اَعـــوذُ بِالله مِنَ الشَّیـــطانِ الرَجیــــم
بِســـمِ اللهِ الرَحمـــنِ الرَحیــــم
#قرارروزانه 🌸
#تلاوت_روزانه_قرآن_کریم 🌺
#صفحه ۵۲✋
✅نیــت ها:
🌸به نیـــت تعجـــیل در ظهــور مهـــدی موعــود
🌺هدیـــه به مـــادر پهلـــو شکســـته
🌷به نیـــت جمیـــع شهـــدا
به ویـــژه #شهیدمدافع_حرم_رسول_خلیلی
❤️و بــر آورده شــدن حاجــات
@rasooll_khalili
صبح ،
احوالِ هوا
شعله برانگیز شده !
اِی تَب انداخته بر پیکر خورشید ،
ســــــــــلام . . .
#شهید_رسول_خلیلی
📎سلام ، صبـحتون شهـدایـی🌺
@rasooll_khalili
طبق هرروز
بردن نام حسین بن علی میچسبد:
👏السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
@rasooll_khalili
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌸🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
ای سبز پوشِ
ڪعبہ دلها ظهورڪن
از شيب تندِ
قلہ غيبٺ عبورڪن
شايدگناہ خوب نديدن
از آن ماسٺ
فڪری برای روشنیِ
چشم ڪورڪن
سلام امام زمانم✋🌸
صبحتون مهدوی
@rasooll_khalili
📆 #روز_شمار_شهدایی
🔆امروز #پنجشنبه ۲۷ تیر ماه ۱۳۹۸ مصادف است با ۱۵ ذی القعده
📿ذکر روز پنجشنبه: لا اله الا الله الملک الحق المبین (صد مرتبه)
✅ذکر روز پنج شنبه موجب رزق و روزی میشود
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
@rasooll_khalili
🌷به برکت وجودهمین جوانان بودکه حتی یک وجب ازخاک کشورمان کم نشد
⁉امروزصدام کجاست؟
📝سالروزپذیرش قطعنامه۵۹۸ وپایان جنگ تحمیلی
@rasooll_khalili
📝#پیام_قطعنامه ۵۹۸
من در ميان شما باشم و يا نباشم به همه شما وصيت و سفارش مى كنم كه نگذاريد انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بيفتد...
@rasooll_khalili
💠پذیرش قطعنامه به خاطر ترس نبود
به خاطر هجوم دشمن نبود
به خاطر تهدید آمریکا نبود
و ...
🔸علت پذیرش قطعنامه ۵۹۸ در کلام رهبر انقلاب
@rasooll_khalili
✨ وقتی سوريه بود به خاطر این که ما را نگران نکند چیزی از آنجا نمیگفت، اما وقتی برمیگشت، جسته گریخته حرفهایی میزد. بهم میگفت آنجا به وضوح، حضور #امام_زمان(عج) را درک میکنی🌸
میگفت مثل شب عاشورا که امام حسین(ع) دو انگشت مبارکشان را باز نگهداشتند و جایگاه یارانشان را توی بهشت به آنها نشان دادند، توی سوریه امام زمان(عج) این کار را میکنند🌿
#حاج_عمار
#شهید_مدافع_حرم
محمدحسین محمدخانی🌹
@rasooll_khalili
باز هم پنجشنبه
وبوےدلتنگی می اید
یادعزیزان و
عکس های یادگارے
دوست داشتن ها
ونبودنها
🌻روحشان شاد و یادشان گرامی🌻هدیه ب اموات وشهداواموات گروه وتازه گذشتگان
صلوات
اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم💐💐💐💐💐
ارسالی یکی از اعضا:
👇👇👇👇👇👇👇
دیروز خیلی حالم آشوب بود..
از اون مدلها که قید همه چیو میزنی..
رفتم تو فکر رسول؛ و شروع کردم باهاش حرف زدن: دیگه جوابمو نمیدی/ دیگه حاجتمو نمیدی/ دیگه هوامو نداری/ باشه منم اومدم گلزار نمیام پیشت ولی دلم آروم نگرفت و فورا گفتم نه میام ولی از دور بهت سلام میکنم😔💔
شب موقع خواب بازم از حال بد و خرابم بغضم گرفت و درعالم خستگیروحی ساعت۳ خوابم برد...
خواب دیدم تو یه حرمی هستم(یا امام رضا بود یا حضرت عبدالعظیم)
دیدم داداشرسول دمدر نشسته بااون پیرهن سبزه و داره با بغلدستیش حرف میزنه و میخنده و هرزگاهی نگام میکنه و لبخند میزنه..
تو خواب هم ناراحت بودم از دستش ولی اون هرجا میرفتم همراهم میومد و مواظبم بود..
وارد یه مجلس روضه شدیم نمیدونم مجلس کدوم امام بود(حضرت زهرا؟ حضرت زینب؟ امام حسین؟) یکی از اینها بودن...
اقارسول اومد یه استکان چای خورد و استکانشو داد بهم و لبخند عمیقی زد و گفت:
((خیالت راحت! حواسم به همه چی هست! مواظب باش! همه چی درست میشه.)) و سرشو انداخت پایین و رفت..😭😭😭😭
لحظه به لحظه این خواب برام نشونه هستش.. هم سر حرمامامرضا هم حضرت عبدالعظیم هم مهمتر از همه اقارسول..😔
داداش همیشه توی خوابام فقط نگام میکرد ولی اینبار مخاطب قرارم داد.. هیچوقت یادم نمیره اون لحن مهربون و برادرانهی قشنگ رو.. هنوز صداش تو گوشمه😭😭❤️❤️
#حواسم_هست_که_حواست_به_همهچی_هست
👇👇👇👇👇👇👇ادامه
👇👇👇👇👇👇👇
@rasooll_khalili
ادامه👇
*امام رضا قضیش این بود که میخواستم برم مشهد ولی گفتم امام رضا باهام قهره و جوابمو نمیده.. چه فایده که برم*
فرداش دوستم از مشهد پیام داد حرم امام رضا مخصوص بیادتم...
بازم زبونم قفل شد و یاد یه حرف حاجحسینیکتا افتادم که میگفت:(( این شما نیستین که دلتون واسه شهدا تنگ میشه! اول اونا دلشون تنگ میشه بعد شما..)) و بعد نشستم فکرکردم که درباره امام رضا هم صدق میکنه که اونم حواسش هست بهم..😔😭
@rasooll_khalili
🍃بسم رب الشهدا
🌹🍃با نام خدا و با مدد از حضرت اباصالح المهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف)
🌺🍃و تشکر از شهید به پیشواز مهمان امروز میریم و شروع میکنیم معرفی شهید بزرگوار
🌸سیدمجتبی علمدار🌸
ای شهید دلم گرفت!
روحم پژمرد، صبر و طاقتم به سرآمد..
از گذشته ها شرمنده ام واز آینده ها بیمناکم...
تنها تسلی ام آب دیده است،
اشکی که تقدیم تو می کنم،
آبی که با آن دل خود را شستشو می دهم و غم های درونی خود را تسکین می بخشم...
ای شهید از آتش درونی خود می کاهم و برای لحظه هایی آرامشِ ضمیر می یابم.
ای شهید برایمان دعا کن..
💠💠زندگی نامه شهید سید مجتبی علمدار💠💠
🌹🍃سید مجتبی در سحرگاه 11دی ماه 1345 در خانواده ای مذهبی و عاشق اهل بیت در شهرستان ساری دیده به جهان گشود.
🌸🍃دوران تحصیلش را در ساری طی نمود و برای اولین بار در حالی که تنها 17 سال داشت به عضویت بسیج درآمد و در اواخر سال 1362 به کردستان رفت
🌼🍃سید برای اولین بار در عملیات کربلای یک شرکت کرد و مدتی پس از آن وارد گردان مسلم بن عقیل در لشکر25 کربلا شد و تا پایان جنگ در آنجا ماند.
🌷🌼او در عملیات کربلای 4و5 حضور داشت، در کربلای 8 مجروح شد و مدتی بعد به جبهه بازگشت و در عملیات کربلای10 در جبهه شمالی محور سلیمانیه- ماووت شرکت نمود.
🌸🍃سید مجتبی علمدار در سال 1366 مسئوولیت فرماندهی گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقیل - از گردانهای خط شکن لشکر25کربلا- را برعهده گرفت و در عملیات والفجر10نقش آفرینی موثری داشت.
❤️شهید علمدار در سه راهی خرمال،سید صادق، دوجیله در منطقه کردستان عراق رشادتهای فراوانی را ازخود نشان داد و از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله قرار گرفت و بشدت مجروح شد
☘🍃او که مردانه در مقابل دشمن می جنگید. چندین باردیگر هم مجروح شد و از همه مهمتر اینکه او در دیماه 1364، در عملیات والفجر 8، به شدت شیمیایی شد.
🌀سید مجتبی بعد از اتمام جنگ در واحد طرح و عملیات لشکر ۲۵ کربلا در ساری مشغول خدمت شد و در دی ماه سال ۱۳۷۰ با خانم سیده فاطمه موسوی ازدواج کرد که ثمره آن دختری به نام زهرا بود.
🌻سید علاوه بر مسئولیت در واحد تربیت بدنی لشکر بعنوان عضو اصلی هیأت رهروان حضرت امام (ره) هم ایفای وظیفه می کرد. او مداح اهل بیت بود، همیشه مراسم را با نام حضرت مهدی (عج) شروع می کرد و در حالیکه به امام حسین (ع) ارادت خاصی داشت. مظلومیت آن خاندان را صدا می زد.
بیت الزهرا مسجد جامع، امام زاده یحیی، مصلی امام خمینی، هیأت عاشقان کربلا و منازل شهدا همیشه با نفس گرم حاج سید مجتبی معطر می شد و بچه ها نیزبا صوت داوودیش مداحی را می آموختند.
🎋او که بعد از جنگ، با یاد و خاطره همرزمان شهیدش زندگی می کرد از دوری آنان سخت آزرده خاطربود و در همه مداحی ها آرزوی وصال آن راه یافتگان شهید را داشت.
💐🍃حاج سید مجتبی علمدار در اوایل دی ماه سال ۱۳۷۵ به دلیل جراحت شیمیایی روانه بیمارستان شد و بعد از یک هفته بی هوشی کامل هنگام اذان مغرب روز یازدهم دی ماه نماز عشق را با اذان ملکوتیان قامت بست و به یاران شهیدش پیوست.
🌹🍃خاطراتی از همسر شهید سید مجتبی علمدار🌹🍃
#انگشتر_گمشده
🌟ایشان انگشتری داشتند که خیلی برایش عزیز بود. می گفت این انگشتر را یکی از دوستانش موقع شهادت از دست خود در آورده و دست ایشان کرده و در همان لحظه شهید شده است. ایشان وقتی به آبادان برای مأموریت می رود، این انگشتر را بالای طاقچه حمام جا می گذرد و دربازگشت به ساری یادش می افتد که انگشتر بالای طاقچة حمام جا مانده است. وقتی آمد خیلی ناراحت بود. گفتم: آقا چرا اینقدر دلگیری؟ گفت: وا.. انگشترِ بهترین عزیزم را در آبادان جا گذاشتم، اگر بیفتد و گم شود واقعاً سنگین تمام می شود.گفت: بیا امشب دوتایی زیارت عاشورا و دعای توسل بخوانیم شاید این انگشتر گم نشود یا از آن بالا نیفتد.
🌙جالب اینجا بود که ما زیارت عاشورا را خواندیم و راز و نیازکردیم و خوابیدیم. صبح که بلند شدیم دیدیم انگشتر روی مفاتیج الجنان است. اصلاً باورمان نمی شد همان انگشتری که در آبادان توی حمام جا گذاشته بود روی مفاتیج الجنان بالای سرما باشد .
💠💠💠
#عنایت_امام_زمان_(عج)
🌸🍃سیّد همیشه « یا زهرا(س) » می گفت. البته عنایاتی هم نصیب ما می شد. مثلاً دو سه بار اتفاق افتاد که بی پول شدیم. آنچنان توان مالی نداشتیم. یکبار می خواستم دانشگاه بروم اما کرایه نداشتم. 5 تا یک تومانی بیشتر توی جیبم نبود. توی جیب ایشان هم پول نبود. وقتی به اتاق دیگر رفتم دیدم اسکناسهای هزاری زیر طاقچه مان است. تعجب کردم، گفتم: آقا ما که یک 5 تومانی هم نداشتیم این هزاریها از کجا آمد. گفت: این لطف آقا امام زمان (عج) است. تا من زنده هستم به کسی نگو.
#ایام_عجیب
🌀🌀همیشه اول تا یازدهم دی ماه مریض بود. خیلی عجیب بود. می گفت وقتی که شیمیایی شدم همین اوایل دی ماه بود و عجیب تر اینکه 11 دی ماه هم روز تولد و هم روز شهادتش بود. در دی ماه ازدواج کردیم و دخترمان (زهرا) هم 8 دی ماه بدنیا آمد.
#لحظات_آخر
🌺🍃یکی دوبار که درباره شهادت حرف می زد می گفت: من 5 سال الی 5 سال و نیم با شما هستم و بعد می روم. که اتفاقاً همینطور هم شد.
🌷🍃دفعة آخری که مریض شده بود، اتفاقاً از دعای توسل برگشته بود. دیدم حال عجیبی دارد. او که هیچوقت شوخی نمی کرد آن شب شنگول بود. تعجب کردم، گفتم: آقا! امشب شنگولی؟! چه خبر است؟ گفت: خودم هم نمی دانم ولی احساس عجیبی دارم. حرف هایی می زد که انگار می دانست می خواهد برود. می گفت: آقا امضاء کرد. آقا امضاء کرد. داریم می رویم. نزدیک صبح، دیدم خیلی تب دارد . می خواستم مرخصی بگیریم که او قبول نکرد. گفت: تو برو، دوستم می آید و مرا به دکتر می برد. به دوستش هم گفته بود: « قبل از اینکه به بیمارستان بروم بگذار بروم حمام. می خواهم غسل شهادت بکنم. آقا آمد و پرونده من را امضاء کرد. گفت: تو باید بیایی. دیگر بس است توی این دنیا ماندن. من دیگر رفتنی هستم. » غسل شهادت را انجام داد و رفت بیمارستان. هم اتاقیهایش دربارة نحوة شهادتش می گفتند: لحظه اذان که شد، بعد از یک هفته بیهوشی کامل، بلند شد و همه را نگاه کرد و شهادتین را گفت و گفت: خداحافظ و شهید شد …