پیشنهاد #کتاب
رمانی که این روزها میخوانم و سخت درگیرم کرده است..
تا اینجای این رمان ۴۷۲ صفحهای، یعنی فصل دوازده و صفحهی ۲۱۷، هیچ صفحهای نبود که برایم حوصله سر بر باشد! از همان صفحهی اول با هیجان دنبالش کردم تا اینجا و برایم غیرقابل باور است که یک داستان چقدر میتواند پر از کشش و جذاب و گیرا نوشته شود!
مخصوصا وقتی به این فکر میکنم که
این داستان همهاش واقعیت دارد
و برگرفته از یک تجربهی زیسته است!
نسخه دیجیتال آن را میتوانید از اپلیکیشن «فراکتاب» تهیه کنید...
راستش را بخواهید آن بخش از روز که میخواهم سراغ مطالعهاش بروم، از جذابترین قسمتهای روزم محسوب میشود :)
آخرین صفحهی #کتاب «راستی دردهایم کو» رو هم خوندمو سرمو تکیه دادم به استیشن.
چشمامو بستم و گفتم
#خدایا
مرگ من چه شکلیه؟
اون لحظه مشغول چه کاریام؟
دارم به چی فکر میکنم؟
میشه در حال فکر به رشد و پیشرفت کشورم باشم؟
میشه در حالی باشه که دارم قدمی برای ارتقای جمهوری اسلامی ایران برمیدارم؟
میشه وقتی باشه که تونسته باشم الگوی خوبی رو توی حوزهی مدنظرم طراحی و تولید و کاربردی و منتشر کنم؟
میشه وقتی اتفاق میفته، از مسیری که اومدم راضی باشم؟
اگه تو بخوای، میشه..
تو خدایی..
بزرگتر و قادرتر از تو نیست.
کافیه بگی کُن، فیکون میشه..
بخواه برام..
#طرحنوشت
غفـران یعنـی چه؟
غفران یعنی این خلا، این کمبود روح، این زخم
ایـن نقیصـهای کـه در نفـس او به وجـود آمـده اسـت، ایـن برطرف شـود،
ایـن را میگوینـد غفـران.
چه جـوری برطـرف میشـود؟
چه جـوری برطرف
میشود آن نقیصهای که در روح تو از سوی گناه بهوجود آمده؟
با جبران
کردن.
آن کسـی که با یک گناهی جان خود را از اوج انسـانیت و تکامل و نقطـۀ پرواز انسـانی یک قـدری منحط کرده و دور انداختـه، آن وقتی این عقب ماندگی اش جبران شده است که یک مقداری برود بالا.
یک مثال دیگر بزنم.
سوار ماشین شدید، دارید میروید سر پنجاه فرسخی.
اگر این ماشـین در راه توقف کرد، شـما چه شـدید؟ عقب افتادید.
جبران
ایـن عقب ماندگی به چیسـت؟
به اینکـه یک خرده تندتـر بروید،
یک خرده
بی وقفه تر بروید،
یک مقدار از استراحت، بیشتر صرف نظر کنید تا در وقت معیـن بـه نقطۀ مورد نظر برسـید.
و اِلا با نشسـتن آنجـا و گفتن که خدایا
من غلط کردم یک سـاعت پیش اینجا در قهوه خانه لمیدم و دیر حرکت
کـردم، خدایا اشـتباه کردم، خدایا غلط کـردم؛
این کاری از پیش نمیبرد!
حـالا بالاخـره غلـط انجام گرفت،
زودتر حرکت کن،
تندتر برو تا این توقف
و تأخیر یک ساعته را جبران کرده باشی.
مغفرت الهی اینجوری است..
❞ طرح کلی اندیشهی اسلامی
+ عکس: خاطرهای از شهید منا،
شهید محمد رحیم آقایی پور
+ بهانهای شد برای یادآوری این تیکه از #کتاب طرح کلی
#طرحنوشت
مدام برای من گوشه و کنایهٔ جبهه هم می زد.
می گفت سر کلاس دانشگاه،
تخته را میدان جنگ می بینم
و گچ ها را رزمنده.
استاد درس می نویسد
ولی من در فضای جنگم..
❞#کتاب آرام جان
+ این کتابو دو روز پیش یه نفس خوندم..
تمام مدت زانوی ادب زدم جلوی مادر شهید
و جرعه جرعه از دقتش به جزییات سبک زندگی نوشیدمو یادگرفتم...
پیشنهادش میکنم :)
در آخرین روز، در معیت آقای حائری شیرازی از شراب ناب و طهور وجود مولانا امیرالمومنین علی علیه السلام مینوشیم، مست میشویم و غرق در لذت تفکر......
و چه خوب گفت شاعر که
در این بازار عطاران، مرو هر سو چو بیکاران
به دکانِ کسی بنشین که در دکان، شکر دارد :)
+ #کتاب با علی در صحرا؛ شرح دو حکمت نهجالبلاغه، مشتمل بر لُبابِ معرفت
جان دیگری میگیرم...
از شیفت شب برمیگردم
کلید را که در قفل در میچرخانم به این فکر میکنم که چه کار خوبی بود که دیروز قبل از عزیمت به شیفت، یک تمیزکاری اساسی در خانه راه انداختم!
در را باز میکنم و نظم و تمیزی خانه نور میشود و میرسد به سلولهای فقیرم و
جان دیگری میگیرم..
از چیزهای اضافه رها میشوم. حالا وقت زنانگیهایم فرا رسیده است و سلولهایم از این اتفاق لبخند میزنند..
شاید اگر تمام روز را خانه بودم، درک این بخش از وجودم برایم سخت و حتی غیرممکن بود.
اما الان با بند بند وجودم به آغوش میکِشَمش..
پیراهن آلبالویی تابستانهام را بر تن خستهام میاندازم و چند دور جلوی آینه میچرخم، لبخند میزنم و جان دیگری میگیرم..
لبانم را سرخ میکنم و عطر محبوبم را میزنم، چشمانم را میبندم، بو میکشم و جان دیگری میگیرم..
جلوی پنجره نگاهم محو در طبیعت زندهی اردیبهشت میشود. چه خوب است که دیروز پنجره را باز گذاشتم و رفتم. نوازش نسیم صبحگاهی و آفتاب را روی پوستم میپذیرم و جان دیگری میگیرم..
قوری را زیر کتری میگیرم، تا پر شود بخار چای تازه را نفس عمیقی میکشم و جان دیگری میگیرم..
#کتاب «مثل نهنگ نفس تازه میکنم» را برمیدارم، خودم را روی تخت میاندازم و سعی میکنم تا دم کشیدن چای، کمی از آن بخوانم، میرسم به این خط که معصومه امیر زاده میگوید:
این خداست که تصمیم میگیرد تو را کجای قالی زندگی ببافد، گلی درشت وسط قالی یا برگی ریز در حاشیه...
کارِ ما عشق است و ما را بهر آن آوردهاند
هرکسی را بهرِ کاری در جهان آوردهاند
#طرحنوشت
بدترین پیشنهاد و تصمیم برای کسی که فکر میکنید از شدت مطالعهی کتب مبانی دچار ایدهآلگرایی افراطی شده است و از عمل در میدان جا مانده درحالیکه به مطالعهی کتاب عشق میورزد و با آن زندگی میکند، این است که به او بگویید دیگر کتاب نخوان!
اصلن بزرگترین ظلم در حق چنین کسی همین است که بشنود «دیگر #کتاب نخوان!»
به او پیشنهاد کنید، رمان خوب بخواند..
با این تصمیم نه از فضا و برنامهی مطالعاتیاش فاصله میگیرد و نه درگیر هم زدنِ مبانیای میشود که هنوز فرصت نکرده است آنها را حداقل برای یکبار در میدان اجرا کند و حتی او را از حقیقتگراییِ افراطی، به واقعیتگرایی نیز نزدیک میکند..
همیشه رمان خواندن، بهترین پیشنهاد است..
رمانِ خوب بخوانید :)
واقعا چه جوری باید با تاریخ ملتی که
اسطورهاش «کابوی»،
نماد هویتی اش «غرب وحشی»،
پیروزی شاخصش «انفجار بمب های اتمی در ژاپن»،
غذای ملیاش «همبرگر»،
عامل برتریاش «هزاران موشک و بمب هسته ای»
و هنرمند اخراجیاش «چارلی چاپلین» است،
شوخی کرد؟
لابد می دانید چاپلین سالهای سال در تبعید زندگی کرد، چون مقامات آمریکا او را اخراج کرده بودند! او پس از جنگ جهانی دوم تا لحظه ی مرگش امکان زندگی در آمریکا را نیافت، چون بعضی فیلم هایش به مذاق سیاستمداران آمریکایی خوش نیامده بود.
❞ کتاب «تاریخمستطابآمریکا»
+ تابحال کتاب تاریخ مستطاب را خواندهاید؟
این #کتاب طنز همراه با کاریکاتورهای جالب خود، روایتگر تاریخ حقیقی کشور آمریکا و چگونگی تاسیس آن است که نتیجه مطالعه و پژوهش اساتید بزرگ با استفاده از منابع معتبر غیرایرانیست و البته از اسناد و اعترافات مقامات آمریکایی استخراج شده است.
کوتاهنویسیهای هرمز انصاری.pdf
16.71M
کوتاهنویسیهای هرمز انصاری
برای آنان که میاندیشند :)
#کتاب
+ دنیایی حرف در یک جملهی کوتاه.
ما زندگینامهها را نمیخواهیم و نمیخوانیم که الگو در زندگیمان پیدا کرده و دقیقا همان الگو را در زندگی مان پیاده کنیم، بلکه شاید گاهی باید از آنها بیاموزیم که در زندگی چه کار نکنیم!
زندگی است دیگر..
هرچیز که در جستن آنی، آنی.
زیاد بخوانیم.
تجربههای دیگران میتواند تجربهی ما بشود بدون آنکه آسیب آنها به ما برسد...
#کتاب