eitaa logo
🕊 شـهیـدانــه 🕊
339 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
101 فایل
[به یاد تمام شهدا ،شهیدانه ای به نام شهید مدافع حرم محمدحسن(رسول) خلیلی] 🌸متولد:1365/9/20 تهران 🌸شهادت: 1392/8/27سوریه 🌸مزار: گلزارشهدای بهشت زهرا، قطعه 53،ردیف87 کپی مطالب آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 شـهیـدانــه 🕊
چله نوڪری #ارباب زیارت عاشورا🌹 🌼🍃اسامی #چهل_شهیدی که قرار است روزانه به نیابت از یک شهید خوانده شود
چله نوڪری زیارت عاشورا🌹 ثوابش امروز تقدیم به شهیدمدافع حرم شهید 🌻 : ۹ آبان ماه ۱۳۶۴ تهران : ۱۶ آبان ماه ۱۳۹۴ : سوریه از امروز بہ عشق مُحَرَّمَت چله گرفتیم یاحسین💔 ═▩ஜ••🍃🌼🍃••ஜ▩═ @rasooll_khalili ═▩ஜ••🍃🌼🍃••ஜ▩═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 شـهیـدانــه 🕊
#محض_اطلاع👌😔 #بنت الحسین..اخت الحسین.. چہ شڪیل بانو❗ دختر حسین..خواهر حسین.. اما..نہ..اندڪے صبر ڪن
داداش ابراهیم همیشہ می‌گفت: چادر یادگار "س"ست ایمان زن وقتے کامل می‌شود کہ را رعایت کند..🍃 ═▩ஜ••🍃🌼🍃••ஜ▩═ @rasooll_khalili ═▩ஜ••🍃🌼🍃••ஜ▩═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠شهید محمد حسین محمد خانی 🌷چله ميگرفت؛ قرار های مختلفی می‌گذاشت؛ مي خواند يا يک چله نماز صبح ميرفت کنار شهدای گمنام تيپ الغدير. نيتش را نميدانستيم ،وقتی مدتی بعد از نماز مغرب، زیارت عاشورا ميخواند حدس ميزديم که دوباره چله خوانی دارد. يکی از کار هايی که باب کرده بود و به ما هم ياد داد ، قبل از محرم، شروع ميکرديم به عدس پلو خوردن، ميگفت عدس اشک را زياد ميکند. از چند روز مانده به محرم را شروع میکرد... 🌷یک روز عاشورا یادم هست توی خانه غذا درست کرد ، حدود چهل نفر بودیم. روز عجیبی بود. حتی موقع شستن دیگ و پختن غذا هم می‌خواندند. تعداد کم بود ولی، اثرش قابل قیاس نبود. عشقِ این بود که با شور و حرارت بخواند. میگفت نباید در بند سبک باشی؛ وقتی هم مثل ما مستمع بود اصلاً کاری به مداح نداشت. هر کسی اسم امام حسین (علیه السلام) را می آورد با خودش حسین حسین میگفت و ناله میکرد.  📚کتاب عمار حلب ═▩ஜ••🍃🌼🍃••ஜ▩═ @rasooll_khalili ═▩ஜ••🍃🌼🍃••ஜ▩═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💟🌷💟🌷💟🌷💟 باسلام سه شنبه تون سرشارازلطف خدا و عنایت امام زمان(عج) امروز راطوری برنامه ریزی کنیم، که بتونیم حتما بخونیم ❤️دورکعت عشق 💙دورکعت تا خدا 💛دو رکعت تا به خیمه سبز چقدر زیباست دو رکعت نمازعشق نیت کنیم وتا به آسمان پر بکشیم. طریقه خواندن نماز آقاامام زمان(عج): ♦️دوررکعت آقاامام زمان(عج) می خوانم، به نیت :::::::(دلخواه👇) (شهدا وعلما وپدرو مادر واعضای کانال ) قربة الی الله ♦️در رکعت اول حمدوآیه (ایاک نعبد وایاک نستعین ) صدمرتبه خوانده می شود وبعد ادامه سوره حمدو توحید ورکوع وسجود. ♦️در رکعت دوم حمد و آیه (ایاک نعبد وایاک نستعین) صد مرتبه خوانده می شود وبعد ادامه سوره حمد وتوحید وقنوت(دعای فرج_اللهم کل لولیک) ورکوع وسجود و تشهد وسلام و دعای فرج ان شاءالله از این به بعد سه شنبه های امام زمانی (عج)داشته باشیم. لطفا برای و کانال هم دعا کنید. ═▩ஜ••🍃🌼🍃••ஜ▩═ @rasooll_khalili ═▩ஜ••🍃🌼🍃••ஜ▩═
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الرب المهدی 🌸🍃 السلام علی المهدی🌸🍃 دعوت نامه ای از آسمان😍 امروز🌺🍃 مهمان شهید مدافع حرم🌺🍃 هستیم😍🌹🌹 دلامونو آماده کنیم😊 التماس دعاااااای فرج🌹🌹🌹❤️❤️❤️ یا علی✋
بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃 بسم الرب المهدی🌸🍃 السلام علی المهدی🌸🍃 خوشا آنان که پایان راهشان خادمی مهدی (عج)است وشهدات بهانه ی ملاقاتشان🌸🍃 🔰مطالب برداشته شده از اینستاگرام و کانال ایتا رسمی شهید؛ وبسایت های خبرنگاران جوان، پایگاه خبری حامیان ولایت، بِه دخت
💠💠متولد نهم آبان ۱۳۶۴ بود، در تهران. مثل همه دهه شصتی ها چیز زیادی از دفاع مقدس و حال و هوای جبهه ها به یاد نداشت. مطابق سالروز تولدش تنها ۴ ساله بود که روح الله به خدا پیوست. اما از همان کودکی سرباز امام بود و گوش به فرمان خلف صالحش. و دقیقا به همین دلیل هم بود که وقتی شنید همه دغدغه رهبری حفظ حرمین شریفین است و دلش از حمله تکفیری ها به درد آمده، زن و بچه ۹ ماهه اش را به خدا سپرد و لباس رزم پوشید.💠💠
#بسیج محمدحسین با جهاد انس داشت. حدود سال ۷۴ بود که محمدحسین برای ثبت‌نام در بسیج آمد. آن روزها اوکلاس پنجم بود. ورود شهید به بسیج با اجرای برنامه‌های ویژه بسیج محله‌اش همراه شد. محمدحسین جزو بچه‌هایی بود که خیلی راحت در دل همه جا باز می‌کرد. قرار بود تابستان آن سال با دانش‌آموزان ممتاز مدارس، کلاس‌های فوق برنامه داشته باشیم. محمدحسین هم جزو دانش‌آموزان درسخوان بود و سعی می‌کرد در همه کارها پیشقدم باشد. دوره راهنمایی‌اش را در مدرسه امام موسی صدر واقع در خیابان تفرش غربی در محله مهرآبادجنوبی سپری کرد. 📸آقا محمدحسین در کنار فرزندان شهید ساعتیان
مسئول بسیج دانش‌آموزی مسجد صاحب‌الزمان(عج) ، آقای کارگر : 💠💠هروقت من را می‌دید، دستم را در دستش می‌گرفت و می‌گفت حاجی حلالم کن. تو مسجد آمدن را به من یاد دادی.» «مدت‌ها بود که محمدحسین را ندیده بودم. ایام فاطمیه بود که برای دیدن دوستانش به مسجد آمده بود. با من تماس گرفت و گفت حاجی من در مسجد هستم و می‌خواهم ببینمت. گفتم کمی دیر می‌رسم. در پاسخم گفت حاجی برایم دعا کن که شهید شوم. وقتی خبر شهادت محمدحسین را شنیدم آن جمله آخرش در ذهنم تداعی شد که چقدر محمدحسین عاشق شهادت بود.💠💠
همسر شهید : بهش گفتم: راضی ام شهید شوی ولی الان نه؛ توی پیری. محمدحسین گفت: “لذتی که علی اکبر امام حسین برد، حبیب نبرد.”
این معرفی ای که قرار میدم دوستان خیلی کم هست از آقا محمدحسین، کتاب عمار حلب رو بخونید بلکم بیشتر آشنا بشید باهاشون
❤️ عاشق #شهید_محمد_ابراهیم_همت بود. یکبار در جلسه خواهران #بسیج، دیدم خواهران در یک طرف میز نشسته اند او هم همان طرف اما چند صندلی آن طرف تر نشسته است طوری که در مقابل خواهران نباشد و چهره در چهره نباشند. می گفت : نمیخوام رودرروی خانمها باشم. طوری مینشینم که عکس شهید همت هم در مقابلم باشه. #حاج_قاسم_سلیمانی میگفت : این شهید منو یاد حاج همت می انداخت.
🎙 لا به لای روضه هایش از من پرسید : میدونی اِرباً اِربا که می گن یعنی چی؟ گفتم : مثل گلی که پرپر کنند و بپاشند اطراف؟! گفت : نه، توی #شرهانی وقتی بدن یه شهید هفده هجده ساله رو جدا جدا توی شعاع دویست متری پیدا می کردیم، فهمیدم ارباً اربا یعنی چی... دست و پا و جمجمه و اعضا هر کدوم یه طرف بود...
🌹 #حاج_قاسم_سلیمانی : ✊ رشادت‌ها و شجاعت‌های شهید عمار مانند همت بود. 😉 عمار مثل پسرم بود، همیشه برایش صدقه می‌گذاشتم و میگفتم مراقب خودتان باشید.
🔹همسر شهید محمدحسین محمدخانی: 🌹عاشق روضه‌های حاج‌منصور ارضی بود. ولی در سبک سینه‌زنی، بیشتر از حاج‌محمودکریمی خوشش میومد. 🌹سرمان میرفت، هیئتمان نمیرفت: رأية‌العباس چیذر، دعای کمیل حاج‌منصور در شاه‌عبدالعظیم، غروب جمعه‌ها هم میرفتیم طرف خیابان پیروزی، هیئت گودال قتلگاه. 🔹تولد: ۶۴/۴/۹ 🔹شهادت: ۹۴/۸/۱۶
🕊 شـهیـدانــه 🕊
🔹همسر شهید محمدحسین محمدخانی: 🌹عاشق روضه‌های حاج‌منصور ارضی بود. ولی در سبک سینه‌زنی، بیشتر از حاج‌
🔹همسر شهید محمدحسین محمدخانی: 🌹گفته بود: اگه جنازه‌ای بود و منو دیدی، اول از همه بگو نوش جونت. بلند بلند میگفتم: نوش‌جونت، نوش‌جونت. 🌹بهش میگفتم: سلام منو به ارباب برسون. 🌹بعداز معراج، تا خاکسپاری، فقط تابوتش رو دیدم. موقع تشییع، خیلی سریع حرکت میکردند. پشت تابوتش که راه میرفتم، زمزمه میکردم: ای کاروان آهسته ران، آرام جانم میرود! 🌹زمان تشییع، مداح داشت روضه حضرت علی‌اصغر میخوند. نمیدانستم آنجا چه خبر است، شروع کرد به لالایی خوندن. بعد هم گفت: همین دفعه‌ی آخر که داشت میرفت، به من گفت: من دارم میرم و دیگه برنمیگردم! توی مراسمم برای بچه‌ام لالایی بخون! 🌹محمدحسین نوحه‌ی "رسیدی به کرببلا خیره شو به گنبد به گلدسته‌ها خیره شو اگه قطره اشکی چکید از چشات به بارون این قطره‌ها خیره شو" را خیلی دوست داشت. نمیدانم کسی به گوش مداح رسانده بود یا خودش انتخاب کرده بود. 🌹به یکی از رفقای محمدحسین که جزو مدافعان هم بود، گفتم: میتونین کاری کنین برم توی قبر؟ آبان‌ماه بود و خیلی سرد. وقتی رفتم پایین قبر، همه‌ی روضه‌هایی که برایم خوانده بود، زمزمه کردم. 🌹گفته بود: داخل قبر، برام روضه بخون، زیارت عاشورا بخون، اشک گریه بر امام‌حسین رو بریز توی قبر، تاحدی که یه خورده از خاکش، گِل بشه. براش خوندم. 🌹همان شعری که همیشه آخر هیئت گودال قتلگاه، میخواندند، خیلی دوستش داشت: "دل من بسته به روضه‌هات جونم فدات، میمیرم برات پدر و مادر من فدات جونم فدات، میمیرم برات چی میشه با خیل نوکرات جونم فدات، میمیرم برات سرجدا بیام پایین پات جونم فدات، میمیرم برات" 🌹صدای " این گل پرپر از کجا آمده" نزدیکتر میشد. 🌹سعی میکردم احساساتم را کنترل کنم. میخواستم واقعاً آن اشکی که داخل قبر میریزم، اشکِ بر روضه‌ی امام‌حسین علیه‌السلام باشد، نه اشک از دست دادن محمدحسین. 🌹هرچه روضه به ذهنم میرسید، میخواندم و گریه میکردم. نگاهی به قبر انداختم، باید میرفتم. دایی‌ام آمد و به‌ زور من را برد بیرون. 🌹آقایی رفت پایین قبر، به آن آقا گفتم: شهید میخواست براش سینه بزنم. شما میتونید؟ 🌹بغضش ترکید. چند دفعه زد روی سینه‌اش. بهش گفتم: نوحه هم بخونید. 🌹پرسید چی بخونم؟ 🌹گفتم: "از حرم تا قتلگه، زینب صدا میزد حسین؛ دست و پا میزد حسین؛ زینب صدا میزد حسین"
امیر حسین که به دنیا اومد خانواده گفتن شاید دلش گرم بشه و بیشتر اینجا بند بشه اما اینطور نشد دلش گرم بود از حضور بچه ام اما تو دلش آتیش بود به خاطر اعتقاداتش.  همون اول به همسرش گفت زندگی با من یه زندگی معمولی نیست میدونست سرباز مطیع ولایته میدونست تو راهی پا نمیذاره که ذره ای ناراحتی حضرت آقا توش باشه  همسرت که حسینی باشه تو رو  ظهیرت میکنه بی هیچ مخالفتی از جانب همسرش به سوریه رفت  امیرحسین نه ماهه بود که لباس رزم پوشید. 99 روز سوریه بود حسابی دلتنگ  امیر حسین بود  به حاج آقا آیت اللهی از علمای بزرگ یزد گفت دعا کنید شهادت نصیب و روزیمون بشه. حاج آقا گفتند از خدا میخوام که مثل حبیب بن مظاهر بشید ولی محمدحسین گفت لذتی که علی اکبر سید الشهدا از شهادت برد هرگز حبیب نبرد. پنجاه و سه روز تو کاظمین بود و تقریبا ۹ ماه تو سوریه...
در زلزله ی بم به صورت خودجوش رفت یاری زلزله زده ها. سال های زیادی تو اردوهای جهادی در مناطقی مثل بشاگرد و نوع دیگه از دفاع رو در خدمت به مردم محروم تجربه کرده بود.  سال 89 وارد سپاه شد. جوان با اراده ای بود. دوره غواصی رو گذروند مرد عمل بود  و شجاع توی مباحث نظامی فراگیری خوبی داشت