برسانید به گوش همگان...
ای که شب قدر را از دست دادی...
نکند عرفه را....
امروز هی زبان بند می آید..دست آدم نیست😔
امروز هم نوا با اربابیم همه نوکران...
بزرگترین گناه امروز نا امیدیه...
حس توبه داشتی مطمئن باش قبول میشه.
ان شاءالله التماس دعای فرج امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف)و عاقبت به خیری همه..
@rasooll_khalili
🕊 شـهیـدانــه 🕊
🎋دفاع از حـرم بهانہ بود شوق شوقِ پـرواز بود...! و اولین منـــزلِ ڪوچ عاشقانۂ ڪبوتـر روز عـرفہ ، حر
🕊 شهادت #شهید_مرتضی_عطایی از زبان دوست و همرزمش، روز عرفه
گفتم حاجی حالا اين عمليات رو بيخيال شو برو با بچه هات خوش بگذرون و زيارت، عمليات بازم هست، اما مرتضی ميدونست قضيه از چه قراره...
☀️ صبح روز عرفه پيام داد :
☺️ دارم ميرم عروسی
✅ و بهش گفتم :
ساقدوشت نيستم كه برات نسخه بپيچم، پس مواظب خودت باش...
اون روز حال و هوای دلها خيلي فرق ميكرد، يجورايی همه نگران بوديم، آخه حدودا بيست روز قبلش هم يكی ديگه از رفقا خواب ديده بود مرتضی ميپره ...
يادم نميره وقتي خواب رو براش گفتم چه حالي داشت و يكسره ميگفت خدا كنه، كه خدا براش تقدير كرد...
⏰ حدودا ساعت دوازده بود، دقيقا يادم نيست كه يكی از رفقا از سوريه زنگ زد.
تلفن رو برداشتم :
سلام سيد خوبی؟
به سلام آقا ... چطوری مومن؟
سيد خبر داری؟
چيو داداش؟ چيزی شده؟
آره امروز پرستو داشتيم ...
يا ابالفضل ، دروغ ميگی؟ نگو مرتضی...
آره سيد، بالاخره مرتضی هم كربلايی شد ...
😭 يا جده ی سادات گفتم و پاهام سست شد
حس بدی بود
نميدونستم برای دامادي رفيقم بايد بخندم و شاد باشم؟! يا بايد برای تنها شدنم و جاموندنم گريه كنم ...
هرچی بود انگار يك هجده چرخ از روم رد شده بود و اطرافيانم بدو بدو اومدن سمتم...
😔 هر جوری بود بخاطر بقيه خودم رو جمع و جور كردم كه مثلا همه چی خوبه...
ما را #مدافعان_حرم آفریده اند...🌷
🌺اللهم عجل لولیک الفرج 🌺
@rasooll_khalili
بسم رب الشھـدا
#شھـید_محسن_حاجی_حسنی_کارگر
🌹شب عرفه بود. سه شنبه شب. مصطفی ترتیبی داد تا مامان با محسن ارتباط تصویری داشته باشد.
کمی قبل، جرثقیل در خانه خدا سقوط کرده بود و چندین نفر به شهادت رسیده بودند.
محسن گفت :
کاش منم همراه اونا شهید شده بودم!
مامان بهش توپید :
زبونت رو گاز بگیر! من طاقت این حرفا رو ندارم!
محسن خندید باز گفت :
_ نه مامان! شما نمی دونید چقدر شهادت توی خونه خدا لذت داره!
🌸 مامان که دید دست بردار نیست دیگر منعش نکرد.
انگار نه انگار که قرار بود بعد از برگشتن از حج، در شبکه قرآن بهش کار بدهند.
تا آن روز هیچ کار رسمی نداشت.
🍁 این همه که اینور و آن ور تلاوت می کرد، گاهی بهش حق الزحمه می دادند و گاهی نمی دادند.
اگر استخدام می شد دیگر می توانست به فکر ازدواج هم باشد.
🌼 محسن گفت :
فردا می ریم عرفات.
سه روز آینده نمی تونم به شما زنگ بزنم. اونجا هم تلاوت دارم هم باید اعمال خودم رو انجام بدم.
😥چهارشنبه صبح روز عرفه مامان دید حالش یک طور دیگر است.
یک جا تاب نمی آورد.
مثل مرغ پر کنده هی می رفت توی حیاط دور می زد و باز بر می گشت خانه.
😭 دلشوره اش ساعت به ساعت بیشتر می شد. نمی دانست چرا.
همین دیشب با محسن حرف زده بود!
نفهمید صبح را چطور شب کرد و شب را چطور صبح ....
🍁🌸🍁🌸🕊🌸🍁🌸🍁
@rasooll_khalili
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
عکس سلفے دو مهـاجـر الےالله در بهـشت🍃🌺🍃
شهید حسـن دانش(سمت راست)و
شهیـد محسـن حاجے حسنے🌹
#شهـداے_منا🕊🕊🕊
@rasooll_khalili
4_5938143885627753952
1.82M
عاشقانه ترین فراز دعای #عرفه :
آن کس که تو را ندارد... چه دارد ؟
و آن کس که تو را دارد... چه ندارد ؟
مَاذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَكَ وَ
مَاالَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَك
برای همه #یاران_ابراهیمی دعا کنیم 🙏❤️
@rasooll_khalili
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
✅ #جنگ_نرم_همراه_با_ابراهیم
حالا که جنگ نرم بالا گرفته ...
🌸دریافته ام یکی از بزرگترین خط مقدم ها دل است، که باید در سنگر قلب نشست و مراقب دشمنانی بود که قصد دارند سرمایه دلم را که تو و خدای تو در آن است، به تاراج ببرند..
💐من سال هاست به دفاع مقدسی مشغولم تا فقط تو را از من نگیرند..
🍁اما من تا تو را دارم غم ندارم و تو بهترین هدیه خدایی...
❤️پس تو نیز سلاح عشق... امید... ایمان... را برای سربازت بفرست و نگذار خلع سلاح شوم.
@rasooll_khalili
🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨🍃🌺🌸✨
🕊 شـهیـدانــه 🕊
چله نوڪری #ارباب زیارت عاشورا🌹 🌼🍃اسامی #چهل_شهیدی که قرار است روزانه به نیابت از یک شهید خوانده شود
چله نوڪری #ارباب زیارت عاشورا🌹
#روز_بیستم_چله_عاشقی
ثوابش امروز تقدیم به شهید دفاع مقدس #عبدالعلی_بهروزی🌻
#ولادت: ۱۳۳۸ شهرستان بهبهان
#شهادت : ۱۵ فروردین ماه ۱۳۶۳
#محل_شهادت: جزیره مجنون
از امروز بہ عشق مُحَرَّمَت چله گرفتیم یاحسین💔
#التماس_دعا
@rasooll_khalili
🌷شهید رسول خلیلی🌷
میگن آدما رو میشه تو مسافرت شناخت.
وقتایی که با رسول می رفتیم سفر همیشه تابع جمع بود؛
بهش میگفتیم بریم لب دریا، می گفت بریم. ناهار چی بخوریم؟ ، می گفت هرچی بچه ها میخورن منم همون رو میخورم.
واقعا هیچ منیتی نداشت. وقتی تو مسافرت، دورهمی و وعده میذاشتیم بیشتر گوش میداد.
اخلاق آروم و افتاده ای داشت ؛ اصلا جنجالی و شلوغ نبود.
اگه شوخی میکرد قصدش مردم آزاری و اذیت نبود و شورش رو هم در نمیاورد، به اندازه شوخی میکرد...
کلا خوش سفر بود ، خیلی زیاد...
@rasooll_khalili
امروز در دعای عرفه، شهدا مخصوصا شهید رسول خلیلی رو حتما یاد کنید.
و برای سلامتی امام زمان و تعجیل در ظهور دعا کنید.
التماس دعا
سلام خدمت شما😊
من ابوعلی هستم
همون مرتضی عطایی
ابوعلی اسمه جهادیمه😇
💫متولد۴اسفند سال۵۵
امروز مهمونتونم.ممنون که وقت گزاشتین😊
#شهید_مرتضی_عطایی
خیلی شوخ و اهل شوخی بودم😁
و از اسراف خوشم نمی اومد و به بیت مال حساس بودم😌وقتی کسی باهام حرف میزد خیلی آروم و سر به زیر گوش می دادم به حرفا😇به قول بچه ها خیلیم خاکی بودم..نه لباسم خاکی باشه ها نه😅خالص و بی ریا و ساده بودن و گوم گرفتنمو میگفتن خاکی خب تعریف از خودم بسه 😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جشن پتو شهید مرتضی عطایی(ابوعلی) در سوریه
لبخند بزن دلاور
😃😃😃😃
یکبار یکی از رزمنده ها پسرش که سن کمی داشت را همراه خود به منطقه اورده بود.پدر همیشه خواهش میکرد پسرش رو عملیات نبریم و عقب بماند.
یک روز پسر خیلی اصرار کرد که او را به خط ببریم.من و سیدابراهیم هم به او قول دادیم پدرش را راضی می کنیم.وقتی پدر اومد گوشه ای کشوندیمش و کلی باهاش حرف زدیم و به اصطلاح من و سید دوره اش کردیم😀
از علی اکبر امام حسین علیه السلام گفتیم و از اینکه امام حسین علیه السلام پسرشو فرستاد تو نمیخوای بفرستی???
خلاصه پدر راضی شد،منطقه هوای خیلی گرمی داشت.فردای اون روز با ماشین شربت آماده کردیم که برای بچه های خط ببریم😋پسر را همراه خودمون بردیم.سیستم صوت ماشین هم بلند می خواند.ماشین در میان بچه ها ایستاد،رزمنده های خسته که تازه از عملیات اومده بودند دور ماشین جمع شدن.پسر در حال ریختن شربت بود که ناگهان از سمت چپ خمپاره ای نزدیک ما خورد😱دوباره یکی نزدیک ماشین خورد و ترکشی به کتف یکی از رزمنده ها اصابت کرد طوری که دستش را از کتف قطع کرد😞خون فوران کرد.پسر با دیدن معرکه شوکه شد و رنگ به رخسارش نموند و زبونش بند اومد😐
دوستان میگن پدر هم از دور بهت زده،ما را تماشا میکرد.پسر را سوار بر ماشین کردیم و به پدر رسوندیم و خدا رو شکر کردیم برای پسر اتفاقی نیافتاد😍
4_470731267499884882.mp3
598K
🎧 خاطره شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى) قبل از عمليات بصرالحرير
"بوته هاى خار"
پائیزسال۹۴بعد از نماز ظهر رفتیم مسیر خانات تا بلاس به علت کهنه بودن آسفالتش و تله های کنار جاده ای چاله و چوله زیاد داشت از طرفی مسیر پر تردد ماشین های خط و عقبه بود و به دلیل دست اندازها یا باید کند حرکت می کردند یا به علت عجله ای بودن از دست اندازها به سرعت رد بشن😕که پدر ماشین های بیت المال در می اومد😆کسی پیگیر نبود و همه سرگرم کار خودشون بودن اونروز من و یکسری از بچه های فاطمیون اون چاله ها رو با خاک پر کردیم که بیت المال کمتر آسیب ببیند.تا بعد از ظهر مشغول بودیم و کار دو روز طول کشید.😢سوری ها که این کارو دیدن یک هفته بعد چاله ها رو با آسفالت پر کردن😇
همیشه به همسرم میگفتم خداکنه شرمنده اباعبدالله نشم😢.دعا کن با حنجر خونی خدمتشون برم😔.
و یک بار از گلو مجروح شدم😊