هدایت شده از استیکر ، تم و گیف ایتا
توجه توجه 📣📣📣
🤩 کار آفرینی با ایده های ناب و جذاب 🤩
💟 اگ تک تک گروه های فعال رو مثل قند در نظر بگیریم و کشور رو آب ...
میخوایم دست ب دست هم بدیم و آب رو شیرین کنیم 😇
✅ من مطمئنم هر کدوم از شما کلی هنر و عرضه و خلاقیت دارید
🧠 ضمن اینکه از جوونای خلاق و گروه های فعال حمایت میکنیم ...
و در هر زمینه ک بتونیم ب تیم های جهادی هم کمک میکنیم تا تقویت بشن
✔️ الان جنگ اقتصادیه هااااا.... رزمنده میخوایم و جهادگر .👌😉
بسم الله ...👇👇👇👇👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2152530024Cdb44dccead
هدایت شده از استیکر ، تم و گیف ایتا
دوستان خوب ما، خوب هستن انشاءالله؟😊🤚
جوونای کانال، کجای مجلس نشستن😇
از بودن کنار ما اصلاااا پشیمون نمیشید😉
امروز روزمونهها😎
اون بزرگوارانی که قصد دارن ب همراه ما بترکونن 💪
بفرمائید افق روشن، اینجا متعلق ب تمام شماست ☺️👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2152530024Cdb44dccead
ببینم چه میکنیدا☺️👏
<💚🍀>
خوابدیدمکهدلمدرحرمتعازمبود
دورتادورحرمپرزبنیهاشمبود
دورتادوربقیعصحنوسرایزیبا
تولیتدارحرمهمپسرتقاسمبود..
#امامحسنیام🌱
°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
○•🌱
#استوری |
#ماھمبارکرمضان🌙🌼
چھخوشاست
انتظارشهرالله...🌙
#بھوقتماهمهمانےخدا❤️💙
°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
رسمـِ شیـــدایـے پروفایل استوری بیو عاشقانه مذهبی عشق رمانstory prof roman
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 🌹#رمان _مذهبی🌹 💞#بچه_مثبت💞 #قسمت_133 "لعنت به خودت و زیر لفظیت!"جوابش پشتم رو
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
🌹#رمان _مذهبی🌹
💞#بچه_مثبت💞
#قسمت_134
فکر این که بابا االان تو بازداشتگاه باشه دیوونم می کرد. یه کم باهاش چونه زدم و دیدم نخیر، خانوم االان رگ وظیفه شناسیشون باالا اومده و خبری از وقت ملاقات نیست. آبدارچی شرکت واسش چایی آورد و من با یه لنگ انداختن
واسش، باعث ریخته شدن چایی ها روی میز و لباس خانوم شدم.
یارو سریع به سمت دستشویی دوید و من هم با استفاده از فرصت پیش اومده، خودم رو توی اتاق بدیعی پرت کردم. به مرد کچل و چهل و پنج، شیش ساله ی مقابلم سلام کردم.
در حالی که از ورود ناگهانی من شوکه شده بود گفت:- معلوم هست این عنایتی چه غلطی می کنه؟ گفته بودم کسی رو تو نفرسته.
به اطرافم نگاه کردم. خبری از جلسه نبود و جز خود بدیعی حتی یه مگس هم تو اتاق نبود.
خوبه تو شرکت ها جلسه برگذار میشه، وگرنه برای دست به سر کردن مراجعین چه بهونه ای به جز جمله ی معروف"االان رییس جلسه داره" داشتن؟سریع گفتم:- آقای مهندس، من احمدی هستم. در رابطه با موضوع چکای بابا ...
وسط حرفم پرید و گفت:- می دونم چی می خواین بگین. موضوع اینه که من خودم بدجور پول لازمم، خودم هم یه جورایی تو آستانه ی
ورشکستگیم.
- من فقط ازتون می خوام رو حرفتون بمونید و دو هفته ی کامل به ما ...
- نمی تونم، اصرار نکنید. من خودم یه دنیا
مشکل دارم، تحت فشارم، فردا یه چک سنگین دارم.- اما ...
- خانوم محترم، من واقعا واسه پدرتون متاسفم، اما به ضرر کردن من هم راضی نباشین.
- شرخراتون از چند روز پیش ما رو تحت فشار گذاشتن.- این قانون کار ماست، شما چیزی نمی دونید. مهلتتون امروز تموم شده، متاسفم. به جای چونه زدن با من پولم روجور کنید و بدید.
اون قدر جدی حرف زد که فهمیدم جای چونه زدن و مهلت گرفتن نیست. سرخورده از اتاقش بیرون اومدم و شماره ی متین رو گرفتم. گوشی رو برنداشت. "لعنتی، بردار!" سه بار تماسم بی پاسخ موند. بهروز هم تو این اوضاع تماس گرفت و گفت همرام میاد تا به چندتا از دوستای بابا، برای بار دوم سر بزنیم تا حداقل چک بدیعی رو پاس کنیم. کوروش هم پیش چندتا از همکارای باباش رفت و دست خالی برگشت.
از همه جا رونده و مونده شده بودم که آرشام دوباره باهام تماس گرفت.- سلام عشقم.
... -
- چه خبر؟
بازم جوابش رو ندادم.- اوم، ده تا رو آماده کردم، پیش وکیلمه. امشب برو پیشش، آدرسش رو واست اس می زنم. نمی خوای حرفی بزنی؟
باشه خانومی. آی آی راستی، فقط تا امشب وقت داری پیشنهادم رو قبول کنی فردا صبح هم عقد غیابی کنیم، وگرنه من کیسای بهتری واسه سرمایه گذاری انتخاب می کنم که نازشون هم کمتر باشه.- ازت متنفرم.
- به به، خانوم خانوما باالاخره زبون باز کردی. فعلا بای تا شب، فقط امشب. قطع کرد.
"خدایا خودت یه راهی جلوی پام بذار. کم آوردم، خیلی خیلی کم آوردم، دیگه نمی کشم!"
- بهروز االان چی کار کنم؟غمگین نگاهم کرد. تو نگاهش تردید بود. نگاهش رو از من گرفت و گفت:- خانوادت چی می گن؟
- تموم ذهنیتم از خونوادم به هم ریخت. همیشه فکر می کردم مامان بابا پول و موقعیت رو به من ترجیح می دن،حداقل در برخورد با آرشام تو
قضیه ی خواستگاریش این طوری بود. اما حاالا که تو اوج نیاز مالیشونه، بابا گفت نمیخواد من با آرشام ازدواج کنم، حتی به قیمت این که چندین سال زندان باشه. مامان بهم گفت که آرشام یه کثافته.می فهمی بهروز؟ تموم این ساال راجع بهشون اشتباه فکر می کردم. حاالا چطوری برم پی خوشبخت شدنم با متین،وقتی بابام تو زندانه و مامانم هر شب یه مشت قرص اعصاب میخوره؟ تو بگو بهروز، االان با این عشقی که متین بهم هدیه داده چی کار کنم؟ بهش قول دادم تا آخر عمرم کنارش باشم، اما ...
گریه مجال حرف زدن رو از من گرفت و بهروز برادرانه در آغوشم کشید و آروم زمزمه کرد:
#ادامه_دارد...
رفتن به پارت اول👇
https://eitaa.com/Rasme_SheYdaei/1588
🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃
<•📙🔖•>
🔹رجب را نفهمیدیمـ
🖇شعبان را تقدیم ڪردے
🔹شعبان را رَها ڪردیم
🖇به رمضان میهمانمان ڪردے📿
🔹تو بگو این همہ دوسٺ داشتن
🖇براے چہ؟ . . .🌱❤️💙
°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
اا🌿☕️اا
پروردگارا
دلم میخواهد آرام صدایت ڪنم :
«یاربالعالمین»
وبگویم :
تو خود آرامشی !
ومن خودِ خود ِبیقرار ...
«الهی و ربی من لی غیرڪ♥️»
💙❤️
°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
عاشق شوریده دل، در دفتر شعرش نوشت..
هر کسی یک دلبر جانانه دارد، من تـــو را..
#عاشقانہ_مذہبے
°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
جرعه به جرعه میدهم شعر به نوش دلبرم..
دل که نکرد اثر به او، شعر کنـد مگر اثر..
#عاشقانہ_مذہبے
°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |
#عکس_نوشت☘
سلام بر آنهایی که خوشیهای
کوچک زندگی را میفهمند :)
°√•|⚘ @Rasme_SheYdaei |