در حرم شاه عبدالعظیم حسنی دعا گوی شما عزیزان هستم .
#التماس_دعا
#ارسالی _خادم_کانال
@rasooll_khalili
#تحول
دختری بودم نه به حضرت اقااهمیت میدادم نه به شهدا اما ازائمه یه چیزایی میدونستم ودوسشون داشتم گهگداری نمازامومیخوندم امابانامحرمم رفیق بودم پنج سال پیش بود توتلگرام باسه تادخترچادری ومومن ومذهبی دوس شدم توگروهشون منوبردن سعی میکردن چادریم کنن امانمازام اول وقت شد ی جورایی کمکم کردن بعدعیدبود داشتیم میرفتیم جشن نامزدی پسرداییم یه تصادف شدیدکردیم یعتی ماشینمون سه تاملق رو هواخورد بااینکه زنداییم حامله بود اون موقع نمیدونست حامله است ویه دختر۶ماهه هم داشت اون موقع هیچ اسیبی ب خودمون نرسید حتی یه خط روهیچکدوممون نیفتاد اماماشینمون له له شده بود هرکی میدیدمیگفت واقعاچ طورچیزیتون نشده اون روزپسرخالم ازم کوچیکتره دوسال من رویک ساعت توبغلش نگهداشته بود ودلداری میداد اومدیم خونه زندایبم گفت مریم خدا یه فرصت دیگه بهمون داد من اهمیت ندادم گرفتم خوابیدم
خواب دیدم ی قبر خیلییییی کوچیکه که منوگذاشتن توش دونه دونه موهام اویزونه ازروی آتیش من فقط میگفتم یازهرا بعد دیدم یه خانم نورانی اومد یه پارچه مشکی داددستم وبدون هیچ حرفی رفت به دوستم گفتم من میخوام چادری شم بنده خدا انقدرخوشحال شد اونروزبه بابام گفتم چادرمیخوام اولش مادرم اینامسخرم کردن اما بابام گفت من هرچی برات بگی میخرم میدونید باباها خیلی حجاب رودوست دارن
گذشت تاقضیه دوست شدن باشهداپیچید به همون دوستم گفتم من چ طوری میتوتم اشنابشم .گفت چندتااسم شهیدبنویس قرعه کشی کن هرکدوم دراومدبدون اون انتخابت کرده منم نوشتم شهیدهمتم جزوشون بود نمیدونم چراازشهیدهمت میترسیدیم نمیخواستم اسمش دربیاداما شهیدهمت دراومدکم کم باشهدای دیگه اشناشدم چندتارفیق شهیدپیداکردم اما
هیجوقت خوابشونوندیدم تا باشهیدمعزغلامی اشناشدم حس میکردم من این شهیدرودیدم حس میکردم توخیابون این شهیدرودیدم ازاون شب یک ماهه تمام توخوابم بود همش توخواب بهم لبخندمیزد هیچی نمیگفت فقط لبخندمیزد بهم گفتن تعبیرش اینه که ازت راضیه نشونه ازهمشون دیدم ازتمام برادرهای معنوی نشونه دیدم بعدش باخیلی شهدای دیگه اشناشدم تاامسال باشهیدخلیلی اشناشدم ازوقتی اومدم توگروهش خبرای خوب جاهای زیارتی خوب نصبیم میشع من نمیدونستم معراج کجاست امارفتم
اولین باری که رفتم گلزارشهدای بهشت زهراتوفکرداداش رسول بودم گفتم پس مزارش کجاست روموبرگردوندم ماکتشودیدم
خشکم زد
یک سالی میشدخواب شهدارونمیدیدم اما بازخواب داداش حسین ودیدم
الان همه جاحس میکنم داداش رسول پیشمه
هرکاری میخوام کنم میگم داداش حسین وداداش رسول ناراحت میشن یانمیشن اگه این کاروانجام بدم
اینم ازداستان من نامزدمم یکی ازنشونه های شاهچراغ وشهیدمشلب وشهیدهمته
ماکسایی که تازه متحول شدیم زیرنظرشهداییم
یه خاطره ازبچگیم بگم وتمام:من ی مشکلی دارم .بچه که بودم بابام میره سوریه یه بنده خدایی شفاپیدامیکنه توحرم حصرت زینب بابام یکم ازلباسشومیکنه ومیاره ونذرمیکنه منوببره .چندوقت بعدش که بابام ایناتوخونه نشسته بودن یه اقایی کع کلا سبزتنش بوده میاددرخونمون رومیزنه میگه تواین خونه دختری به اسم مریم هست که این مشکل روداره میگن اره ، اون اقاکه اصلا معلوم نیست کی بودل وازکجااومده یه پارچه سبزمیادمیزارع روی منوومیگه نذرحضرت زینبی وبیاریدش سوریه شفاپیدامیکنه ومیره نه اسمشومیگه نه چیزی
مامانم کع اینوتعریف کرد والان که دارم مینویسم موهای تنم سیخ شده
کاش ازبچگی میدونستم نذرحصرت زینب ونذرشهداهم که اون کارارونمیکردم😭😭😭😭😭
##ارسالی از کاربر##
@rasooll_khalili
🔸 هر چند حال و روز زمین و زمان بد است
یک تکه از بهشت در آغوش مشهد است
🔹 حتی اگر به آخر خط هم رسیدهای
اینجا برای عشق شروعی مجدد است
#زیارت_به_نیابت_از
#شهیدرسول_خلیلی
#ارسالی
@rasooll_khalili
ای کاش دلم شبیه گنبد میشد
عالم همگی شبیه مشهد میشد
ای کاش دلم شبیه یک فرش فقط
از داخل صحنهای او رد میشد....
#السلام_علیک_یا_ایها_الرئوف💛
#زیارت_به_نیابت_از
#شهیدرسول_خلیلی
#ارسالی
@rasooll_khalili