eitaa logo
🕊 شـهیـدانــه 🕊
336 دنبال‌کننده
9.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
101 فایل
[به یاد تمام شهدا ،شهیدانه ای به نام شهید مدافع حرم محمدحسن(رسول) خلیلی] 🌸متولد:1365/9/20 تهران 🌸شهادت: 1392/8/27سوریه 🌸مزار: گلزارشهدای بهشت زهرا، قطعه 53،ردیف87 کپی مطالب آزاد
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊 شـهیـدانــه 🕊
شهیدمدافع حرم #هادی_شجاع ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🔴شهدای محرم / پنج 🌷شهید مدافع حرم حاج هادی شجاع عصر روز ششم محرم (25 مهر سال 94) مشغول مطالعه ی مقتل بودم. شبِ حضرت قاسم بن الحسن(ع)جوان رشید و شجاع و تازه داماد کربلا بود تلفنم زنگ خورد. علی بود لحن صداش طوری بود که قراره مطلبی رو بهم بگه ، احوال پرسی و تعارفات رو سریع سرهم کردم و پرسیدم جانم فکر کنم چیزی میخوای بگی مِن مِن میکرد که گفتم بگو داداش جان چیزی شده؟ گفت: آره راستش یه خبر میخوام بهت بدم نمیدونم نمیدونم واست خوبه یا بد نمیدونم خوشحال میشی یا ناراحت؟ با لحن تندی گفتم : کُشتی منو بگو دیگه لامصب! 🌷بی معطلی با لحن ناراحت گفت فکر کنم هادی شجاع شهید شده...!! مبهوت و با تعجب پرسیدم یعنی چی فکرکنم هادی شجاع شهید شده؟! از کجا می دونی؟ چقدر موثقه؟؟! گفت : منم جایی از بچه ها به گوشم رسید و در همین حد اطلاع دارم، خداحافظی کردم و سریع تلفن رو قطع کردم. چشمم به شعر مقتلی که جلوم باز بود خورد تازه داماد کربلا سریع ذهنم رفت به 20 روز قبل که مراسم عروسی هادی شجاع بود! اینها اتفاقیه ، هادی تازه عروسی کرده بابا یاد حال و هوای اون شب دامادیش افتادم ، آخه اصلا هادی به رفتار و حال و هواش نمیخورد که قراره چند روز بعدش عازم سوریه بشه و انقدر به شهادت نزدیک شده باشه! 🌷ورقِ فکرم برگشت به روز تشییع پیکر محمود ( شهید محمودرضابیضائی ) که هادی با اون آرامش زبان زدش چقدر بی تابی میکرد و با گریه زیر تابوت محمودرضا داد میزد و قسم میخورد «یه روزی انتقام خونتو میگیرم...» نه! آخه خیلی زودِ برای پرکشیدن هادی ! یاد جمع های دوستانه می افتادم که وقتی اسم شهید و شهادت میومد یا زمانی که مداحی شهدا رو گوش میکردیم از عمق چشماش میشد فهمید که چقدر بهم میریخت...! همه ی این تجدید خاطرات چند دقیقه ای بیشتر طول نکشید ، بین باور و انکار گیج و منگ شده بودم تلفن رو بعد از تماس با علی خاموش کرده بودم ، نمیخواستم کسی زنگ بزنه و بگه خبر شهادتش صحت داره ... باز چشمم به مقتل خورد... و بَستمش و گذاشتم کنار ، از سر بی تابی تو خونه قدم میزدم و فکر میکردم ، تا اینکه خودم رو قانع کردم که از حقیقت نترسم و پیگیر موثق بودن این خبر بشم . 🌷سریع اومدم گوشی رو روشن کردم یاد یکی از دوستان بودم که سوریه بود ، چون امکان تماس باهاش رو نداشتم بهش پیام دادم که امروز شهیدی به اسم هادی شجاع نداشتین؟ حدود چهل دقیقه بعد جواب اومد که آره بین اسامی شهدا "هادی نامی به گوشم رسیده اما فامیلیش رو نمیدونم. الان فرصت پیگیری ندارم در اسرع وقت بهت میگم که اون شهید خودشه یا نه! یک قدم نزدیک تر شده بودم اما باز نمیخواستم باور کنم ... پیش خودم میگفتم ای بابا این همه رزمنده داریم اونجا که اسمشون هادی باشه از کجا معلوم که هادی خودمون باشه! به هر جا و هر کسی که به ذهنم میرسید ممکنه مطلع باشند زنگ زدم ، یا خبر نداشتند یا جواب نمیدادند.. آشوب و اضطرابم بیشتر شده بود پاشدم لباس تن کردم رفتم محلّشون دیدم همه چیز آروم و طبیعیه جرات اینکه زنگ خونه شون رو هم بزنم رو نداشتم و برگشتم تا رسیدم خونه تلفن زنگ خورد! تنم سرد شد ، یکی از همون رفقا بود که گفتش اطلاعی ندارم جرات جواب دادن نداشتم چشمامو بستم و با زحمت دکمه ی پاسخ رو فشار دادم... بدون سلام آروم گفتم بگو گفت : همین الان با خبر شدیم رفیقت شهید شده. کمی سکوت کردم خودمو زدم به بیراهه گفتم کدوم رفیقم؟! گفت مگه تو دو ساعت پیش نپرسیدی؟ هادی شجاع ... ؟! دیگه متوجه نشدم بعدش چیا گفت و تلفن از دستم افتاد ، بغض عجیبی گلومو گرفته بود... عادت به گریه نداشتم خبر شهادت کم نشنیده بودم یاد خبر محمودرضا افتادم که خودِ هادی بهِم زنگ زد و ... داغ دلتنگی محمودرضا خیلی سنگین بود ، ساده بگم که خیلی معلوم بود که شهید میشه... ولی داغش شیرین بود اما پرکشیدن هادی کمرمو شکست! کم کم دلم آروم شد . لبخند تلخی رو صورتم نشست.. که بدجور رو دست خوردم ، هادی خیلی خوشگل مارو سیاه کرد و پرید... همه مون لاف شهادت میزدیم اما هادی واسه خواستنش بهای سنگینی داده بود البته ماهم فکر میکردیم زیاد بها دادیم اما قیمتش خیییلی پایین بود! عاشق شده بود که تو این راه هیچ چیز جز خدا ندید که از عشق و تازه عروسش گذشته بود ! از مادری که تو شادی ازدواج پسرش خوشحال بود که تازه نهال آرزوهاش داشت جوونه میزد ... از پدری که به گفته ی خودش واسش بهترین رفیق و محکم ترین کوه بود... از بهترین روزگار زندگی که جوونیه و سر انسان پر از آرزوهای کوچیک و بزرگه اما آقا هادی ما تنها آرزو و دغدغه ش شهادت بود... هادی جان أهلأ من العسل گوارای وجودت تلخی دوری توهم نوش جون ما... ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
رفاقت تا بهشت شهید محودرضا بیضائی و شهید هادی شجاع ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◾️▫️حضرت امام صادق(ع) فرموده:هرکس بوسیله خواندن زیارت عاشورا، جدم حسین(ع) را زیارت کند (چه از راه دور یا نزدیک) به خدا قسم خداوند هر حاجت مادی و معنوی داشته باشد به او می دهد.▫️◾️ ▪️▫️ #زیارت_عاشورا به #همراه_معنی_زیارت ✨🕊 به نیت سلامتی و فرج امام زمان(عج) هدیه به چهاده معصوم علیه السلام و هدیه به روح پاک و مطهر شهدای اسلام 🕊✨ التماس دعای فرج💥 التماس دعای شهادت✨ ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
🕊 شـهیـدانــه 🕊
✳️◾️ بسم الله الرحمن الرحیم◾️✳️ ♻️قرائت میکنیم را به نیت 💠سلامتی و فرج امام زمان(ع) 💠و هدیه به چهارده معصوم علیه السلام و 💠 هدیه به روح پاک و مطهر شهدای اسلام 🕊به ویژه 🔆🔅 یا اَباعَبْدِاللَّهِ اِنّی اَتَقَرَّبُ اِلی اللَّهِ وَ اِلی رَسُولِهِ وَ اِلی امیرِالْمُؤْمِنینَ وَ اِلی فاطِمَةَ وَ اِلَی الْحَسَنِ 🔆🔅 ◾️▫️ای اباعبداللّه من تقرب جویم به درگاه خدا و پیشگاه رسولش و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن◾️▫️ 🔅🔆- وَ اِلَیْکَ بِمُوالاتِکَ وَ بِالْبَراَّئَةِ (مِمَّنْ قاتَلَکَ وَ نَصَبَ لَکَ الْحَرْبَ وَ بِالْبَرائَةِ مِمَّنْ اَسَّسَ اَساسَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِعَلَیْکُمْ وَ اَبْرَءُ اِلَی اللّهِ وَ اِلی رَسُولِهِ) مِمَّنْ اَسَسَّ اَساسَ ذلِکَ وَ بَنی عَلَیْهِ بُنْیانَهُ وَ جَری فی ظُلْمِهِ وَ جَوْرِهِ عَلَیْکُمْ وَ علی اَشْیاعِکُمْ 🔆🔅 ◾️▫️و شما بوسیله دوستی تو و بوسیله بیزاری از کسی که با تو مقاتله کرد و جنگ با تو را برپا آرد و به بیزاری جستن از کسی که شالوده ستم و ظلم بر شما را ریخت و بیزاری جویم بسوی خدا و بسوی رسولش از کسی که پی ریزی کرد شالوده این کار را و پایه گذاری کرد بر آن بنیانش را و دنبال کرد ستم و ظلمش را بر شما و بر پیروان شما▫️◾️ 🔅🔆 بَرِئْتُ اِلَی اللَّهِ وَ اِلَیْکُمْ مِنْهُمْ وَ اَتَقَرَّبُ اِلَی اللَّهِ ثُمَّ اِلَیْکُمْ بِمُوالاتِکُمْ وَ مُوالاةِ وَلِیِّکُمْ 🔆🔅 ▫️◾️بیزاری جویم بدرگاه خدا و به پیشگاه شما از ایشان و تقرب جویم بسوی خدا سپس بشما بوسیله دوستیتان و دوستی دوستان شما◾️▫️ ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏴 اشعار من برایت پدرم پس تو برایم پسری چه مبارک پسری و چه مبارک پدری یاد شب های مناجات حسن می افتم می وزد از سر زلف تو نسیم سحری همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو نه کلاه خوودی و نه یک زره ای نه سپری من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد نیست ممکن بروی و دل ما را نبری قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم قمری را به روی دست گرفته قمری نوعروست که نشد موی تو را شانه کند عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم از روی قامت تو رد شده هر رهگذری جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم وای عجب درد سری وای عجب درد سری 🔸شاعر: ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
•|امشب یٺـیـم مجٺــبے دل مےرباید با پاے عشقش ٺـا عمو پر مےگشاید دسٺـان خود را مے‏ڪشد از دسٺ زینب آخـر رسیـده جان او از غصہ بر لب|• ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄
صدایِ حسین (ع) بود که داخلِ صحرا میپیچید... -هَل مِن ناصر ینصرنی؟ .... همش ۱۱ سال داشت... از بالای تل ،دست عمه را رها کرد... فرار کرد سمتِ گودال... و در حین همان معرکه میگفت؛ مرده باشم بگذارم سرش را ببری با وجودی که ندارم زره و تیغ مگر... .... از لا به لایِ مرد های جنگی رفت جلو ،خود را روی عمو انداخت... وَ شد سِپری برایِ عمو... .... اه و واویلا! اه! ┄┅─✵🕊✵─┅┄ @rasooll_khalili ┄┅─✵🕊✵─┅┄