eitaa logo
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
3.7هزار دنبال‌کننده
14.9هزار عکس
8.4هزار ویدیو
55 فایل
℘مطالب انگیزشۍ و مذهبۍ🌸🌊 ℘ یھ ڪانال حال خوب ڪن ࢪنگی☺️🍓 °√•|⚘ 🌱 تبلیغات: @salam_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 💞#بچه_مثبت💞 #قسمت_59 _مگه باباش می خواد اون با کس خاصی ازدواج کنه؟ خودم رو هیج
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 💞💞 واقعا اگه به نظرت این کلاس انقدر مسخره و پیش پا افتاده س که ارزش سر وقت اومدن رو نداره، نیا خانوم، نیا سر کلاس. کلاس من حرمت داره. بفرمایید بیرون و این ترمم درس رو حذف کنید، وگرنه خودم با صفر می اندازمت. "اوه مای گاد، این دیگه امروز چشه که مثل سگ پاچه می گیره؟ مرتیکه جلوی بقیه سنگ روی یخم کرد." هنوز به چشماش خیره بودم و هیچ صدایی هم غیر از نفس زدن های عصبی اون نمی اومد. نه، این طوری نمی شد، منم باید حالش رو می گرفتم. - تو اگه استاد بودی و عقده ای نبودی، لازم نبود برای پنج دقیقه دیر اومدن سر کلاست به هزار جور دروغ متوسل شم. - حرف دهنتون رو بفهمید خانم محترم. - تو بفهم. چطور غرور یه دانشجو رو جلوی همکلاسی هاش خرد می کنی؟ واقعا برات متاسفم. معلومه که حذف می کنم، چون حتی یه لحظه هم نمی خوام ریخت نحست رو ببینم. در رو محکم بستم و در حالی که اشکام دراومده بود، به سمت ماشینم دویدم. حوصله ی هیچ کس و هیچ چیز رو نداشتم. تقصیر خود خرمه، کاش اصلانرفته بودم، حداقل یه غیبت خورده بودم بهتر از این گند بود. گوشیم مرتب زنگ می خورد، با عصبانیت موبایلم رو از ماشین بیرون انداختم. * - چی شده ملیسا خانم؟ - اصلا حوصله ی هیچ کسی رو ندارم سوسن، هیچ کس مزاحمم نشه. - ملیسا ... - مگه با تو نیستم؟ - بله خانوم، حتما. داخل اتاقم رفتم و با مشت به جون خرس پشمی بزرگ گوشه اتاقم افتادم. انقدر زدمش که به نفس نفس افتادم و افسوس خوردم که چرا به جای این خرس، سهرابی جلوی دست و بالم نبود تا لهش کنم. * سر میز نشستم و سوسن کباب شامی های خوشمزش رو گذاشت روی میز. غیر از دوتا لیوان آب پرتقال توی کافی شاپ، هیچ چیز دیگه ای نخورده بودم. دو سه تا لقمه بیشتر نخورده بودم که بابا رسید. مثل همیشه جواب سلامم رو با تکون دادن سرش داد و رو به روم نشست.رو به سوسن گفت: - خانم کجان؟ - حمامن. بابا برای خودش لقمه ای گرفت و خورد. غذام رو تموم کردم و بلند شدم. بابا رو به من گفت: - بشین ملیسا. با تعجب نشستم و گفتم: - بله؟ با من کاری داری؟ - این استادتون کی بود؟ - کی؟ - همون که امروز باهاش بحثت شده؟ - نگرانت بود. گفت تلفن همراهت و تلفن اتاقت رو جواب ندادی، ناراحت بودی و اعصابت خرد بود، بعدم ماجرا رو کی بهتون گفته؟ خب معلومه اون کوروش دهن لق! تعریف کرد. - خیله خب، حاال اسمش رو واسه چی می خوای؟ - خب معلومه، می خوام یه درس حسابی بهش بدم. - لازم نکرده پدر من، من خودم از پس خودم برمیام. - اگه برمی اومدی که مثل بچه ها قهر نمی کردی بیای خونه. - حالا هر چی، نیازی نمی بینم شما خودتون رو درگیر این موضوع کنید. - خب این نظر توئه، نه من. با عصبانیت از جام بلند شدم و گفتم: - آره، راست می گید، تو این خونه تنها چیزی که مهم نیست نظر منه. ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/Rasme_SheYdaei/1588 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
♡•• هیچ وقت بۍخداحافظۍ ڪسۍ را ترڪ نڪن نمۍدانۍ چہ درد بدے است پیر شدن در خمـِ ڪوچہ هاے انتظار! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ °√•|⚘ @SheYdaii_Roman |
مادری به دخترش گفت: مواظب باش وقتی راه میری قدمهات رو کجا میذاری دخترش جواب داد: شما مواظب باشین قدمهاتون روکجا میذاریدچون من پاجای پای شمامیذارم ثمره مادرخوب بچه های خوبه °√•|⚘ @SheYdaii_Roman |
🍂🌼 هے‌نگومن‌گناهڪارم؛ منوقبول‌نمیڪنه، روم‌نمیشه‌باخُـداحرف‌بزنم...! . بـه‌قول ؛ مال‌بد بیخ‌‌‌ریش‌صاحب‌شه،🙃 تومخلوقِ‌خدایے..!🌱 خدا توبه ڪننده‌ها رو دوست داره☺️❤️ °√•|⚘ @SheYdaii_Roman |
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 💞#بچه_مثبت💞 #قسمت_60 واقعا اگه به نظرت این کلاس انقدر مسخره و پیش پا افتاده س
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 💞💞 خواستم از آشپزخونه بزنم بیرون که مامان با اون حوله ی کالهیش جلوی راهم رو گرفت و گفت: - باز چی شده؟ با گفتن "خدایا منو بکش و راحتم کن." به سمت اتاقم رفتم تا به کوروش زنگ بزنم و فحش کشش کنم. * - یعنی خاک بر سرت ملیسا! خب فامیل سهرابی رو می گفتی تا بابات حالش رو بگیره. -کوروش من می گم نره، تو می گی بدوش؟ موضوع اینه که من نمی خوام پدر مادرم توی تمام مسائلم دخالت کنن. - از بس خری! - مرسی واقعا. -نه دیگه، بهت برنخوره. بابات داره روشن فکر بازی درمیاره و می خواد حمایتت کنه، اون وقت تو می گی چرا من بهش ماجرا رو گفتم. - باشه من خر، پس لطفا دور من یکی رو خط بکش. دلیلی نداره با یه خر دوست باشی. کوروش که دید بهم برخورده گفت: - من تو رو با دنیا عوض نمی کنم. خیلی خب، معذرت، نباید به بابات می گفتم. - دیگه تکرار نشه لطفا. - چشم. برای عوض کردن بحث گفتم: - فرناز چیزی بهت نگفت؟ - نه فعلا. - اوکی، من کار دارم. - خب به من چه؟ - یعنی خداحافظ. - خب مثل آدم بگو "کوروش جون ببخشید مزاحمت شدم، خداحافظ." - اوه اوه، نچایی کوروش جون! ببخشید که گند زدی با اون کار کردنت .اه، چقدر پیله ای! من که معذرت خواهی کردم. - باشه معذرت خواهیت رو می پذیرم کنیزک! فدام بشی کوروش جان! همیشه مزاحم بدون نقطتم، بای. اوه، راستی کاش دیگه ریخت نحست رو نبینم. کوروش خندید و گفت: - آهان، حالا شدی ملی خودم. مرسی ارباب، بای. * با اراده ای محکم رفتم در آموزش گروه تا درسی که با سهرابی داشتم حذف اضطراری کنم. هنوز منتظر بودم تا نوبتم بشه که متین رسید و ازم خواهش کرد چند دقیقه وقتم رو در اختیارش بذارم. "بابا با ادب!" با هم رفتیم بیرون ساختمون و روی یه نیمکت با بیشترین فاصله ی ممکنه نشستیم. "نخورمت یه وقت!" - خب راستش می خواستم باهاتون درباره ی دکتر سهرابی صحبت کنم. - دلم نمی خواد ازش چیزی بشنوم. - بله، کاملا درکتون می کنم. راستش دیروز من با ایشون درمورد رفتارشون با شما صحبت کردم. نه بابا، داستان داره جالب میشه. - خب؟ - راستش ایشون از رفتارشون پشیمون شدن، اما از نظر ایشون رفتار شما هم درست نبوده. داشتم دوباره جوش می آوردم که سریع گفت: - البته منظورم فقط از نظر دکتره، نه نظر خودم یا بقیه. شاید اگه اون طوری با من حرف می زد، چه بسا بدتر از شما جوابش رو می دادم. "اوه اوه، "چه بسات" تو حلقم." - می دونید که فقط همین یه درس نیست که با دکتر سهرابی ارائه میشه. - منظور؟ - چرا شما انقدر سریع جبهه می گیرید؟ بذارین عرایضم تموم بشه، بعد. - بله البته، بفرمایید. ... رفتن به پارت اول👇 https://eitaa.com/Rasme_SheYdaei/1588 🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
♡•• دو قدم مانده که پاییز به یغما برود این همه رنگ ِقشنگ از کف ِدنیا برود هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد دل ِ تنها به چه شوقی پی ِیلدا برود؟ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌°√•|⚘ @SheYdaii_Roman |
فضیلت نماز شب✨🌙 آیت الله حق‌شناس (ره): وقتی جوان برای نماز شـب بلند میشود ؛ اما خوابش می آید و سرش به این طرف وآن طرف می رود چانه اش پایین می افتد. پروردگار درهای آسمان را باز میکند و خطاب به ملائکــه می فرماید: "انظروا الی عبدی"یعنی به بنده من نگاه کنید ! » خداوند افتخار میکند که ببینید این بنده من کاری را که بر او واجب نکرده ام چگونه به جا می آورد. پروردگار می فرماید به او سه چیز مرحمت_میکنم : 1} اینکه گناهانش را می آمرزم...🌖 2} اینکه موفق به توبـه اش می کنم...🌻 3} اینکه رزق وسیعی نصیبش می کنم... °√•|⚘ @SheYdaii_Roman |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 ولادت با سعادت حضرت زینب سلام الله علیها مبارک باد 🌷 برای خشنودی حضرت زینب و بهره مندی از شفاعت ایشان، ۱۴ صلوات بفرستیم و ثوابش را به ایشان هدیه کنیم. 💫 اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 🔴 مبادا از رحمت خدا ناامید بشی ✍امام محمد باقر علیه السلام: اى محمد بن مسلم!گناهان مؤمن كه از آن توبه كرده آمرزيده است و بايد براى آينده پس از توبه و آمرزش،كار خوب كند،همانا به خدا اين فضيلت نيست مگر براى آن‌ها كه ايمان دارند، من گفتم:اگر بعد از توبه و استغفار از گناهان، باز گناه كرد و باز توبه كرد؟ در پاسخ فرمود:اى محمد بن مسلم! تو پندارى كه بندۀ مؤمن از گناه خود پشيمان گردد و از آن آمرزش خواهد و توبه كند سپس خدا از او توبه‌اش را نپذيرد؟ گفتم:راستش اين است كه چندبار اين كار كرده است، گناه مى‌كند و باز هم توبه مى‌كند و از خدا آمرزش مى‌خواهد 👈 فرمود:هرآنچه كه مؤمن به آمرزش‌خواهى و توبه بازگردد،خدا به آمرزش او برمى‌گردد و به راستى كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است،توبه را مى‌پذيرد و از بدكردارى‌ها مى‌گذرد، مبادا تو مؤمن را از رحمت خدا نااميد سازى. 📕اصول کافی/ج4/ص269 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍مفضّل بن عمر جعفىّ از امام صادق عليه السّلام روايت كرده كه آن حضرت فرمودند: همانا صاحب اين امر داراى دو غيبت است يكى از آن دو چندان به درازا مى كشد كه پاره اى از مردم بگويند: مرده است، و بعضى گويند: كشته شده، و عدّهاى از ايشان مى گويند: او رفته است. و از اصحابش جز افراد اندكى كسى بر امر او باقى نمی ماند و از جايگاهش هيچ كس از دوست و بيگانه آگاهى نمى يابد مگر همان خدمتگزارى كه به كارهاى او مى رسد. 📚 الغيبة( للنعماني)، ص: ۱۷۱ °√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |