eitaa logo
🕊 شـهیـدانــه 🕊
339 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
101 فایل
[به یاد تمام شهدا ،شهیدانه ای به نام شهید مدافع حرم محمدحسن(رسول) خلیلی] 🌸متولد:1365/9/20 تهران 🌸شهادت: 1392/8/27سوریه 🌸مزار: گلزارشهدای بهشت زهرا، قطعه 53،ردیف87 کپی مطالب آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🥀 نام : مهدی نام خانوادگی : قاضی خانی تاریخ تولد : ۱۳۶۴/۸/۲۸ تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۹/۱۶ مکان شهادت :سوریه،خانطومان ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
در روستای "حیدره قاضی خان" استان "همدان" به دنیا آمد. خانواده وی به شهرستان "قرچک" در استان "تهران" مهاجرت کردند و در آنجا ساکن شدند. او تحصیلات چندانی نداشت و در گاراژ پدرش مشغول به کار شد.پس از ورود تکفیریها به سوریه در سال ۲۰۱۱ و بی حرمتی هایی که به اماکن و زیارتگاه های مقدس شیعیان در سوریه شد، شیعیان از سراسر جهان برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفتند. مهدی قاضی خانی با وجود محدودیتی که در اعزام بسیجیان بیش از دو فرزند وجود داشت شناسنامه خود را طوری کپی کرد تا نام فرزند سومش مشخص نباشد و به عنوان مدافع حرم در سال ۱۳۹۴ به سوریه اعزام شد.او در اولین اعزام خود به سوریه و عنوان بسیجی، بعد از گذشت ۲۱ روز در مبارزه با تروریستهای تکفیری در ۱۶ آذر ماه ۱۳۹۴ در ۲۸ سالگی به شهادت رسید. مهدی قاضی خانی هفتمین شهید مدافع حرم شهرستان "قرچک" است. ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
همسر شهید مدافع حرم "قاضی‌خانی" گفت: آقا مهدی قبل از شهادت هم می­‌گفتند سوریه خط مقدم ما است، برای این است که نگذاریم دشمن وارد ایران شود چرا که هدف اصلی ایران است. ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
همسر شهید: از وقتی که زندگی را آغاز کردیم در همین مجتمع امام رضا(ع) ساکن بودیم، همیشه به آقا مهدی می­‌گفتم اسم امام رضا(ع) هم مانند صحن سرای ایشان گیراست و حتی الان هم که به من می­‌گویند بروید جای دیگری ساکن شوید که حیاط داشته باشد و بچه­‌ها بتوانند راحت‌تر بازی کنند، نمی­‌توانم از اینجا دل بکنم.. جالب اینجاست که ما از طبقه اول همین مجتمع به تدریج آمدیم تا طبقه ششم که آخرین طبقه ساختمان است و وقتی به آقا مهدی می­‌گفتم بعد از این کجا می‌رویم، می‌گفتند که دفعه بعدی می­‌رویم آسمان ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
همسر شهید: آنقدر ولایتمدار بودند که دوست داشتند تعداد بچه‌ها زیاد باشد، به فرزندآوری توصیه می‌کردند و می­‌گفتند فرزندان سبب روزی می‌شود، با اینکه خیلی­‌ها به ما می­‌گفتند شرایط جامعه خوب نیست هزینه­‌ها بالاست و باید به فکر مشکلات بعدی باشید اما آقا مهدی به شدّت با این حرف­‌ها مخالفت می­‌کردند. وقتی هم محمدمتین فرزند اول ما به دنیا آمد ما وسیله نقلیه نداشتیم اما بعد از آن توانستیم نیسان بگیریم و نهال که به دنیا آمد ما یک خانه در پوئینک گرفتیم و بعد از آن محمدیاسین که به دنیا آمد آن زمین را فروختند و یک زمین کشاورزی تهیه کردند. دوست داشتند بچه‌ها را به مهمانی‌ها ببریم تا آداب معاشرت را فرابگیرند، اهل مسافرت‌های سالم بودند و دوست داشتند بچه‌ها آزاد باشند و می­‌گفتند بچه‌ها باید تخلیه هیجانی شوند که در این صورت وقتی بزرگ شوند آرام می‌شوند. ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
همسر شهید: بیشتر از همه نهال اذیت می­‌شود، اینکه می­‌گویند دخترها بابایی هستند واقعاً درست است، حتی وقتی صحبت نقل مکان می­‌شود نهال می­‌گوید اگر جای دیگری برویم بابا راه خانه را گم می­‌کند. وقتی محمدمتین و محمدیاسین دعوا می­‌کنند، محمدیاسین می­‌گوید بابا که برگردد به او شکایت می‌کنم. قیمت این لحظه ها چند؟؟؟😞 ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
مهّم‌ترین دغدغه شهید چه بود؟ همسر شهید: مسائل اخلاقی و فرهنگی هم برایش خیلی مهّم بود، از پایگاه دستگاه دیجیتال می­‌آورد و آن را با ماهواره­‌ها تعویض می­‌کرد. ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
شهادت آقا مهدی را چگونه به شما دادند؟ همسر شهید: من خانه را تمیز کرده بودم چون می­‌دانستم سر 45 روز همه را برمی­‌گردانند و حتی فرش‌ها را شسته بودم و برای بچه‌ها هم لباس نو خریده بودم، محمدمتین مدرسه بود، من محمدیاسین را بغل کردم و دست نهال را گرفتم و برای خرید رفتم بیرون، همان موقع شهید نجفی به شهادت رسیده بودند و اولین شهید ایرانی قرچک بودند، از جلوی منزل آن‌ها عبور می­‌کردم که با دیدن بنر شهادت، رفتم جلوتر و از آقایی که در آنجا بود پرسیدم یعنی هر کسی به سوریه برود شهید می‌شود؟! آن آقا گفتند که نه باید قسمتشان باشد و اینکه شهید نجفی مدّت زیادی در سوریه بوده، حالم بد شد و با خودم گفتم این بار که آقا مهدی زنگ بزند می­‌گویم که حتماً مراقب خودت باش که اتفاقی نیفتد. قبل از آن آقا مهدی فقط یکبار به من زنگ زده بودند، که من تشییع همه شهدا بوده‌ام و حالا که آقا میثم شهید شده و من نمی­‌توانم در مراسم ایشان حضور داشته باشم، پس شما حتماً در مراسم تشییع شرکت کنید. روزی که خبر شهادت را به ما دادند، در تدارک سفره نذری بودم و همه وسایل سفره را نیز تهیه کرده بودم، مادر و همسر دوست آقا مهدی آمده بودند، از آن‌ها در مورد میزان مواد آش سؤال کردم که دیدم لبخند تلخی به عروسشان زدند، گفتم خب اگر چیزی کم و کسر است بگوئید من تا فردا وقت دارم و تهیه می‌کنم، بعد از چند دقیقه هم یکی از دوستان آقا مهدی آمد، خیلی تعجب کردم، چون تا آن زمان کسی درب منزل ما نمی‌آمد، ایشان گفتند آمده­‌ام اگر کم و کسری دارید من برای شما تهیه کنم. بعد از آن برادرشوهرم آمدند و گفتند سریع بلند شو برویم منزل پدرم که مهدی مجروح شده است و او را آورده اند، من هم اصلاً تعجب نکردم چون می‌دانستم در این جاها احتمال مجروح شدن هم وجود دارد، شروع کردم به حمام کردند بچه‌ها، برادرشوهرم گفت چه می‌کنی؟ گفتم آقا مهدی همیشه بچه‌ها را تمیز دیده، دوست دارم الان هم که بچه‌ها را می‌بیند تمیز و مرتب باشند و خوشحال شود. بعد از حمام بچه‌ها رفتیم خانه پدرشوهرم و دیدم که اقوام از راه دور آمده‌اند، شوکه شده بودم نمی­‌توانستم گریه کنم، چون کسانی آنجا بودند که همیشه خوشبختی من و آقا مهدی را دیده بودند و همیشه من از خوبی زندگی با ایشان صحبت می‌کردم و می­‌گفتم آقا مهدی اهل خانواده است، آقا مهدی هم همیشه در جمع به جای هر مسئله دیگری از من می‌گفت.  می­‌گفتم اگر الان من گریه کنم اینها می‌گویند دیدید بالاخره اشکش درآمد، احساس می­‌کردم اگر گریه کنم انگار شکست خورده­‌ام؛ اما بعد که بیشتر فکر کردم دیدم آقا مهدی همان‌طور که در قبل از شهادت برای من افتخار بود بعد از شهادت هم باعث افتخار من است و الان هم افتخار می‌کنم که همسر مجاهد فی سبیل‌اللّه هستم. ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
شهید قاضی‌خانی در وصیتنامه خود به چه مواردی اشاره کرده بودند؟ همسر شهید: آقا مهدی واقعاً قدرشناس بودند و در وصیتنامه هم چند بار تأکید کرده بودند که به پدر و مادر خود احترام بگذارید، در مورد من هم نوشته بودند که همسر من کوه صبر و تحمل است و می­‌دانم که فرزندانم را لایق و سرباز امام زمان(عج) تربیت می‌کند و بر ولایتمداری و حفظ حجاب تأکید کرده بودند و اینکه نگذارید خون شهدا پایمال شود و به نظر من اگر این شهدای مدافع حرم نمی­‌رفتند قطعاً خون شهدای دفاع مقدس پایمال می­‌شد. قبل از شهادت هم می­‌گفتند سوریه خط مقدم ما است، برای این است که نگذاریم دشمن وارد ایران شود؛ چرا که هدف اصلی ایران است. ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🍃دخترک کنار باغچه نشسته بود و قصه می‌گفت نرگس ها چشم شده بودند و او را به دقت می‌نگریستند، گنجشکک روی زمین نشسته بود تماما گوش شده بود و تک تک حرف های دخترک را به ذهن می‌سپرد. سرو سایه انداخته بود روی سرش که آفتاب کمتر او را بیازارد🌴 . 🍃صدای دخترک بلند نبود اما به گوش رسید که از انتظارش گفت، از اینکه شاید پدر راه خانه را گم کرده و سرگردان است، قرار است برگردد منتها از تا اینجا راه زیاد است، گم شده... کاش راه را پیدا کند که کاسه صبرش لبریز از انتظار شده😔 . 🍃آسمان شنید و بغض کرد، دلش باریدن گرفت، نرگس ریخت و شکست و دخترک همچنان از سخن میگفت از بابا . . 🍃قلم نیز بغض کرد، از حسرت نهال* و انتظاری که پایان نداشت از روح آسمانی که جسمش در زمین سکنی گزید بهر تسلای دل همسر و فرزندانش و آه حسرت کشید از حرفی که روی کاغذ میرفت و حق مطلب را ادا نمی‌کرد😓 . 🍃رزم‌آورانی که میروند و مشق جنگ میکنند، با ره آسمان می‌پیمایند و زمینینان را نظاره گرند اینها قصه ایست به تأسی از واقعیت قصه هر بار تکرار میشود اما تکراری نه!♡ . 🍃انتظار دختری برای پدر، آرمانی که به ختم می‌شود، عقیده ای که را خط مقدم انقلاب و بداند، هرگز تکراری نمیشود بلکه هربار دل من و تو را تکان میدهد🥺 . 🍃دل را صیقل دهیم تا آیینه عشق شود و منعکس‌کننده نور حق تا نشانی خانه یار را گم نکند و بلد راه شود بلد راه عاشقی ، راهی که پایان ندارد. مسیری که منتهی به است و مهدی و امثال آن روشنایی همین مسیر را گرفتند که در نور خلاصه شدند❣ . *نهال: اسم دختر شهید♡
ختم به نیت: 🌹 هدیه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و مولا امیرالمومنین علیه السلام و برای سلامتی و تعجیل در ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)🌺 مهلت: تا فردا شب ساعت۲۱ تعداد صلواتهای خود را به آیدی زیر بفرستید👇 @Rkhalili315e
غرق اجابت می‌شود دست نیازش هرکس که می‌خواند در این مرقد خدا را آهم کبوتر می‌شود تا گنبد تو می‌آورد فریادهای یا رضا را 💠 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى 💞 ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨•°•°•[ همه صبح برآستانت شده ڪارمن گدایی به خدا ڪه این گدایی ندهم به پادشاهی ✨•°•°•] 🍃 ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
•|🦋|• تمام‌گوش‌هامنتظرند تا ندای‌خوشبختی جهان رابا فریاد از زبــان تو بشنود..☘ اللّهُمَّ عَجِّل فَرجَ مُنتَِقمِ الزَّهرٰاء سَلٰامُ اللهِ عَلَیها ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
فرموده که فقط یک‌بار کافی‌ است از ته دݪ رو صدا کنید دیگر مال خودتان نیستید ماݪِ می‌شوید.. ۳ 🌼🌱 ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🕊 شـهیـدانــه 🕊
🍃شاهرخ ضرغام... خیلی کوچک بود که سایه یتیمی روی سرش سایه انداخت، از همان موقع تا وقتی که قد کشید و با آن هیکل درشتش بر و بازویی برای خودش بهم زد و شد یکه بزن محله، به اندازه پلک زدنی گذشت. . 🍃از همان بچگی هم قید درس و مدرسه را هم وقتی معلم کلاس فقط به کلاس نمره قبولی داد، زد و همین اتفاق شد بهانه ای برای آشکار شدن گوهر و زیر بار ظلم نرفتن او😌 . 🍃شاخ و شانه کشیدن و چاقو کشی هایش که با قرار گرفتن او در کنار دوستانی از همین جنس، باعث شد تا گنده لات محل شود. . 🍃روزها را در شب می کرد تا آن جا که شده بود نگهبان آنجا. یکی از روزهای همین ایام چشمش افتاد به خانمی که برای اجاره خانه و خرج فرزندانش مجبور به ایستادن پشت میز کاباره و امرار معاش از درآمد آنجا بود. به غیرت مردانه اش بر خورد، رگ گردنی شد و ضربانش بالا گرفت. زن را راهی خانه کرد و خودش خرج آن خانواده بی سرپرست را داد🙂 . 🍃شاهرخ که دل در گرو مردانگی و آزادگی داشت، از شاه و دربار هم که کارشان جز ظلم و زور نبود تنفر داشت اما از آن طرف دلداده بود که مظهر همان مردانگی و آزادگی بود. محرم که می شد با همان هیکل درشت و ابهتی که داشت میان دار هیئت میشد و با یا حسین هایش دیگر کسی جرئت نمی کرد آن هیئت را از عزاداری منع کند😇 . 🍃این دلدادگی و مشتی گری لطف ارباب را هم درپی داشت که وقتی در کنار دعای روز و شب مادر شاهرخ قرار گرفت سبب شد تا به یک باره با حرف های حاج اقای هیئت بیدار شود و ره صدساله را یک شبه برود. در توبه کرد و اشک ندامت ریخت بر گذشته ی سیاهش❣ . 🍃 عاشق شد تا آنجا که عشق او را با جمله ی «خمینی فدایت شوم» روی سینه اش خالکوبی کرد. گوش به فرمان امام جانش را کف دست گرفت و از مبارزه با داخلی تا جبهه های جنگ با دشمن خارجی رفت. بسیجی شد و ملحق شد به گروه فدائیان اسلام🌹 . 🍃در جبهه دست همه رفقای قدیمی اش را که همه از داش های تهران بودند را گرفت و گروه را تشکیل داد. همان گروهی که دشمن با شنیدن نامش رعشه به جانش می افتاد و می ترسید😎 . 🍃آدم خوارها در جهاد نفس و جهاد تن آنقدر پیشرفت کردند که به گروه پیشرو معروف شدند. پایان قصه گروه پیشرو هم شد. . . 🍃آری. شاهرخ ،پاک شد و خاک شد. حال از او نامی مانده به بزرگی و پیکری که هنوز هم در آغوش جبهه به امانت مانده است😔 . ✍نویسنده : . 🕊به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد : ۱ دی ۱۳۲۸ . 📅تاریخ شهادت : ۱۷ آذر ۱۳۵۹ . 📅تاریخ انتشار : ۱۶ آذر ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : مفقودالاثر🌷 . ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
بسم رب الشهدا والصدیقین🌸 🥀از زندگی خودم خیلللی ناامید شده بودم... فقط منتظر ی معجزه از طرف شهدا بودم که دقیقا بعد پنج سال اون چیزی که نباید میشینیدم شنیدم... 🥀خیلی حالم خراب بود خیلللی دوست داشتم هرچی زودتر صبح بشه و برم خبابون قدم بزنم چبدونم گریه کنم خونه نباشم... 🥀از صبح رفتم بیرون سر ظهر به خودم اومدم دیدم سوار ماشین شدم و بعدم مترو و بعدم سرمزار شهدا بهشون گفتم آخرین پنج شنبه ایی که میام پیشتون خیلی بی معرفتید یعنی جواب من تواین پنج سال این بود؟؟؟ 🥀خلاصه موقع برگشت هوا نسبتا تاریک بود رسیدم به اتوبوس ی خانم بی حجابی کنارم نشست داشتم عکس حاج قاسم که پس زمینه اس میدیدم با عکس اقا روح الله قربانی.. 🥀یهو‌گفتن عه من این شهید میشناسم... بهشون لبخندی زدم گفتم واقعا؟؟؟ 🥀گفتن بله؟گفتم از کجا خیلی تعجب کرده بودم اخه مگه میشه انقدر تیپ حجابش بد بود نمیخورد تواین بادیا باشه.... 😳 🥀گفت من تهران از چندتا خانم کتاب این شهید هدیه گرفتم ... وقتی خوندم خیلی حالمو خوب کرد و دقیقا بهم اسم شهید رسول خلیلی ام گفت گفتش اول کتاب اسم اقا رسول اورده شده... قیافه ام چهارتا شد....😳 گفتم چه بادقت کتاب خونده.. 🥀گفت ی خوابی دیدم اتفاقا... 🥀که رفته بودم ی جا خیلی جای قشنگی بود و باصفا چادر سفید با گل های قرمز سرم بود دیدم چندتا اقا اونجا وایسادن یکم دقت کردم دیدم دوتاشون میشناسم خودشون اومدن جلو متوجه شدم شهید روح الله قربانی و شهید رسول خلیلی هستش بهم گفتن چندروز دیگه ی خانم پیشتون میاد بهش بگید ناامید نباشه ما حواسمون بهش هست 🥀نمیدونم چرا خوابشو به خودم گرفتم ولی کلی بهم انرژی داد که بعد فهمیدم ما وقتی ناامید میشیم کار کار خود شیطان هستش.... و اقاامیر الموامنین هم گفتن بزرگترین گناه ناامیدی هستش پس مطمعنن ما وقتی ناامید میشیم شیطان خوشحال میشه خلاصه این هفته همه چی از نو ساختم زندگی جدید... اما میخوام بگم این خواب فقط به من نبوده باید حواسمون جمع کنیم شهدا همه جوره حواسشون به ماهست... ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
💌 مدیریت کنجکاوی ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
❀﴾﷽﴿❀ 🌹پیامبر اڪرم صلى الله علیه وآله : ❣ڪسى ڪه چیزى را مى داند و به آن عمل نمى ڪند و از دانش خود بهره نمى گیرد، مجازاتش در قیامت از همه شدیدتر است. 📘بحارالانوار، ج۲ ، ص۳۸ ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🌿⃟🕊 آرزوی را همه دارند اما..! تنها اندکی شهید می‌شوند چون تنها اندکی شهیدانه زندگی می‌کنند ! 🌿⃟🕊 ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
• • وقتی با صحبت می‌کرد سرش را پایین می‌انداخت. وقتی برای کمک بھ پدرش بھ مغازه کفاشی می‌آمد، اگر خانمی وارد مغازه می‌شد، کتابی در دست می‌گرفت و سرش را بالا نمی‌آورد. می‌گفت: «بابا شما جواب بده.» او می‌دانست کھ پیامبرﷺ در این‌باره فرموده‌اند: «چشمان خود را از نامحرم ببندید تا عجایب را ببیند.» •🌱• ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
⇠جانت را دادی✨ تا چشـم و گوشمان باز شـود🍁.. چشم و گوشمان باز نـشد .. هیــچ.. بمــاند.. شـرمنده ی 🌿 هم شدیم جوانمـرد پ.ن:به مناسبت تولد شهید مدافع حرم رسول خلیلی ارزاق معنوی از طرف شهید روح الله قربانی هدیه به زوار شهید رسول خلیلی❤️🌸 پیشاپیش تولدت مبارک رفیق آسمانی ما🌸 🌸@yaranebeheshti53 هم چنان منتظر ما باشید هنوز خیلی کارها مونده که باید بهتون گزارش بدیم🙂😍❤️
۵۹ برای انجام عملیات به سمت جاده ی ماهشهر رفتیم. از کانال عبور کردیم و در سکوت به سنگرهای دشمن. نزدیک شدیم ، عملیات موفق بود. سیصد کشته از نیروهای دشمن در منطقه افتاده بود. اما با روشن شدن هوا نیروهای تحت امر بنی صدر از ما پشتیبانی نکردند و با پاتک نیروهای دشمن مجبور به عقب نشینی شدیم. در سنگر ماند تا نیروها بتوانند به عقب بروند با شلیک های پیاپی گلوله های آر پی جی و هدف قرار دادن تانک های دشمن مانع پیشروی آنها می شد. چند تانک دشمن را منهدم کرد. ساعت ده صبح بود. فشار دشمن هر لحظه زیادتر می شد برای زدن ار پی جی بلند شد و بالای خاکریز رفت. یکدفعه صدایی آمد. برگشتم وناباورانه نگاه کردم. گلوله ای به سینه ی اصابت کرده بود. او روی خاکریز افتاده بود. عراقی ها نزدیک شدند. مجبور شدم برگردم. پیکر شاهرخ روی زمین مانده بود. از کمی عقب تر نگاه کردم عراقی ها بالای سر او رسیده بودند از خوشحالی هلهله می کردند. همان شب تلویزیون عراق پیکر بدون سر او را نشان داد. گوینده عراقی گفت:ما ،جلاد حکومت ایران را کشتیم. دو روز بعد دوباره حمله کردیم. به همان خاکریز رسیدیم. اما هیچ اثری از نبود هر چه گشتیم بی فایده بود. او از خدا خواسته بود همه گذشته اش را پاک کند. می خواست چیزی از او نماند. نه نام ، نه نشان ، نه قبر ، نه مزار و نه هیچ چیز دیگر. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. هرگز پیدا نشد... ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄