم. شاید هم به الهام گفتم. آخر او قواعد عالم را برهم زده! او از آن زن‌ها نیست که نخود در دهان‌شان نخیسد! برایش می‌گویم، شاید این بداخلاقی‌هایم را ببخشد. از پریروز تا الان، یک کلمه حرف نزده. انگار غصه هم مثل سرماخوردگی واگیر دارد. بچه‌ها را نگاه می‌کنم که عقب نیفتاده باشند. سیدحسین و حسن و احمد هم سیاه پوشیده‌اند. انگار تشییع عباس است. جای علی خالی! اگر او بود، شعار می‌داد و پشت سرش تکرار می‌کردیم. نمی‌دانیم خوشحال باشیم یا غمگین؟ داغ برادر سخت است و داغ رفیق سخت‌تر. آخر برادرها را نسب کنار هم می‌گذارد، اما رفاقت، سببش مودت است. برای اینکه امروز مردم‌مان دوباره پایداریشان را به رخ دنیا بکشند، یک رفیق از دست داده‌ایم و رفیقی دیگر بلاتکلیف است بین ماندن و رفتن. این به رخ کشیدن، این تجدید عهد، این سرافرازی بعد از فتنه، جشن گرفتن هم دارد. اگر آقایمان شاد است، ما هم شادیم. آقا خوب باشند ما هم خوبیم؛ فقط کمی قلبمان... آخ! سامیار هم آمده، با رفقایش. پرچم ایران روی صورتشان کشیده‌اند. خود سامیار هم پرچم را روی دوشش انداخته. برای جواب به همه کسانی که فکر می‌کنند جوان ایرانی دیگر قلبش برای انقلاب نمی‌تپد. حتی سعید هم آمده، می‌گوید شاید بعضی مسئولین را قبول نداشته باشد، اما ایرانش را دوست دارد. سامیار با امیرعلی هم رفیق شده و امیرعلی هم همراه‌شان است. فقط جای علی خالی ست؛ بالاخره باید یکی باشد که با جذبه‌اش، این جوان‌ها را سامان بدهد. عکس آقا را بالاتر می‌گیرم که تمام دوربین‌های دنیا ببینند. عباس هم از آن بالا می‌بیند. راستی عباس کجا رفت؟ غیبش زد! چشم می‌گردانم بین مردم، نیست. حتما پیش حضرت مادر برگشته. نوجوان‌های مسجد سرودشان را می‌خوانند؛ اما عباس نیست که رهبری‌شان کند. -ما در غلاف صبر/ پنهان چو آتشیم/ لب تر کند ولی/ شمشیر می‌کشیم... ادامه دارد... ✍️نویسنده خانم فاطمه شکیبا ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ باخوندن، خیلــے چیزا دستت میاد😉👇 °• 📖 •° Eitaa.com/Rasad_Nama
Sedaye_enghelab-1.mp3
2.34M
●💢 [ ] 💢● ۱۲ آذر ۱۴۰۱ هرشب حوالے ساعت۲۲:۳۰ 🔹خبرهاے روز را در صد ثانیه بشنو 🔹تحولات خبرے در داخل و خارج از کشور صد ثانیه شنونده رادیو خبر رو موج رصدنما باش👇 🎧Eitaa.com/Rasad_Nama
•| 📬|• اینکه ریز بینانه در کانال اشاره به هشتگ خاصی میکنید نشان از دقت نظرتون داره😌👌 که البته برای ما؛ هم مایه خرسندی هم مایه ی مسئولیت بیشتر در جهت ارائه هرچه بهتر مطالب به میزبانیِ نگاهِ شماست 🙏🌹 حتی میتونید در صورت علاقه به جمع ادمین های رصدنما بپیوندید😍✋ نقد؛ پیشنهاد و حرفاتونو درمیون بذارید👇 🔰 @Daricheh_khadem 🔰 Eitaa.Com/Rasad_Nama
≼• 🌷 •≽ [✋]سلام اے ڪسے ڪه نگاهت وجود دشمنان را [👀]مے لرزاند و نامت شاه ڪلید تمام قفل هاے [❤️] درهاے بسته ے قلب هاے مردم جهان است [📸] و عڪست مرهمے بر تمام غم هاے دنیاست. 💚 . چَشمـِ تو بـود ڪه پرِ پـروازِ ما شـد🕊 .. ≼•🌷.• Eitaa.com/Rasad_Nama