eitaa logo
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
3.7هزار دنبال‌کننده
15هزار عکس
8.4هزار ویدیو
55 فایل
℘مطالب انگیزشۍ و مذهبۍ🌸🌊 ℘ یھ ڪانال حال خوب ڪن ࢪنگی☺️🍓 °√•|⚘ 🌱 تبلیغات: @salam_tab
مشاهده در ایتا
دانلود
مےنوێـسم عشـ♥️ـق بـاصـد شـۅق مےخـۅاڼـم حُسِێـْڹ درڪلاس عـاشقـےمـڹ هـۯچـہ مےدانـم،حُسِیـْن😍 اول دفٺـۯ📚بـہ مـڹ آمـۋخـٺ اسٹـاد جنـوڹ آب،بـابـا،عشـق،ېـازێنب مـدد،جانـم حُسِیْـن🌈 صبحت بخیر اربابم °√•|⚘ @SheYdaii_Roman |
تــویــ‌ مــاه‌ رمــضــونــ، خــدابــراے‌نــفــســ‌ هایــ‌ مــهمــونــاشــ‌ ثــواب مــیــ‌ نــویــســه، مــے‌دونــیــ‌‌ یــعــنــیــ‌ چــے؟ مــیــ‌ خــواد بــگــه: قــربــون‌نــفــســاتــ‌ بــنــده‌یــ‌ مــن °√•|⚘ @SheYdaii_Roman |
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
🍁🍁🍁 #بالا_تر_از_عشق قسمت 13 ساعت نزدیک ده هست امروز باید برم دانشگاه و قولی که به رضا دادم و رو
🍁🍁🍁 قسمت 14 _برای بار سوم و آخر عرض میکنم بنده وکیلم شما رو با مهریه ی مشخص شده به عقد دائم آقای رضا پرور در بیاورم؟؟ _بله' صدای جیغ و سوت و کل هست که فضا رو پر میکنه باورم نمیشه به همین زودی دوماه گذشت دوماه از اون عشق ،عشقی که فقط و فقط از خدا میخاستم دو طرفه باشه... خوشبحالت زهرا چقدر تو خوشبختی و از خوشبختی تو و برادرم من هم خوشحالم و هم از این خوشحالم که از این به بعد بیشتر میتونم محسن رو ببینم همه با خوشحالی به خونه میرن قبل از رفتن همه با عروس و داماد روبوسی میکنند محسن زهرا را در آغوش میگیرد و در گوشش چیزی میگه که باعث میشه هردوشون آروم بخندند من به سمت رضا میرم باهاش روبوسی میکنم رضا دستم رو محکم میگیره _ممنون آبجی که واسطه من و زهرا شدی لبخندی زدم +من هر کاری برا دادش رضام کنم بازم کمه... ♡♡♡ سر منشائ هر عشقی خداست عشق فقط بین خدا و بنده اش ر وبدل میشه بقیه محبت زیاد هستند که عشق زمینی نام گرفتن حضرت علی (ع) خطاب به خانم زهرا می فرمودند(من به تو بسیار مشفقم!! ) استاد کتابش رو میبنده خب این هم از پایان کلاس امروزمون از در کلاس بیرون میره و دانشجو ها یکی بعد از دیگری تا جایی که فقط من میمونم و یک کلاس خالی و حرف های استاد که مغزم رو به دوران در آورده عشق پنهانیم نسبت به محسن با اینکه اونو رو به من نداد اما خیلی چیزا رو تونستم بخاطر اون به خودم بقبولونم و اصلی ترینش حجاب اولین بار چادر برای اینکه محسن یه دختر چادری رو بیشتر میپسنده انتخاب کردم اما الان فقط و فقط میخام خدا از من راضی باشه آخ محسن کاش میدونستی عشقت با من چکار ها که نکرد... ... رفتن به پارت اول👇👇👇👇 https://eitaa.com/SheYdaii_Roman/389 🍁🍁🍁🍁
. 💚به دنبال تومیگردم نمییابم نشانت را 💚بگو بایدکجا جویم مدارکهکشانت را 💚تمام جاده را رفتم غباری ازسواری نیست 💚بیابان تابیابان جسته ام ردّ نشانت را °√•|⚘ @SheYdaii_Roman |
🌸 چادرم میگوید... اگر همہ چیز سر جایش باشد... ❤️ نجابت تو ... 💛 ے تو ... 💚 پاڪدامنے تو ... 💙 تو ... 😌 من هم هستم... 🙏 و الا دور من را خط بڪش ڪہ آبرو دارم❗️ 🍃 است دیگر 👌 بدون حیا جایے با من نمے آید❗️ 😍 °√•|⚘ @SheYdaii_Roman |
✋🌸 نظر ز راه نگیرم مگر که باز آیی دوباره پنجره‌ها را به صبح بگشایی تمام شب به هوای طلوع تو خواندم که آفتاب منی! آبروی فردایی 🌥الهم عجل لولیک الفرج °√•|⚘ @SheYdaii_Roman |
🍃🌼❤️🌼🍃 ✋️دست ما رابگیر 🍃🌼آقاجان 💔به دل تنگ ما ✨ نگاهی کن ❤️عاشقت را به ✨ جاده راهی کن 🍃🌼❤️🌼🍃 °√•|⚘ @SheYdaii_Roman |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
🍁🍁🍁 #بالا_تر_از_عشق قسمت 14 _برای بار سوم و آخر عرض میکنم بنده وکیلم شما رو با مهریه ی مشخص شده
🍁🍁🍁 قسمت15 صدیقه هم چند هفته دیگه قرارهست به عقد پسرعمومون دربیاد و وقتی صدیقه هم بره من میمونم و یه عالم تنهایی و غصه اگه محسن من رو دوست داشت حتما تو این دوماه آشنایی باید حرکتی میکرد اما... نکنه کس دیگه ای رو دوست داشته باشع؟؟؟ نه!!هیچوقت نباید این اتفاق بیفته ،اما اگه افتاد؟؟؟ چشمام رو میبندم و سرم رو تکون میدم تا این خزعبلات رو از ذهن آشفته ام بیرون کنم تنها کاری که تسکینم میده دروغ گفتن البته نه به کسی بلکه به خودم و با خودم زمزمه میکنم رگ من قید تو هست اگر قیدت را بزنم میمیرم.... ♡♡♡ صدای اذان در گوشم میپیچد دلم هوای نماز جماعت میکند. به یاد روز هایی که با رضا و صدیقه به نماز جماعت میرفتیم کیفم رو آماده میکنم سجاده ی سفید و مهری که تبرک کربلاست... رضا حتما بازهرا به نماز میرود و صدیقه هم که با با پدر برای خرید جهیزیه به بازار رفته اند من ماندم تنهای تنها چادرم رو روی سرم میگذارم یادم هست یک روز که رضا میخاست با او مسجد بروم بهانه آوردم و گفتم +میخام تنها نماز بخونم حس بگیرم رضا در جواب من گفت _میخای حس بگیری؟؟؟نماز شب هست.این نماز رو باید به جماعت خوند لبخندی میزنم از افکارم بیرون میام به طرف مسجد راه میافتم نماز شروع میشه و دوباره در قنوتم محسن رو از خدا خواستم ودوباره اشکهام جاری شدن نماز تمام شد و چادر مشکی رو با چادر سفید گلدارم عوض کردم از در مسجد خارج شدم اما نغمه دعای فرج باعث شد برگردم و رو ب قبله بایستم دستانم را بلند میکنم اللهم کن لولیک حجه ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه ساعه و فی کل ساعه ولیا و حافظا و قاعدا و ناصرا و دلیلا و عینا حتی تسکنه عرضک طوعا و تمتعه فیها طویلا صورت خیس از اشکم رو با چادر خشک کردم هوا تاریک بود و خانه ما دو کوچه با مسجد فاصله داشت با اینکه میدانستم اتفاقی نمیفته اما دلم آرام نمیشد میترسیدم اتفاقی بیفته و تا آخر همر باعث شرمندگیم بشه سرم را پایین انداخته بودم و دنبال راه چاره میگشتم که صدای آشنایی باعث شد همه چیز رو از یاد ببرم +خاله فاطمه ؟؟؟ به سمت صدا برمیگردم محمد با صورتی خندان به من خیره شده بود. اورا در آغوش گرفتم و بر گونه اش بوسه زدم +با کی اومدی خاله؟؟ با.... صدای محسن باعث شد حرف در دهان محمد بماند _سلام خانوم محمودی در یک لحظه نگاهمان به هم گره خورد و هردو نگاهمان را ازهم گرفتیم _با پدرتون تشریف آوردید؟؟؟ +نه تنهام.... ال..الآنم میخاستم برگردم خونه خدانگهدارتون خدا خدا میکردم مانع رفتنم بشه و این اتفاق افتاد! _الان خطرناکه میخاید هراهتون بیام؟؟ +زحمتتون میشه _نه این چه حرفیه محسن از در مسجد خارج شد و من هم با قدم هایی شمرده پشت سرش به راه افتادم محمد بین ما لی لی میرفت لحظه ای دست محسن را میگرفت و لحظه ای بعد چهدر من رو کاش این کوچه ها انتها نداشتند که تا ابد پشت سرت قدم هایت را در آغوش میگرفتم در آغوش گرفتن خودت که رویایی محال است بلاخره به خانه رسیدیم سرت پایین است و طوری که من بشنوم میگویی یاعلی و من زمزمه میکنم +علی یارت و میروی محمد پشت سرت می آید و مهره های تسبیح سبز رنگت همچنان در دستانت میچرخد در را میبندم که یکهو یادم می آید تو را به خانه دعوت نکردم محکم توی سرم میزنم امان از این حواسپرتی.... ... رفتن به پارت اول👇👇👇👇 https://eitaa.com/SheYdaii_Roman/389 🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امیرالمومنین_ضربت_خوردن حضرت_زینب🥀🥀🥀 چه درهم کرده قاتل مصحف قرآن زینب را به خانه برده اند از سوی مسجد جان زینب را🥀 همه با چشم گریان می روند از خانه ی مولا چه می فهمد کسی حال دل ویران زینب را🥀 تمام دختران بابایی اند و خوب می فهمند چگونه این غم عظمی شکست ارکان زینب را🥀 دل بی رحمِ شهر کوفه بنگر خوب، شاهد باش که این داغ و بلا هم کم نکرد ایمان زینب را🥀 اگر خواهی ببینی روح زهرایی زینب را ببین پای ولی، قربانیِ طفلان زینب را 🥀 الهی بگذرد این غصه و یک لحظه هم دیگر نبیند شهر کوفه دیده ی گریان زینب را 🥀 الهی این برادرها همیشه محضرش باشند کسی خاکی نبیند لحظه ای دامان زینب را 🥀 الهی تا نبیند آسمان کربلا بر نی سرِ از تن جدای دلبر عطشان زینب را °√•|⚘ @SheYdaii_Roman |
┅┅══❧✿♡✿❧══┅┅ 🖤 این ڪوفہ بہ ابلیس ارادٺ دارد بامڪر وفریب وحیلہ بیعٺ دارد یڪ روز و روز دیگر این شهر بہ سرشڪستن عادٺ دارد 🏴 °√•|⚘ @SheYdaii_Roman |