eitaa logo
رصدخانه 🔭
143 دنبال‌کننده
146 عکس
11 ویدیو
0 فایل
ما من شیء تراه عینک إلّا و فیه موعظة ... اینجا خلقی به رصد زندگی خود مشغولند. تا به حال ستاره صید کرده ای؟ ☄ ارتباط با ادمین،تبادل و ارسال متون تولیدی: @Ahmad_84
مشاهده در ایتا
دانلود
شب شهادت حاج قاسم بود. هنوز نمیدانستم قرار است چه اتفاقی بیافتد... حالم اصلا خوب نبود، دلشوره داشتم. به یکی از رفقا زنگ زدم. قرار گذاشتیم نیمه شب بزنیم به دل کوه. طرفای ساعت ۱ بامداد رفتیم یکی از کوه های اطراف یزد همه جا تاریک بود. کوه ها مثل سایه، آسمان را در بر گرفته بودند. عظمت کوه ها و تاریکی شب بر دلهره ام می افزود. به رفیقم گفتم: انسان در برابر عظمت کوه ها در دل تاریکی احساس ضعف میکنه. پس از صحبت کوتاهی راهی خانه شدیم. نزدیک ساعت ۳ بود خوابیدم. هنوز نمیدانستم قرار است چه اتفاقی بیافتد... ساعت ۴ با صدای مادرم بیدار شدم: محمدحسین، محمدحسین مادرم همیشه قبل از نماز صبح روزش را شروع می کند. از خواب بیدار شدم و مبهوت نشستم. باز دلهره سراغم آمد: جانم مامان، چیشده؟ - زیرنویس تلوزیون رو بخون. نوشته حاج قاسم رو در عراق شهید کردن. چشمانم به صفحه تلوزیون دوخته شد. اولش نمیخواستم باور کنم. اصلا نمیتوانستم باور کنم. پیش خودم میگفتم لابد دارم کابوس میبینم. تلاش کردم خودم را از این کابوس تلخ رها کنم و بیدار شوم. با همان حالت دراز کشیدم. موبایلم شروع به اذان گفتن کرد. الله اکبر اشهد ان محمدا رسول الله اشهد ان علی ولی الله... حال عجیبی داشتم. فکرم درگیر بود. مگر می شود حاج قاسم رو زده باشند. نمی توانستم باور کنم. وضو گرفتم و مشغول نماز شدم. مادرم نمازش را خوانده بود و داشت سر جانمازش اشک می ریخت. نمازم که تمام شد نشستم جلوی تلوزیون و شبکه ها رو عوض کردم. یکی از شبکه ها سخنرانی حاج آقای فرحزاد توی حرم حضرت امام رضا(ع) رو داشت پخش میکرد. حاج آقا وسط سخنرانی اعلام کرد ماشین سردار عزیزمون، سردار سلیمانی در عراق بر اثر اصابت موشک منفجر شده و حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسید. همه شروع کردند به گریه کردن. به خودم آمدم. اشک از چشمانم سرازیر بود. به هم ریخته بودم. موبایلم را برداشتم. پیام دادم به رفیقم: یادته دیشب گفتم کوه ها خیلی عظمت دارن؟؟ دیگه برام عظمت ندارن، کوه ها در برابر حاج قاسم احساس ضعف می کنن. @rasadkhaneh