eitaa logo
رصدخانه 🔭
143 دنبال‌کننده
146 عکس
11 ویدیو
0 فایل
ما من شیء تراه عینک إلّا و فیه موعظة ... اینجا خلقی به رصد زندگی خود مشغولند. تا به حال ستاره صید کرده ای؟ ☄ ارتباط با ادمین،تبادل و ارسال متون تولیدی: @Ahmad_84
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از «رستگار/فارسی»🇮🇷
روزگار می گذرد ، لحظه ها کم کم تمام می شود، آنچه می ماند یادی است که برای تو بوده سلامی است که به تو گفته شده حرکتی است که به نیت تو برداشته شده نمی دانم در این لحظه های عمرم که گذشته کاری برای تو کرده ام؟ قدمی یا حرکتی خالصانه که فقط برای تو باشد برداشته ام ؟ نجوایی عاشقانه که محبتت را چشیده باشم داشته ام؟ یا نه. آقا حالم بدون شما بد است ... آقا خوب نیستم احساسم می گوید در امشب که یک دقیقه بلند تر از شب های دیگر است و انتظار‌ شما برای ظهور یک دقیقه بیشتر می شود ، من هم آن دقیقه را برای شما بگذارم و به درگاه خدای بزرگ خالصانه بگویم... «اِلهی عَظُمَ الْبَلَاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاء وَ إِلَیْکَ یَا رَبِّ الْمُشْتَکَی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ. اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِی الْأَمْرِ الَّذِینَ فَرَضْتَ عَلَیْنَا طَاعَتَهُمْ فَعَرَّفْتَنَا بِذَلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلًا کَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ. یَا مُحَمَّدُ یَا عَلِیُّ یا عَلیُّ یا محَمَّد اکْفِیَانِی فَإِنَّکُمَا کَافِیَای وَ انْصُرَانِی فَإِنَّکُمَا نَاصِرَایَ یَا مَوْلَایَ یَا صَاحِبَ الزَّمَانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی أَدْرِکْنِی السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ اللهم عجل لولیک الفرج 🤲 ✍فارسی
زمان امتحاناته. هزینه‌ی به اشترا ک گذاری جزوه‌ها فاتحه برای تو #محمد_حسین ! جات خالیه🥲 #به_یاد_محمدحسین 🆔@rasadkhaneh
ما نمانیم و عکس‌ما ماند گردش روزگار برعکس است می‌بینید؟ عکس‌ها را می‌گویم حسین یا به قول شما محمد حسین نشسته و با تمرکز دارد درس می‌خواند نشسته‌ایم و داریم تصویر کم کیفیتش را می‌بینیم اما خودش را چه؟ محمد حسین به قول حامد عسگری درباره زلزله‌کشتگان بمی در صبح‌گاه مایل به ظهر یک‌شنبه بیست و ششم شهریور چهارصد و دو خاطره شد اما می‌دانید خاطره‌ها هر چقدر که طعم دارند (تلخ زهرماری یا شیرین حلوایی) اگر چه گرما و سرما دارند اگر چه غم و لرز و لب‌خند و دوپامین دارند اگر چه کم و بیش صورت دارند ولی رنگ ندارند نه این‌که بی‌رنگ بی‌رنگ باشند مثل آب و ارواح و فرشته‌ها اما رنگ‌شان جوهر سی‌کلاس‌های نیم است روی دست آدم که در لحظه یک انگشت محکم رویش کشیده شده و منتظر یک لکه آب است تا محو شد یا حتی مثل رسید که اولش تر و تازه است ولی چند وقت که به‌ش سر نزنی و مدتی بعد نگاهش کنی آینه شده جلوی چشمت مثل طومار قلعه یشم چه می‌بافم؟ ظاهرا اثرات همان آقای نویسنده است جانم بگوید برایتان که برادرها حالا که حسین رفته و برای ما عکس شده رهایش نکنیم در تاریک‌خانه ذهنمان درست است که از عالم ما انتقالی گرفته اما هنوز رفیق ماست هنوز حق دارد گردنمان مگر گاه‌گاه فاتحه‌ای و صلواتی و قرآنی زیارتی به نیابتش سختی دارد؟ از شیر موز خریدن هم راحت‌تر است هم بهتر حالا این‌ها به کنار خودمان هم سرمان را زیر نیندازیم و غرق استاد جزایری و منتظری و جناب ابن هشام و شهیدین نشویم (تازه در بهترین حالت) حواسمان باشد که هر لحظه ممکن است تایم رکوردر عمرمان ثابت شود و عکس‌هایمان با کیفیت‌تر و زنده‌تر از خودمان شوند (البته فی الظاهر) اما ما یا انقدر در اهداف و آرزوهامان محو شدیم و یا در کوچه پس کوچه رسیدن به هدف در روزمرگی‌ها گم شدیم که اصلا فراموش کرده‌ایم که این دنیا کیکی خوش رنگ بیش نیست و آنچه واقعیست جایی دیگر است و آنچه یقینی است مرگ چقدر ترسناک است این واژه مرگ تصور کن خداناباور باشی و بنا باشد یک روز یک ساعت یک لحظه که نمی‌دانی کی است و کجاست تمام شوی همه جا تاریک تاریک باشد یا نه سفید سفید اما تمام شدن هیچ‌کدام از این‌ها نیست بلکه هیچ است هیچ اما ما ما که خدا ناپرست نیستیم نعوذ بالله می‌دانیم که خدایی هست و جزایی و هر عملی را سزایی و عدالتی و البته شفاعت و مرحمتی حالا بیایید تصور کنیم در همان لحظه که قرار بود همه چیز هیچ شود اتفاقا همه چیز بیاید جلوی چشممان کرده‌هامان بیایند و شرمنده‌مان کنند و بدتر از آن حسرت نکرده‌هامان چه ساعت‌ها که تلف کرده‌ایم و چه دست‌ها که رها به مظلومین عالم که روزی یقه‌مان را -به عنوان نهاد مسئول حفظ شریعتی که موظف است عدالت بیافریند و سربازان آن منجی که قرار است زمین را پرکند از داد چنان که بی‌داد عالم را فرا گرفته- می‌گیرند اندیشیده‌ایم؟ به عکس‌ها به عکس آن‌هایی که تنها چند خط که حاوی شمایلشان است انقلاب می‌آفریند در دل‌ها نگاه کنید ببینید که برخی فی الظاهر مردگان بالظاهر از خیلی زندگان موثرترند یاد بگیریم طریق جاودانگی را و الا نه ما بمانیم و نه عکس‌‌ما روایتی هم بیاورم تبرکا از حاج آقای فرجی که می‌خواستم متن را برسانم به‌ش اما نشد مع الأسف قال امیرالمؤمنین: اَلْأَمَلُ يُنْسِي اَلْأَجَلَ ✍ 🆔@rasadkhaneh
در انتها چه خواهد شد؟ چه کسی می داند در کجا و چه زمانی قرار است آخرین نفس هم بیاید و برود و تمام شود ؟ آنگاه که چشم‌هایت رو به سیاهی یا شایدم سفیدی می رود؛ آن همه هدف و برنامه و فکر که به آن ها می بالیدی چه بر سرشان خواهد آمد؟ بگذار بگویمت سوخت می شود، تمام می شود، و در نهایت هیچ اصلا آیا در پاییز تمام می شود یا در زمستان؟ اگر پاییز باشد صحنه ایی رویایی خواهد بود و دلگیر. درست مانند عصرهای سرد پاییزی که حتی خورشید هم حوصله ماندنِ در آسمان را ندارد. زمستان چطور ؟ زمستان سرد است و همه چشم به عقربه ساعت می دوزند که چه زمانی مراسمش تمام می شود تا سریع دستان سردشان را در جیب کتشان کرده و به خانه بروند؟ همه؟ اصلاً از کجا معلوم همه ایی وجود داشته باشد؟ ✍ 🆔@rasadkhaneh
ما طلبه های سیکلی، وقتی به گوشمون می‌خوره، ذهنمون میره سراغ حاشیه بر کافیه. انصافا هم حاشیه‌ی گولاخیه. نظریه های جدید داره و ادبیات عرب رو طور دیگه‌ای بیان میکنه. فنی. دقیق. خلاصه علم ادبیات رو چند پله جلو برده. اساتیدمون میگفتن: اگر رضی و ابن‌هشام هم عصر بودن، ادبیات اینی نبود که الان هست. اما خب هر طلبه‌ای اون رو نمیخونه😅آخه یکم سخته. از این جهت شباهت داره با شهید . آخه اون رو هم ما ندیدیم. اما حالا که وصف هوش و درایتش رو توی عملیات های سوریه شنیدیم، فهمیدیم که لفظ برای او است، نه مرتجل. شهادتت مبارک سید🌱 ✍ 🆔@rasadkhaneh
هنذفری🎙 "هنذفری تو گوششه، نمی‌فهمه صداش بلنده!" شاید بارها این جمله را شنیده باشیم. از کسی که هنذفری در گوش خود گذاشته و به موسیقی ای بی کلام و یا مداحی احتمالا اگزوزی گوش می دهد، آهسته مثلا می پرسیم: داداش ساعت چنده؟! و او ناگهان سرش را بالا می آورد و بی توجه به اینکه همه غرق در مطالعه اند، بلند می گوید: ۱۰ و ۲۵ دقیقه. و صدای ممتد روی میز کوبیدن بچه‌ها را همراه با فیس فیس مارهای مخفی در کتابخانه بلند می کند و البته او، خیلی عادی به کارش ادامه می دهد... شاید کمی قالب نوشته ام مستقیم گویی باشد، ولی این، واقعیتی است که در جریان زندگی های مان جاری است. هنگامی که مشغول جر و بحث با رفیقمان هستیم، و استدلال های فلان و بهمان را مرتب توی سرش می کوبیم، تنها، صدای خودمان در مغزمان می پیچد، و به هیچ چیز دیگر حتی فکر هم نمی کنیم. فیلتر های خروجی مان از هم می گسلد، و قفل زبان باز می شود... و پس از چند دقیقه که ضربان قلبمان به حالت عادی باز می گردد، و از حالت کَری موقت خارج می شویم، تازه آرام آرام، به پژواک صدای خودمان گوش می دهیم و انگشت بر دهان، می گوییم: من؟! من بودم که اینقدر صدایم را بالا بردم؟! من ؟! من درحالت عادی به این کلمات و واژه های متعفنِ پست فکر هم نمی کنم، چه برسد که بخواهم آن را به ذهن رفیقم پرتاب کنم! من؟! شاید باید برخی اوقات، هنذفری ها را در بیاوریم... البته که برای آنانی که هنذفری نمی گذارند تا چیزی گوش بدهند، بلکه می گذارند تا صدای هیچکس و هیچ چیز غیر خودشان را نشوند، بعید است کاری بتوان کرد... ✍ 🆔@rasadkhaneh
چقدر دلگیر است، جامعه‌ای که شهید ندارد. چقدر تاریک است، ذهنی که آخرت را قبول ندارد. و چقدر پست است، کسی که فرد بی‌گناه را می‌کشد. هیچ شنیده‌ای که عاشقی از وصال معشوق ملول باشد؟ هیچ دیده‌ای، شخصی از دیدار یار بهراسد؟ هیچ خوانده‌ای، که ملت ایران از شهادت خم به ابرو بیاورد؟ هیهات! این ملت ملتی است که انقلابش با قیام آغاز شده، با قیام ادامه دارد و به قیام امام زمان (ارواحنا له الفداء)پایان می‌پذیرد. این ملت سروی است که باخون آبیاری شده و چنین بَر گرفته است. آن هم خون شهیدان. این ملت در مبارزه بزرگ شده و الگویش جنگجویانی است که بر علیه شیطان و نفس به مبارزه برخاسته اند. این ملت ملتی است که متجاوزش را از کار خود پشیمان خواهد ساخت. و مکرو و مکر الله والله خیرالماکرین ✍ 🆔@rasadkhaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیوار ها سفید هستند و بکر. مردم دارند می‌کنند. شعار می‌نویسند؛ از و بچه هایی که که پر پر شدند. از هایی که متلاشی شدند. از ای که سلب شد.... مردم به خیابان ها آمده‌اند وشعار می‌دهند، راهپیمایی می‌کنند. تظاهرات راه انداخته‌اند و ظلم را براندازی می‌کنند‌. بر سر مزار شهیدان رفته‌اند و شمع روشن می‌کنند. دشمن چه می‌خواست و چه شد! ✍ 🆔@rasadkhaneh
📌 نوشته های خودتون رو در مورد سالگرد حاج قاسم و حوادث اخیر با ما به اشتراک بگذارید. 📩آیدی ارسال متون:@Ahmad_84 🆔@rasadkhaneh
رصدخانه 🔭
📌#چالش نوشته های خودتون رو در مورد سالگرد حاج قاسم و حوادث اخیر با ما به اشتراک بگذارید. 📩آیدی ارس
رسم این است که با رنگ قرمز چیزی نوشته نشود. اما من می خواهم این رسم را بهم بزنم. اصلا چه کسی گفته که باید به رسم ها عمل کرد؟! مگر قرار است هر رسمی عملی شود؟! آخر کجا رسم است که فرزندی به آغوش مادر نرود؟! آخر کجا رسم است مادری نتواند جگر گوشه اش را به بغل بگیرد؟! آخر کجا رسم است پدری به منزل نرسد؟! آخر کجا رسم است دانش آموزی شنبه به کلاس نرود؟! بگذار راحتت بکنم. آخر کجا رسم است دخترکاپشن صورتی با گوشواره های قلبی به زیر خاک برود؟! آخر کجا رسم است مادری را در روز مادر بکشند؟! آخر کجا رسم است زائری را پیکر پاره بکنند؟! ببخشید، فراموش کردم که بگویم چرا با قلم قرمز نوشتم. آخر مگر این خلاف رسم ها، حواس برای من می گذارند؟! اینگونه نوشتم تا سرخی قلمم چشم را به گریه در آورد و چشم را اذیت کند. می دانم، هیچ کجا اینگونه رسم نیست... 🆔@rasadkhaneh
رصدخانه 🔭
📌#چالش نوشته های خودتون رو در مورد سالگرد حاج قاسم و حوادث اخیر با ما به اشتراک بگذارید. 📩آیدی ارس
چهارشنبه‌ی کرمان هرروز توی غزه تکرار میشه بعضی ازما داشتیم به تکرار اخبار غزه عادت میکردیم😔 بچه‌های کرمان یادمون آوردن که دشمن غزه دشمن ماست اگر مقاومت اونجا نبود هرروز ایران این شکلی بود. ✍ 🆔@rasadkhaneh
شنبه به معاون پرورشی گفتم خوابگاهی که قرار بود شب بریم را هماهنگ کند که عصر برویم و فوتبال را همراه بچه ها ببینیم. هماهنگ شد. در بین راه دو کیلو تخمه خریدیم (البته تا فهمید می‌خواهیم تخمه بخریم خودش حساب کرد) به مدرسه رسیدیم و ۷ تایی از بچه ها مشغول دیدن بازی و بقیه خواب بودند. اندک اندک جمع مستان رسید و بچه ها اومدند. فضای خوبی شد. بین دونیمه رفتن برای خوندن نماز عصر و برگشتند.(به امامت یکی از دانش آموزان اونجا که ملا بهش میگفتند) بین دونیمه به کتابخانه رفتیم و با کنکوری ای که داشت برای قبولی در دانشگاه فرهنگیان می‌خواند، خوش و بشی کردیم. بچه های اینجا زیاد برای دانشگاه فرهنگیان سر و دست میشکنند. این فیلم هم شادی بعد از گل هست. بعد فوتبال چون زیاد تا نماز مغربشون فاصله ای نمونده بود، حلقه زدیم و چند دقیقه ای براشون حدیثی از پیامبر خوندیم: من کان لله کان الله له هر کس برای خدا باشد ،خدا برای اوست. چند تا از دبیر های غیر بومی شهر هم آنجا اسکان داشتند ، دبیر تربیت بدنی و کامپیوتر بودند. یکیشون موقع رفتن خیلی تشکر کرد و گفت تا میشه باید بین مردم بود و خوشحال شد وقتی که فهمید قرار هست شبهای دیگه بین بچه های خوابگاه های دیگه هم بریم. #تبلیغ #سیستان_بلوچستان #مدرسه_زندگی 🆔@rasadkhaneh
اذان مغرب است: الله اکبر الله اکبر نسیم بهاری می‌ وزد، وعده‌ی شب سرد را میدهد و هوای دم شده‌ی اتوبوس را تازه می‌کند. درختان کُنار از کنار جاده کم کم محو می‌شوند و این یعنی دیار صاحب کتاب نخل و نارنج، شیخ انصاری را پشت سر گذاشته‌ایم. گذشتن در جاده‌ای که مقصدش دیار سروانی است که بهای سبز شدنشان، سرخی خونشان بوده. شهیدانی که وجه مشترکانش با ما در گذشتن است. ما شهر ها را می‌گذریم تا به آنها برسیم، آنها از خودشان گذشتند تا به خدا برسند. 📍 🆔@rasadkhaneh
شهید، واژه‌ای چهار حرفی که حرف های زیادی در وجوش دارد. #راهیان_نور 📍#معراج‌الشهدای‌اهواز‌ ✍#حیدر 🆔@rasadkhaneh
تقریبا یک موردی که برای بعضی مبلغین از جمله خودم اتفاق میفتاد این بود که چون حالت عادی عادت کرده بودیم و در مواقع خداحافظی از یاعلی استفاده میکردیم ، با اینکه خیلی خیلی حواسمون بود که رعایت کنیم اما در آنجا هم موقع خداحافظی با اهل سنت از روی عادت و ناخودآگاه یاعلی گفته و خداحافظی میکردیم (مثلا فکر کن کلی گپ زدیم و ابراز محبت و برادری کردیم بعد موقع خداحافظی یه چنین کلمه بگی و بری☺️ ) و بعدش متوجه میشدیم که چی شده. البته خیلی هاشون محبین امیرالمومنین و اهل بیت عليهم السلام بودند و البته که خیلی بچه ها بودند که امیر حسین و محمد حسین و اسامی اهل بیت را داشتند و البته که شاید خود آنها هم متوجه شوند که ما از روی قصد نگفتیم، اما.... یا امیرالمومنین عليه السلام آقاجان همه رفقا نهایت تلاش خودرا در این چند روز کردند که حرف شما واهل بیت علیهم السلام به گوش نوجوانان و مردم استان سیستان و بلوچستان برسد،خواهشا خودتان نقص های کار را حل بفرمایید و یک دعا دارم، همانطور که در این دنیا به اسم شما و اهل بیت عادت کرده و ناخودآگاه می‌گوییم و از زبانمان جدا نمیشود، آن شبی که دهانمان پراز خاک و پنبه می‌شود، خودت بفریادمان برس و بگذار آنجا هم شمارا صدا بزنیم. 🆔@rasadkhaneh
چند وقتی است که کمتر به یادت هستم. می‌دانم لیاقت این‌را ندارم که تو خبری از من بگیری، اما لطف تو آنقدر زیاد هست که هوای نوکرهایت را داشته باشی. امشب در خوابگاه بعد از شام، شما بود. مداح می‌گفت، در این فضا که فضای شهدایی است، دوست داری اینگونه صدایت بزنیم: یابن الزهراء یابن الزهرا! شب جمعه‌ تو را می‌خوانیم، کمیل می‌خوانیم و (الهم اغفر کل ذنب اذنته) زمزمه می‌کنیم تا بتوانیم در صبح جمعه سراغت را بگیرم: أین الطالب مقتول بکربلاء 📍 🆔@rasadkhaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در دنیای ما، که به تانک می‌گویند و جنگ جنگ نرم است؛ دیدن تانک های واقعی در کنار پرچم ایران خالی از لطف و غرور نیست. 📍 🆔@rasadkhaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر تا سر مسیر حرم به جمکران را ایستگاه های صلواتی فرا گرفته پارکینگ ها مملو از اتوبوس های شهر های دیگر هستند و زائرین در حال تشرف به سمت مسجد تو خواهی آمد... 🆔@rasadkhaneh
پرسشِ همیشگیِ بی پاسخِ تکراریِ فقط مهم " چرا؟" . . . می دانی چندین و چند نفر آمده اند برای برپایی همین یک ایستگاه؟! خیلی نفر... تازه این فقط یکی است! بی اغراق، موکب های بسیار دیگری نه فقط در جمکران و مسیرش و نه فقط در قم بلکه در کل جهان برپا شده است... چه شده؟! میلیون ها تومان هزینه ساعت ها زمان برای چه؟ برای هورا کشیدن در سالروز ولادت کسی که نمیبینیمش؟ چه انگیزه ای؟ چه شوری؟ چه شوقی؟ چه چیز در عصری که برای هزار تومان سود بیشتر برای کمی جلب توجه بیشتر کمی محبت گرم تر حاضریم به معنای واقعی کلمه هر کاری بکنیم ما را به این کار وا می دارد؟ عادت؟ رودربایستی؟ حفظ آبرو؟ جمع؟ جو؟ کسب شهرت؟ اجبار؟ شاید همه اینها هست و غیر از اینها هم هست... آخر، این محرک ها می توانند میلیارد ها میلیارد هزینه را بازو را فکر را زمان را وسط میدان بیاورد؟! نمی دانم... . . . اصلا هم نمی خواهم نتیجه گیری بکنم. فقط یکبار دیگر به اش فکر کنیم: امام زمان؛ "چرا؟!" . . . ✍ ... . 🆔@rasadkhaneh
جمکران لباس احرام بر تن کرده است. زائرینت حاجی شده‌اند. هفت کیلومتر جاده حرم تا حرم را پروانه وار بر دور تو می‌گردند. در مسجدت نماز طواف به جا می‌آورند و مشغول باقی اعمال می‌شوند. اعمال حج، اینجا غیر از مکه است. حاجیان اینجا به دنبال کعبه می‌گردند. مَثَل امام، مَثَل کعبه است و امام در زمان و مکان محدود نیست. حاجیان برای پیداکردن نامحدود، ظرف نامحدود را می‌گردند. آری، اینجا حاجیان در وجود خود کنکاش می‌کنند. می‌گردند تا اثری از امام را بیابند، در میان تمام علقه ها، خواستنی ها، دوست داشتنی ها. کعبه های بُت‌سیرت را کنار می‌زنند، تا در میان شلوغ بازار نفس گل یاس، کعبه‌ی حقیقی را پیدا کنند. برای پیدا کردنش تقصیر می‌کنند، با العفو گناهان را می‌چینند و با عهد و پیمان، حَلْق می‌کنند. عهدهایی که رنگ و بوی عمل دارد. و این عمل است که ما را به امام می‌رساند. 🆔@rasadkhaneh
حاج حسین یکتا میگفت، الان شبای قدر انقلابه. میگن هر جا کار ها گره می افتاد، بچه های حضرت زهرایی خوب بلد بودن گره ها رو باز کنن. آره رفیق ! حاج عبدالحسین تو معبر وقتی گیر افتاده بود راه گشا بی بی بود. وقتی به حسین خرازی گفتن خط بسته شده، گفت بگردین دنبال تورج زاده..... یه روضه خوانی میگفت، آقا صاحب الزمان میگن: ما بر مردم حجتیم و مادرمون حضرت زهرا بر ما حجت الان شبهای قدر انقلاب اسلامی.... آقا گفتن: هر کسی مخاطبی دارن بیان پای کار......... گفتن: ما به قله نزدیکیم....... رمز عملیات امشب فقط یه کلمه ست رفقا، اونم اسم مشکل گشای همه گره هاست! از فرماندهی کل قوا به کلیه کسانی که مخاطبی دارن: یازهرا یازهرا یازهرا ✍ 🆔@rasadkhaneh
سخنرانی وسط اتوبوس تمام شد صلوات و چند به به آمد و بعد یکی دو تا خانم از عقب اتوبوس گفتند «تموم شد؟ خیلی تاثیر گذار بود» من هم الحمدللهی گفتم و باز ضرورت وجود مبلغ خانم را احساس کردم فضا تقریبا ساکت بود و فقط یک آقایی که خدا را شکر کنار من بود شروع کرد به تمسخر و گفت من جمعه شش صبح رأی می‌دهم با کمی تلاش توانستم به حرف بگیرمش یک مقداری بد قلق بود و داشت از سنش مایه می‌گذاشت و بلند بلند حرف می‌زد کم کم فضای اتوبوس داغ شد از هر دو طیف چند نفری شروع به بحث کردند که متأسفانه بعضی از موافق‌ها اگر وسط حرف ما نمی‌آمدند و کلا حضور نداشتند بهتر بود😕 بحث رفت سمت اینکه سن ملاک فهم است یا نه که حاج آقای دلیلی اشاره کردند بحث با او را رها کنم من هم بلند شدم و رفتم بالای سر یک نو جوان که آمده بود وسط بحث ما و می‌گفت آن بنده خدا زمان جنگ را دیده و بیشتر از شما می‌فهمد خواستم بحث را با او پیش ببرم که خب دخالت‌های خارجی نگذاشتند برگشتم سر جای اولم و یک جوان دیگر را تور کردم بنده خدا می‌گفت من به هیچ‌کس اعتماد ندارم و همه ایرانی‌ها بدند وقتی هم سعی کردم متقاعدش کنم که افراد متفاوتند گفت امثال علی کریمی که دلسوز کشورند را بیرون می‌کنند (!) خواستم با ادله حداقلی یک راهی باز کنم که یک‌دفعه ورق برگشت و معلوم شد بنده خدا هم آقا را قبول دارد و هم طرفدار رئیسی و قالیباف بوده (!!) و صرفا به خاطر اینکه امید به اصلاح داشته و وضعیت بهتر نشده ناامیدست حرف‌هایش را شنیدم و تا جایی که می‌توانستم به افکارش جهت دادم یک آقایی هم آمد کنار آن پیرمرد نشست و به حرف گرفتش آن بنده خدا هم به محکمی اول بحث نبود و امیدوارم متقاعد شده باشد آخر کار هم اوایل پردیسان و وسط برف و سرما پیاده شدیم آخر وقت بود و دغدغه برگشتن داشتیم که یک پیرمرد مهربان با ماشین آمد و آدرس حرم پرسید و ما هم از خدا خواسته... خلاصه که ما هم خیلی از شکست می‌ترسیدیم اما ما مکلف به وظیفه‌ایم و وظیفه مشخص است «أن تقوموا لله مثنی و فردا» و انشاءالله که وقتی ما در حد وسعمان خدا را نصرت دهیم نصرت الهی هم نازل می‌شود و تلاش‌هایمان به ثمر می‌رسد ✍ 🆔@rasadkhaneh