💠همیشه چاقو در جیبش بود
پیش از سال 93 که مجید به کربلا سفر کرد پسر خیلی شری بود. همیشه چاقو در جیبش بود. خالکوبی داشت. خیلی قلدر بود و همه کوچکترها باید به حرفش گوش می دادند. اما بعد از سفر کربلا تغییر کرد. شاید اهل نماز نبود اما شهادت روزی اش شد چون به بچه یتیم رسیدگی می کرد و دست فقرا را می گرفت و به پدر و مادر خیلی احترام می گذاشت.
💠از آلمان به سوریه!
زمانی آمد و اصرار کرد می خواهد برود آلمان و کار کند. تصور می کرد اگر بگوید سوریه ما اجازه نمی دهیم و اگر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم. من خیلی مخالفت کردم و گفتم نباید آلمان برود.
🌀مدتی بود شب ها خیلی دیر می آمد. شرایطش به گونه ای بود که حتی تصور می کردیم با دختری دوست شده و دیر می آید یا با رفقایش جایی می رود. اما بعدها فهمیدیم که برای آموزشی اعزام به سوریه می رفته است.
💠هیئتِ شهیدساز
🍂🌴مرتضی کریمی پاسداری بود که به قهوه خانه مجید می رفت و آنجا با هم آشنا شده و رفاقت پیدا کرده بودند. همین رفاقت هم فکر رفتن به سوریه را به سر مجید انداخت. یک شب مجید به دعوت مرتضی هیئتی رفت که در آن درباره مظلومیت حضرت زینب(س) در سوریه گفته شد که بعدا گفتند مجید آن شب در آن هیئت خیلی تحت تأثیر قرار گرفت. 4 نفر از آنهایی که همان شب در آن هیئت بودند بعدا در سوریه به شهادت رسیدند و مجید یکی از آنها بود.
💠راهی بیمارستان شدم
بالاخره یک شب مجید آمد گفت می خواهد برود سوریه. اجازه ندادم و آنقدر ناراحت شدم که حالم بد شد و مرا بیمارستان بردند.😭😭
💠یک اصفهانی برای پسرم کتاب نوشت
شهادتش روی رفقایش خیلی تأثیر گذاشت. مرسوم بود که هر یک از پسرهای محل لقبی به خود می دادند اما بعد از شهادت مجید، لقب همه آنها "شهید" شده است. نویسنده ای اصفهانی هم کتابی درباره مجید نوشت که اخیرا رونمایی شد و می گفت از او حاجت گرفته است. حالا بعد از انتشار کتاب، داستان های دیگری از مجید از جاهای دیگر نقل شده که قرار است در چاپ بعدی 50 صفحه به کتاب اضافه شود.
💠یکی را شفا داد
🌻🍂بعد از شهادتش کسی آمد گفت چند شب است خواب مجید را می بیند. من درد شدیدی در ناحیه گردن و سر داشتم او به من گفت مجید در خواب به او گفته به مادرم بگو با پتوی من بخوابد. وقتی با پتوی او خوابیدم دردهایم از بین رفت حتی MRI مجدد گرفتم اما هیچ اثری از عوامل درد نبود😭😭😭.
💠یک هفته بعد شهید می شوم
🌼🍃مجید خیلی تغییر کرده بود. روزی به من گفت یک خودکار به من بده. گفتم چه می کنی؟ خوابی دیده بود که تعریف نمی کرد. با آهنگی گریه می کرد. به زنداییاش گفت اگر من بروم و برنگردم چه؟ از طریق یکی از آشناها زنگ زدیم جایی به ما گفتند خیالتان راحت، همه راه ها برای خارج رفتن مجید بسته شده و نمی تواند سوریه برود.
🥀🍃شهید فرامرزی را آورده بودند بهشت زهرا برای تشییع، ما هم رفته بودیم. به عمه اش گفت: عمه من خواب حضرت زهرا(س) را دیده ام و دو هفته دیگر من هم پیش فرامرزی ام. حضرت گفته اند یک هفته بعد از اینکه سوریه بروم شهید می شوم.
💠مجید باید برگردد وگرنه اینجا را آتش می زنم!
🌀مجید دو روز بود رفته بود سوریه و ما نمی دانستیم. دوستانش تازه می آمدند اجازه اش را بگیرند در حالی که رفته بود و ما هم اجازه نمی دادیم. دو روز بعد پدرش به پادگان تهرانسر رفت و متوجه شد مجید رفته است که به فرمانده آنجا گفت مجید باید برگردد وگرنه اینجا را آتش می زنم. به حاجی گفتند او را بر می گردانند. شب، مجید عکس هایی از حضورش در حرم برای خواهرش فرستاد و گفت این ها ذخیره آخرت من است. آخر توانستیم با او تماس بگیریم که خیلی ناراحت شد از پیگیری زیاد ما و گفت طوریش نمی شود. بعد از آن هر لحظه زنگ می زد و در جریان حالش بودیم.
💠اگر این را بخورید شهید می شوید!
🕊یک شب چغندر پخته بودند که مجید گفته اگر این را بخورید شهید می شوید. بعضی از آنها نخورده بودند. همه آنهایی که خورده بودند شهید شده بودند و آنها که برگشته اند امروز خیلی ناراحت بودند.
💠بچه 17ساله که در کما بود را شفا داد
🌹🍃سجاده مجید هنوز بعد از 2 سال بوی حرم حضرت رقیه(س) را می دهد. بچه 17ساله که در کما بوده را شفا داده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های جان سوز مادر شهید مدافع حرم شهید مجید قربانخانی🌹.
🌷شهادت مبارک داداش مجید🌷
💠💠پدر مجید:
💠 13 نفر را جدا کرد
🌷🍃سیزده دی ماه رسید سوریه. مجید در خان طومان مسئول غذا و پشتیبانی بود. حتی یکی از همرزمانش می گفت غذای خودش را نمی خورد و به بقیه می داد. همیشه به بقیه می گفت که او را هم خط ببرند. روز آخر بعد از یک هفته گفت امشب شب آخر است، مرا هم با خود عملیات ببرید.
🌴🍃 یکی از فرماندهان به نام شهید حسن امیدواری خواب می بیند که یک گروهی در حرم حضرت زینب صف کشیده اند. یک خانم سه ساله آمد 13 نفر از این گروه را جدا کرد و گفت شماها یک قدم جلو بیایید. همه آن 13 نفر هم شهید شدند.
💠 از 13 نفری که آن جلو شهید شدند فقط 5 پیکر برگشت
🌷🍃عملیاتشان در خانطومان با چچنی ها بود. مجید چند بار حمله می کند و چند نفر از آنها را می زند. آنها فرار می کنند. از ایرانی ها می ترسیدند. خلوت می شود و نیروهای ایرانی خیلی جلو می روند. جبهه النصره با 15 ماشین پدافند به سمت آنها می روند و آنها را محاصره می کنند که جز کلاش چیزی با خود نداشتند. خمپاره زن آنها هم شهید شده بود. تا ساعت 10 روز 21 دی ماه زنده بودند و بعد شهید می شوند. 😭😭
🕊آخرین تماسش با ما هم ساعت 7 بود. قرار بود نیروهای ارتش سوریه هم عملیاتی کنند اما نکردند. زخمی ها خود را عقب کشیدند اما از 13 نفری که آن جلو شهید شدند فقط 2 پیکر برگشت و 3 پیکر هم بعد از 6 ماه برگشت اما بقیه برنگشتند.
💠مجید از همه جلوتر بود
یکی از رزمندگان می گوید مجید از همه جلوتر بود. مرتضی رفته بود مجید را برگرداند که موشکی به ماشین او اصابت کرده و تکه تکه می شود. یک شهرام نامی هم بود که قضیه را دیده بود؛ می گفت پهلوی مجید تیر خورده بود. چند چچنی را هم زده بود اما بعد نیروهای جبهه النصره به او تیر خلاصی زده و پیکرش را پشت تویوتا انداختند و بردند. بی بی سی بعدا چهار نفر با اسم و عکس معرفی کرد. مجید و مرتضی کریمی و مصطفی چگینی و محمد آژند را اعلام کرد.😭😭
💠حضرت زینب(س)پاکش می کند!
❤️یکی از فرماندهان می گفت مجید وضو می گرفت و همه دست و بالش خالکوبی بود که فرمانده به او گفته بود مجید این کارها چیه آخه. گفت حضرت زینب(س) فردا پاکش می کند.
مادر شهید مجید قربانخانی بعد از گذشت سه سال مفقودی فرزندش در سوریه، چهارم اردیبهشت با پیکر مطهر او دیدار کرد. 😭😭
مادر این شهید مدافع حرم پیش از آغار وداع مردمی در معراج شهدای تهران در دیدار خصوصی با بقایای به جا مانده از پیکر فرزندش، استخوان های او را در آغوش گرفت و برایش لالایی خواند.
😭😭😭این مادر شهید خطاب به حاضران در این وداع خصوصی گفت: استخوان های فرزندم سوخته است. این آثار سوختگی راببینی و دیگر نگویید که مدافعان حرم برای پول رفتند.
🌼🍃پسر مهربان و دلسوز خانواده، شیطنت های خاص خودش را هم داشت، عاشق تفنگ و بی سیم و بسیج بود.
🌷🍃 پدرش می گوید: «مجید کسی بود که زیر بار حرف زور نمی رفت بچه ای نبود که بترسد. خیلی شجاع بود. اگر می شنید کسی دعوا کرده هر دو طرف را زور می کرد آشتی کنند وگرنه با خود مجید طرف می شدند. در عین مهربانی جوری رفتار می کرد که همه از او حساب ببرند.»
💠وابستگی مجید به مادرش آنقدر زیاد بود که تا آخرین سال های مدرسه مادر مجبور بود با مجید به مدرسه برود. سال های دبستان هر روز مادر او را تا مدرسه همراهی می کرد و سال های بعد برای امتحانات پایان ترم همیشه مادر در کنار مجید بود. کسی باورش نمی شد که دردانه پسر خانواده به راحتی از خانواده و مادر دل بکند و به سوریه برود.
مادر می گوید: «مدتی مانده به رفتنش گفت که می خواهد نیسان را بفروشد. بعد هم گفت می خواهد به آلمان برود. فکر می کرد اگر اسم آلمان را بیاورد راضی می شویم اما به هیچ وجه قبول نکردم. پاسپورتش را که گرفت اجازه خواست به سوریه برود، این بار پدرش مخالفت کرد. گفت اگر اجازه ندهید شناسنامه افغانستانی می گیرم و هر طور شده می روم. وقتی متوجه شدم قرار است برود لباس هایش را خیس کردم که هر زمان سراغ لباس هایش را گرفت، بگویم خیس است.🍃
🌺 پنجشنبه بود که دیگر مطمئن شدم نمی رود لباس هایش را پهن کردم. دیدیم یک دفعه لباس های خیسش را پوشید. گفتم چه شده لباس پوشیدی؟ گفت می خواهم با بچه ها شوخی کنم، شما که نگذاشتید بروم. داشتم قرآن می خواندم. رفت قرآن بزرگ خانه را آورد دستی رویش کشید و بوسید و گفت چرا این قرآن را نمی خوانی؟ با اخم گفتم با همینی که دستم هست، می خوانم. خواست که از زیر قرآن ردش کنم. قبول نکردم، گفتم عمرا. به شوخی پرسیدم راهی سوریه هستی؟ گفت نه. به پدرش گفت، پدرش قبول کرد. در حال رد شدن از زیر قرآن بود به من گفت می توانی حداقل چندتا عکس از من بگیری. بلند شدم با گوشی چندتا عکس گرفتم. عکسی که در حال بوسیدن قرآن است و عکسی که به من نگاه می کند. 😭😭
🌀جایی نوشته بود طفلی پدر و مادرم که خبر نداشتند به سوریه می روم. با همه تماس گرفته بود که هوای پدر و مادرم را داشته باشید. وقتی فهمیدم رفته خیلی ناراحت شدم برای اینکه سراغش را بگیرم به پادگان رفتم. یک روز بعد رفتنش حالم بد شد و راهی بیمارستان شدم. از همانجا عکس های حرم حضرت رقیه(س) را فرستاد که در حال زیارت است. بیمارستان بودم که عکس ها را نشانم دادند یک لحظه انگار حالم خوب شد، خیلی خوشحال شدم. به حلب که رفت تماس گرفت، گفت مادر آبرویم را بردی؟ همه جا دنبالم گشتی؟ اتفاقی نمیوفتد، مگر قرار است بین 200 نفر چند نفر شهید شوند حتما که من نباید بین آن ها باشم. در آن یک هفته مدام تماس می گرفت.»
💠وصیت نامه شهید «مجید قربانخانی»
🌹🍃بسم رب الشهدا و الصدیقین🌹🍃
🌷🍃سلام عرض می کنم خدمت تمام مردم ایران، سلام می کنم به رهبر کبیر انقلاب و سلام عرض می کنم به خانواده عزیزم
🌼🍃امیدوارم بعد از شهادتم ناراحتی نداشته باشید و از شما خواهش می کنم بعد از مرگم خوشحال باشید که در راه اسلام و شیعیان به شهادت رسیدم.
🌷🍃صحبتم با حضرت امام خامنه ای، آقا جان گر صد بار دگر متولد شوم برای اسلام و مسلمین جان می دهم.
🌸🍃و از رهبر انقلاب و بنیاد شهید و سپاه پاسداران و همین طور بسیج خواهشمند هستم که بعد از به شهادت رسیدن من، هوای خانواده ام را داشته باشید.
والسلام و علیکم و الرحمة الله و برکاته
🌺🍃وصیت نامه ی اصلی من دست دوست عزیزم حاج مسعود می باشد.
🌹🍃رقیه جان
بر سینه میزنم که مبادا درون آن
غیر رقیه خانه کند عشق دیگری🌹🍃
کپی مطالب معرفی شهیدان با ذکر صلوات آزاده🌸
برای همین لینک نگذاشتم که راحت باشید✋
#هدف نشر زندگی و سیره شهداست
🌷ان شاءالله که همه درس بگیریم و در زندگیمون پیاده کنیم
💠بنده حقیرو حلال بفرمایید
ان شاءالله #شهید_مجیدقربانخانی قبول کنند و شفاعتمان کنند
🎋ان شاءالله با اهل بیت علیهم السلام محشور بشن...
🌸ان شاءالله شفیعمون باشن
یاعلی مدد
#التماس_دعا
#نسیم_وصل
🍃وَ انّى اَطْلُبَك مِنَ الله فى كُلَّ صَــلاة🍃
وَ من در هر نَماز تو را از خدا ميخواهَم
#اللهم_عجل_ولیک_الفرج
#نماز_اول_وقت
#التماس_دعا
@rasooll_khalili
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 به تو سلام میدم درمون دردهامی...
یا امام رضا خیلی دلتنگتیم...😔
ای امام مهربانیها...ما رو هم بطلب...
#السلام_علیک_یا_علیبنموسیالرضا
#روز_زیارتی_امام_رضا_علیهالسلام
@rasooll_khalili
آرزویم را ؛
شهــادت می نویسم؛
تا نکند یک وقت ، آرزوهایی دراز
مرا از آن سعادت ابدی ،
حتی در آرزو کردن جدا کند . . .
#شهـید_صادق_عدالتاکبری🌷
@rasooll_khalili
به تكلّم ..
به تبسّم ..
به خموشی ..
به نگاه ..
می توان بُرد به هر شيوه دل آسان از دست...
📎 تــو رفتی و دل مادر پشت سرت کاسه آبی شد و ریخت...🌷
@rasooll_khalili
🌷و #بخند و بگذار
همواره بر لبت نقش ببندد
که لبخندت، #تــو را ای زیبا
زیباتر میسازد😍👌
#شهید_رسول_خلیلی
شبــتـــون شــهـــدایـــی
@rasooll_khalili