🕊 شـهیـدانــه 🕊
چله نوڪری #ارباب زیارت عاشورا🌹 🌼🍃اسامی #چهل_شهیدی که قرار است روزانه به نیابت از یک شهید خوانده شود
چله نوڪری #ارباب زیارت عاشورا🌹
#روز_بیستم_چله_عاشقی
ثوابش امروز تقدیم به شهید دفاع مقدس #عبدالعلی_بهروزی🌻
#ولادت: ۱۳۳۸ شهرستان بهبهان
#شهادت : ۱۵ فروردین ماه ۱۳۶۳
#محل_شهادت: جزیره مجنون
از امروز بہ عشق مُحَرَّمَت چله گرفتیم یاحسین💔
#التماس_دعا
@rasooll_khalili
🌷شهید رسول خلیلی🌷
میگن آدما رو میشه تو مسافرت شناخت.
وقتایی که با رسول می رفتیم سفر همیشه تابع جمع بود؛
بهش میگفتیم بریم لب دریا، می گفت بریم. ناهار چی بخوریم؟ ، می گفت هرچی بچه ها میخورن منم همون رو میخورم.
واقعا هیچ منیتی نداشت. وقتی تو مسافرت، دورهمی و وعده میذاشتیم بیشتر گوش میداد.
اخلاق آروم و افتاده ای داشت ؛ اصلا جنجالی و شلوغ نبود.
اگه شوخی میکرد قصدش مردم آزاری و اذیت نبود و شورش رو هم در نمیاورد، به اندازه شوخی میکرد...
کلا خوش سفر بود ، خیلی زیاد...
@rasooll_khalili
امروز در دعای عرفه، شهدا مخصوصا شهید رسول خلیلی رو حتما یاد کنید.
و برای سلامتی امام زمان و تعجیل در ظهور دعا کنید.
التماس دعا
سلام خدمت شما😊
من ابوعلی هستم
همون مرتضی عطایی
ابوعلی اسمه جهادیمه😇
💫متولد۴اسفند سال۵۵
امروز مهمونتونم.ممنون که وقت گزاشتین😊
#شهید_مرتضی_عطایی
خیلی شوخ و اهل شوخی بودم😁
و از اسراف خوشم نمی اومد و به بیت مال حساس بودم😌وقتی کسی باهام حرف میزد خیلی آروم و سر به زیر گوش می دادم به حرفا😇به قول بچه ها خیلیم خاکی بودم..نه لباسم خاکی باشه ها نه😅خالص و بی ریا و ساده بودن و گوم گرفتنمو میگفتن خاکی خب تعریف از خودم بسه 😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جشن پتو شهید مرتضی عطایی(ابوعلی) در سوریه
لبخند بزن دلاور
😃😃😃😃
یکبار یکی از رزمنده ها پسرش که سن کمی داشت را همراه خود به منطقه اورده بود.پدر همیشه خواهش میکرد پسرش رو عملیات نبریم و عقب بماند.
یک روز پسر خیلی اصرار کرد که او را به خط ببریم.من و سیدابراهیم هم به او قول دادیم پدرش را راضی می کنیم.وقتی پدر اومد گوشه ای کشوندیمش و کلی باهاش حرف زدیم و به اصطلاح من و سید دوره اش کردیم😀
از علی اکبر امام حسین علیه السلام گفتیم و از اینکه امام حسین علیه السلام پسرشو فرستاد تو نمیخوای بفرستی???
خلاصه پدر راضی شد،منطقه هوای خیلی گرمی داشت.فردای اون روز با ماشین شربت آماده کردیم که برای بچه های خط ببریم😋پسر را همراه خودمون بردیم.سیستم صوت ماشین هم بلند می خواند.ماشین در میان بچه ها ایستاد،رزمنده های خسته که تازه از عملیات اومده بودند دور ماشین جمع شدن.پسر در حال ریختن شربت بود که ناگهان از سمت چپ خمپاره ای نزدیک ما خورد😱دوباره یکی نزدیک ماشین خورد و ترکشی به کتف یکی از رزمنده ها اصابت کرد طوری که دستش را از کتف قطع کرد😞خون فوران کرد.پسر با دیدن معرکه شوکه شد و رنگ به رخسارش نموند و زبونش بند اومد😐
دوستان میگن پدر هم از دور بهت زده،ما را تماشا میکرد.پسر را سوار بر ماشین کردیم و به پدر رسوندیم و خدا رو شکر کردیم برای پسر اتفاقی نیافتاد😍
4_470731267499884882.mp3
598K
🎧 خاطره شهيد مرتضى عطايى (ابوعلى) قبل از عمليات بصرالحرير
"بوته هاى خار"
پائیزسال۹۴بعد از نماز ظهر رفتیم مسیر خانات تا بلاس به علت کهنه بودن آسفالتش و تله های کنار جاده ای چاله و چوله زیاد داشت از طرفی مسیر پر تردد ماشین های خط و عقبه بود و به دلیل دست اندازها یا باید کند حرکت می کردند یا به علت عجله ای بودن از دست اندازها به سرعت رد بشن😕که پدر ماشین های بیت المال در می اومد😆کسی پیگیر نبود و همه سرگرم کار خودشون بودن اونروز من و یکسری از بچه های فاطمیون اون چاله ها رو با خاک پر کردیم که بیت المال کمتر آسیب ببیند.تا بعد از ظهر مشغول بودیم و کار دو روز طول کشید.😢سوری ها که این کارو دیدن یک هفته بعد چاله ها رو با آسفالت پر کردن😇
همیشه به همسرم میگفتم خداکنه شرمنده اباعبدالله نشم😢.دعا کن با حنجر خونی خدمتشون برم😔.
و یک بار از گلو مجروح شدم😊
دلنوشته ای از فرزند شهید مرتضی عطایی
سلام بابای عزیزم
امروز دقیقا پنج ماه و پنج روزه که شهید شدی، دلم برایت بسیار تنگ شده.دوست داشتم الان اینجا بودی و مرا در آغوشت می گرفتی،کمی برایت گریه می کردم و از این مدت که نبودی می گفتم.من خیلی اذیت می شوم ولی مامان می گوید : نفیسه فکر کن تو از اسرای کربلا هستی و در راه رسیدن به مقصد باید زجر و سختی زیادی را تحمل کنی .
می دانم که مرا نگاه می کنی و هر جمعه تو را حس می کنم که به اتاقم می آیی. می دانی از کجا؟
تو بوی خوبی می دهی که من برای اولین بار توی معراج بوی تو را حس کردم.
گفتم معراج؛ یاد شبی که معراج اومدیم افتادم.
برآیم سخت بود منی که تا به حال نه جنازه ای دیده بودم و نه کفن و خونی روی بدنت، برای همین در یک لحظه شکه شدم ولی بعد به خودم آمدم و گفتم: بار آخریه که تو را می بینم پس باید حسابی ببوسمت وقتی سربند "کلنا عباسک یا زینب "روی پیشانیت را بوسیدم، بوی خوبی می داد بوی تربت کربلا بود مطمئنم. یادت می آید من آنجا با تو کلی صحبت کردم، بعد به مامان گفتم: مامان به نظرت بابا الان روحش اینجاست که تو اشکت جاری شد ؟ من فهمیدم که تو آن شب پیش من بودی.
بعدش هم دستم را روی سینه ات جایی که قلبت قرار داشت و اون موقع دیگه نمی زد، گذاشتم.
سرد بود؛ سردتر از هر چیزی که تا به حال دیده بودم. وحشت کردم ولی با خودم گفتم مهم روح توست که الان و برای همیشه با منه؛ نه جسمی که از خاک آمده و آخر هم به خاک بر می گرده.
گفتم خاک، یاد روز خاک سپاریت افتادم. آن لحظه که تو را توی قبر گذاشتند.دست و پایم می لرزید و برای آخرین بار خواستم که جسم زمینی ات را ببوسم و آخرین نفر من تو را بوسیدم و دونه دونه سنگ ها را چیدند و من با تو خدا حافظی کردم برای همیشه ولی الان حست می کنم، حس می کنم نفس به نفس حواست به من هست و مراقب من هستی.
دوستت دارم برای همیشه
از طرف نفس بابا.."نفیسه عطایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گره از کار ابوعلی بازشد...
به امید روزی که گره از کار تمام عاشقان شهادت باز شود ان شالله...
🌷شهید مدافع حرم مرتضی عطایی فرمانده لشگر مخلص فاطمیون
روحش شاد ویادش گرامی
15.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این گریههاى ما به خدا بینتيجه نیست
برگ ضمانتی ز رضا مىرسد رفیق😭
✍️ تصوير نوشت:
شهيدان مرتضى عطايى (ابوعلى) و جعفرجان محمدى (كاتب)
فيلمبردار شهيد مصطفى صدرزاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻شهید #مرتضی_عطایی (ابوعلی) با سربند شهید #مهدی_صابری (غلامحسین) درکنار شهید #مصطفی_صدرزاده (سیدابراهیم)
دراین فیلم،ابوعلی جانشین شهید صدرزاده در گردان عمار #فاطمیون بود