راشِدون
من کانَ لله کانَ الله لَه.. خیلی حرفه ها.. دوباره بخونش #آینه
.
﴿ إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا
أَن يَقُولَ لَهُ كُن فَيَكُونُ﴾
.
#آینه
2_5391249464851707850.ogg
90.5K
فَاسْتَجَبْنا لَهُ
وَ نَجَّيْناهُ مِنَ الْغَمِّ
وَ كَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ... :)
دعاشو اجابت کردیم
و اونو از غم و اندوه نجات دادیم
بدونید که ما همینجوری مومنینو نجات میدیم....♥️
أنبیاء - ۸۸
#تنفس
راشِدون
رفقا ! شبایِ جمعه برا ارباب بترکونین.. کم نذارین.. برایِ رفقا و نزدیکان و دوستان تون مداحی یا شعر بف
.
من از اینجا #سلاممیدم به کربلا.....
سلام آرزوی وجود خسته ی من..
غم روی قلبمو فقط خودت میفهمی..
دستمو به سمتت دراز کردم
مثل همیشه دستمو بگیر دورت بگردم..
بذار توی وجودت حل بشم..
دلم پر میکشه برای دیدنت و اما عاجزم از اومدن...
با عقل مادیم توان اومدن ندارم..
اما مگه قلب این چیزا سرش میشه ؟
خودشو به در و دیوار میکوبه که برسه به آغوشت..
حسین جآن..
به ما گفتن اگه دلتون سخت به تَنگ اومد،
با ذکرِ حسین نَفَس بکشید..
حسین جآن..
حسین جآن..
حسین، جآن..
محرمت تموم شد..
ممنونم ازت که یه محرم دیگه رو هم گذاشتی با روضه هات سر کنیم و توی هوات نفس بکشیم..
اربعینت نزدیکه و ما نگران..
اگه نیایم، با حسرت بعدش چیکار کنیم؟
قربونت برم ما رو با فِراقت امتحان نکن که
ز اشتیاقِ تو مُردیم و
بند از بند، فِراق تو جدا کرد ما را...
asadollahi-namahang arbaein-pelan3.mp3
4.39M
#شبجمعهاستهوایتنکنممیمیرم
میکُشه ما رو فِراق..
#اربعین
راشِدون
. امروز: ۱ / ذی الحجه / ۱۴۴۴ صدقه ی اول ماه یادتون نره🌱 . از این لینک میتونید وارد قسمت وجوهات شر
.
امروز: ۱ / صفر / ۱۴۴۵
صدقه ی اول ماه یادتون نره🌱
.
از این لینک میتونید وارد قسمت وجوهات شرعی سایت مقام معظم رهبری بشید و صدقه های مدنظرتونو پرداخت کنید..
بعد از ثبت اطلاعات برید پایینِ صفحه توی قسمت «انتخاب وجوهات»، و بعد توی قسمت «بابت» میتونید «صدقه» رو انتخاب کنید..
https://www.leader.ir/fa/monies
.
سر صبح، بین الحرمین بودم...
یعنی درواقع انگار رفته بودیم روی یه تپهی خاکی و از اونجا که پشت سرمو نگاه کردم,
دیدم یه فضای گودال مانندی هست که توش بین الحرمین قرار گرفته..
گنبد ها رو که دیدم گفتم اونجا بین الحرمینه و دوییدم سمتش...
جالب اینه که اونجا هم به یادتون بودم.. :)
میخواستم یه عکسی هم بگیرم از گنبد طلاییش و بفرستم اینجا و بگم
دمت گرم که ما رو هم آوردی..
حتی توجیه بودیم که الان قبل اربعینه و
خلوت تره و میشه بهتر زیارت کرد..
اما انگار بابت اتفاقی حرم ها رو بسته بودن
و نتونستیم بریم نزدیک ضریح و یه کم توی بین الحرمین نشستیم و نماز خوندیم و بعد رفتیم خونهی یکی از مجاورین حرم که از پنجره اش، بین الحرمین مشخص بود....
آقا جآن
ما رو هم قاطی خوبانت بخر و ببر...
ما خیلی دلتنگیم...💔
#یادگاری
راشِدون
اولین بار که این میز و این اتاقک را از نزدیک دیدم، اسفند سال ۹۵ بود که برای اولین بار به نجف اشرف رف
.
و چه #تحول هایی که
با بهانه های مختلفمان،
در نطفه خفه میشوند..
راشِدون
داستان های من و شیفت های جذابم :))))) خدایا شکرت #طرحنوشت #شیفتشب
#شیفتشب. ۱۴۰۲/۰۵/۲۷
ساعت ۱۲ شب بود که جایی بین خواب و بیداری، درست همانجا که تازه چشمت گرم میشود و روحت آمادهی پرواز میشود، تلفن اتاق عمل به صدا درآمد.
دست دراز کردم و از روی زمین جایی بالای سرم برداشتم و چشم بسته بدون اینکه نگاهی بیندازم به اینکه از کجا تماس گرفته شده است، جواب دادم:
- بله؟
+ سلام بچه ها. وقت بخیر. ما یه مریض ترومای شکم داریم با مایع آزاد مشاهده شده توی سیتی و ...
صحبتش را قطع کردم و درحالیکه سعی میکردم صدایم خواب آلود به نظر نرسد پرسیدم:
- سلام. وقت شما هم بخیر. از کجا زنگ میزنی شما؟
+ اورژانس!
- گفتید ترومای شکم؟
+ آره. توی سی تیش هم مایع آزاد دیده شده. دکتر فلانی (جراح عمومی) میخواد بیارتش اتاق عمل.
- باشه به متخصص بیهوشی اطلاع میدیم. بیارید.
و تلفنو قطع کردم.
همکارمو که کنارم دراز کشیده بود، خیلی اروم صدا زدم.
- خانم فلانی. اورژانس تروما بود. گفت یه ترومای شکم داره با دکتر فلانی.
کارشناس بیهوشیمونو هم بیدار کردم که با دکتر بیهوشی هماهنگ کنه تا خودشو برسونه.
همگی گیج خواب بودیم.
از مسئول شیفت پرسیدم:
اتاق سه رو آماده کنم؟ لاپاراتومی میشه دیگه؟
تاییدش رو گرفتم و رفتم برای آماده کردن تجهیزات و بعد از قرار دادن همهی موارد موارد نیاز، به رست برگشتیم و کمی دراز کشیدیم تا بیمار برسه.
ساعت ۱۲/۳۰ بود که اورژانس تماس گرفت:
- مریض راه بیفته؟
+ اره دیگه! نیم ساعت پیش قرار بود بیاریدش که!!
تلفن که قطع شد
همکارمون با یه حالت بامزه ای گفت:
قطاره مگه؟
وسط اون حال، به قدری خندیدم به این لحنش که تا آخر شیفت که بهش فکر میکردم خندهام میگرفت.
خلاصه مریض رو نزدیکی ساعت یک آوردند.
آقای ۳۸ سالهای بود که در دعوایی، برادرش با تبر به پهلوی چپش زده بود.
قرار شد من برم سر عمل.
حال خودمم خیلی میزون نبود.
روز قبلش تب کرده بودم و بدنم دهیدراته شده بود و هنوز کمی بیحال بودم اما فکر کردم که رو به راه شده ام و میتونم سرپا بایستم.
پیشبند نایلونی رو دور کمرم بستم.
عینک جراحی و ماسک گذاشتم.
دستمو تا آرنج با دکوسپت ضدعفونی کردم
و رفتم که گان و دستکش استریلو بپوشم.
ادامه دارد...
#طرحنوشت
روز ۱۷۹ ام.
34793رهام-نکن-تو-خونواده-منی-حسین.mp3
9.16M