یادمه وقتی برگشتم پدرم گفت چرا حالا رفتی این همه کار میگذاشتی سال بعد میرفتی..😊
گفتم بابا اصل برای من همین اعتکاف است.
بعد هم شاید سال بعد نباشم که به مراسم اعتکاف برسم.☺️حتی اون روزا پدر و مادر عزیز حرف ازدواجم هم پیش کشیدن ولی خب گفتم اجازه بدن بر اساس برنامه های شخصیم پیش برم..
تا روز اعزامم خانواده هیچ خبری از اعزام سوریه نداشتن..فقط میدونستن 6ماه هر روز میرم بست میشینم سپاه..یک روز قبل از اعزامم در مسجد باب الحوائج بلوار شهید انصاری رشت که مسجد آذری های مقیم رشت است و همه من رو اونجا می شناختن از همه ی نمازگزاران مسجد بعد از نماز خداحافظی کردم..😊به همه گفتم مدتی میرم خارج از کشور..همه فکر کردن میخوام برم آلمان😐
پدر و برادرانم خیلی اصرار داشتن که برم آلمان ادامه تحصیل بدم ولی خب قبول نمیکردم.اون روز مردم فکر کرده بودن که اصرارهای خانواده جواب داده و راضی شدم به آلمان برم.😁
همه رو شوکه کردم.
البته این باور برای مردم مسجد و محله بود و خانواده اون روز کاملا اطلاع داشتن که عازم سوریه هستم.روز اعزامم اومدم خونه رفتم توی اتاق کوله پشتی برداشتم رفتم بیرون و بدون کوله برگشتم..به مادر گفتم با اعزامم موافقت شد..☺️مادر است و احساسات مادری..خیلی اشک ریخت مادرم😔گفتم مامان من خواب حضرت زینب(س)را دیدم و دیگر نمیتونم بمونم اینجا باید برم سوریه..و این قضیه رفتنم مال امروز دیروز نیست چند ماهی هست که تصمیمم رو گرفتم..😊
از اعزامم که اوایل آبان ماه بود اعزام شدم..
تا شهادتم کمتر از یک ماه فاصله بود..☺️
اوایل اعزام فقط با مادر و خواهرهایم صحبت میکردم..
🍃ادامه ی معرفی پدر بزرگوارم در خدمتتون هستن.
با اجازه یاعلی✋
آخرین مکالمه...
آن روز وقتی بابک تماس گرفت من از تهران داشتم برمی گشتم رشت که بروم مشهد. بابک تا شنید من می خواهم بروم مشهد گفت آقا جان قول بده من را دعا کنی. من گفتم : پسرم ، قربانت بروم ، قربان صدایت بشوم تو باید من را دعا بکنی ... گفت نه آقا جان قول بده ... هردو از هم التماس دعا داشتیم و این شد آخرین حرف های بین من و بابک.😔 نکته جالب اینجاست که بابک همان روز از من خواست که از دوستان شهیدم بخواهم شفاعتش را بکنند و این اتفاق یک جور عجیبی افتاد و بعد از شهادتش من اصلا خبر نداشتم که مزارش را کجا در نظر گرفته اند اما وقتی که برای تشییع او رفتیم دیدم که خانه جدید بابک درست کنار بچه های عملیات کربلای دو و کربلای پنج است که همگی دوستان و همرزمان من بودند و در جبهه شهید شدند😊 دیدم بابک با دوستان من همجوار شده. همان موقع به او گفتم بابک جان، بابک زیبای من دیدی خدا خودش تو را به خواسته ات رساند...خودش آرزویت را برآورده کرد؛ تو باعث افتخار من شدی.😭😍
در معراج شهدا من و بقیه خانواده صورت زیبایش را دیدیم. بابک من علاوه بر اینکه چهره زیبایی داشت سیرت زیبایی هم داشت و این زیبایی بعد از شهادتش واقعا در صورتش موج می زد.😊 باور کنید با اینکه جانی در بدنش نبود اما اصلا رنگ صورتش عوض نشده بود، صورتش جوری آرام بود که انگار خوابیده باشد. حتی من وقتی صورتش را بوسیدم احساس کردم لب هایش هنوز گرم است.❤️😭
بعد از شهادت بابک خبر از پیروزی جبهه های مقاومت رسید..من واقعا خوشحال شدم...خوشحال شدم که این اتفاق افتاد و خون مبارک و مقدس فرزند من و بقیه شهدای مدافع حرم به ثمر نشست و ریشه داعش در سوریه کنده شد.✌️ الان هم به عنوان پدر شهیدی که جوان ترین شهیدمدافع حرم استان گیلان است ، شهیدی که زیباترین بوده، عاشق ترین بوده ، این پیروزی را به همه مسلمانان تبریک می گویم.
خبر دارم که خیلی ها از روی عکس های بابک فکر کرده اند بابک مدل بوده اما نه این طور نیست✋ اینها همه عکس های شخصی بابک است و برای دل خودش گرفته بود. من همه آنها را دوست دارم اما بابک یک عکسی دارد با لباس سفید در کنار دریا، که دست هایش را از هم باز کرده؛ وقتی این عکس را می بینم احساس می کنم بابک همین جا دست هایش را به سوی خدا باز کرده و این عکس را خیلی دوست دارم.
🍃معرفی شهید بزرگوار از مطالب یک مصاحبه با پدر بزرگوار شهید بابک نوری هریس جمع آوری شد..
کپی مطالب معرفی شهیدان با ذکر صلوات آزاده🌸
برای همین لینک نگذاشتم که راحت باشید✋
#هدف نشر زندگی و سیره شهداست
🌷ان شاءالله که همه درس بگیریم و در زندگیمون پیاده کنیم
💠بنده حقیرو حلال بفرمایید
ان شاءالله #شهید_بابک_نوری_هریس قبول کنند و شفاعتمان کنند
🎋ان شاءالله با اهل بیت علیهم السلام محشور بشن...
🌸ان شاءالله شفیعمون باشن
یاعلی مدد
#التماس_دعا
📖متن کوتاهی از کتاب " یادت باشد " ، روایت زندگی شهید مدافع حرم " حمید سیاهکلی مرادی " از زبان همسرش
🏘 ایشان برای اجارهی خانهی مشترک، مقداری پول داشت؛ خانهی بزرگ و نوسازی در منطقهی خوبی از شهر پیدا کردیم.
وقتی پسندیدیم و از خانه خارج شدیم، گوشی آقا حمید زنگ خورد. وقتی تلفنشان تمام شد، گفت «یکی از دوستانم دنبال خانه است و پولش کافی نیست.
قبول میکنی مقداری از پولمان را به آنها بدهیم؟» قبول کردم و نصف پول پیش خانهمان را به آنها دادیم.
نهایتاً یک خانهی ۴۰ متری و قدیمی را در محلهای پایین شهر اجاره کردیم. سال بعد که به طبقهی بالای همان خانه نقل مکان کردیم، از سقفش آب وارد خانه میشد...
اگرچه رفاه و آسایش دنیاییمان در آن خانه کم بود، اما آرامش و ایمانی که از نگاه خدا و امام زمان (عج) نصیبمان میشد، بسیار دلچسب بود. حقوق اندک آقا حمید برکت زیادی داشت.
من در آن خانهی ۴۰ متری، بهشدت خوشبخت بودم.
🕊 شهید مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی
@rasooll_khalili
وقتى تدبيرِ امر را به خدا واگذار كردى، مصيبت هاى دنيا براى تو آرام میشود...🌱
#التماس_دعا
اَعـــوذُ بِالله مِنَ الشَّیـــطانِ الرَجیــــم
بِســـمِ اللهِ الرَحمـــنِ الرَحیــــم
#قرارروزانه 🌸
#تلاوت_روزانه_قرآن_کریم 🌺
#صفحه ۵۵✋
✅نیــت ها:
🌸به نیـــت تعجـــیل در ظهــور مهـــدی موعــود
🌺هدیـــه به مـــادر پهلـــو شکســـته
🌷به نیـــت جمیـــع شهـــدا
به ویـــژه #شهیدمدافع_حرم_رسول_خلیلی
❤️و بــر آورده شــدن حاجــات
@rasooll_khalili
🍃🌸
امروز
بہ تمام مردم شهر
ثابت مےڪنم
وقتی تو را داشتہ باشم
همه ی صبح هایم بخیر و
پُر نور و
خواستنےتر است.....
صبحمون متبرک به لبخند #شهید_رسول_خلیلی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
@rasooll_khalili
طبق هرروز
بردن نام حسین بن علی میچسبد:
👏السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
@rasooll_khalili
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌸🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌸
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
غم هجران تو ای یار مرا شیدا ڪرد
غیبت و دوری تو حال مرا رسوا ڪرد
دوری تو اثر جمع بدی های من است
شرمسارم گنهم چشم تو را دریا ڪرد
🌹العَجَلْ یا مَولا
@rasooll_khalili