🔸رسول مهربانی
🔹حیاء
رسول خدا در کنار دو نفر از همسرانش بود که «ابن مكتوم» خدمت آن حضرت رسید. این کتوم» نابینایی بود که گه گاه به خانه پیامبر می آمد. پس از ورود ابن مكتوم، رسول خدا به آن دو همسر خود فرمود: « در پس پرده روید.
آنها با شگفتی پرسیدند: ای رسول خدا! مگر او کورنیست؟ او که ما را نمی بیند.»
پیامبر فرمود: « ایا شما هم کورید؟ آیا شما او را نمی بینید؟؟
📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص
#حیاء
#مسلمانباشیم
🔸رسول مهربانی
🔹شادی فرزند
روزی رسول خدا فرمود: « هنگامی که پدری به فرزندش نگاهی اندازد و او را #شاد سازد، ثواب آزاد کردن یک برده برای آن پدر خواهد بود.
از پیامبر پرسیدند: «آیا اگر پدری به فرزندش ۳۶۰ بار هم نگاه کند، باز هم برای هر بار نگاه کردن، ثواب آزادی یک برده خواهد داشت.»
پیامبر فرمود: « خدای متعال بزرگتر از آن است که نتواند پاداش نیکوکاران را بدهد.»
📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۹۲۱
#شادیفرزند
#مسلمانباشیم
🔹رسول مهربانی
🔸مراعات یتیم
یتیمی خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و ماجرای اختلاف خود با ابولبابه را به اطلاع او رساند.
اختلاف آنان مربوط به یک شاخه درخت خرما می شد که هر کدام می گفتند من مالک آن هستم. پیامبر بین آن دو نفر، داوری کرد و براساس قانون، درخت خرما به ابولبابه رسید.
آن کودک یتیم از این که درخت را از دست داده بود، خیلی اظهار ناراحتی کرد. رسول خدا از ابولبابه خواست تا آن درخت را به کودک #یتیم ببخشد؛ اما وی نپذیرفت. پیامبر چند بار به او فرمود: «این شاخه درخت را به این کودک بده و در عوض یک درخت برای تو در بهشت باشد.»
اما باز هم ابولبابه راضی نشد تا آن درخت را به آن کودک #یتیم بدهد. ثابت بن دحداحه که گفت و گوی پیامبر و ابولبابه را می شنید، خدمت حضرت رسید و گفت: ای رسول خدا اگر من این درخت را به این کودک یتیم بدهم، چه پاداشی خواهم داشت؟
👌حضرت فرمود: « درختی در بهشت خواهی داشت.»
ثابت نزد ابولبابه رفت و با دادن یک نخلستان، آن تک درخت را از ابولبابه گرفت و به آن کودک یتیم داد.
پیامبر فرمود: «چه بسیار درخت پرخوشه ای که برای ابن دحداحه در بهشت است».
📖 حکایت نامه پیامبر اعظم ، ص ۱۰۰۹
#یتیم
#مسلمانباشیم
🔹رسول مهربانی
🔸ذکر خدا
دو مرد مسلمان خدمت پیامبر (صلی الله علیه و آله ) رسیدند و در کنار آن حضرت نشستند. یکی از دو نفر که اصل و نسب دهن پرکنی داشت، #عطسه کرد؛ اما الحمدلله نگفت.
مستحب است به آدمی که عطسه می کند، دیگران بگویند؛ « رحمك الله»
ولی پیامبر این جمله را به او نگفت.
سپس آن دیگری عطسه کرد و الحمدلله گفت. پیامبر به او گفت: يرحمك الله.
مردی که اول عطسه کرده بود به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)گفت: « من عطسه کردم، ولی به من يرحمك الله نگفتی، اما وقتی این مرد عطسه کرد، به او یرحمک الله گفتی.»
👌پیامبر فرمود: « او خدای بزرگ را یاد کرد و من هم او را یاد کردم و تو، خدا را از یاد بردی و من نیز تو را از یاد بردم.»
📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۹۹۸
#یادخدا
#مسلمانباشیم
🔸رسول مهربانی
🔹وفای به عهد
رسول خدا با مردی در کنار یک صخره وعده گذاشت و فرمود: من اینجا می مانم تا بیایید.
آفتاب بالاتر آمد و گرمای آن شدت یافت.
تابش خورشید، پیامبر را بسیار آزار می داد. یاران پیامبر گفتند: «ای رسول خدا! بیایید در سایه بایستید.»
👌حضرت فرمود: «من با او اینجا وعده کرده ام و اگر نیاید، اوست که خلف وعده کرده است.»
📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۸۱۵
#وفایبعهد
#مسلمانباشیم
🔹رسول مهربانی
🔸وفای به عهد
برای پیامبر مقداری انگور آوردند. پیامبر ، «نعمان بن بشير» را صدا زد و به او فرمود: «این خوشه انگور را بگیر و برای مادرت ببر.»
اما نعمان، پیش از آن که انگورها را به مادرش برساند، خودش همه را خورد.
چند روز بعد، پیامبر او را دید و از وی پرسید: « آن خوشه انگور چه شد؟ آیا آن را به مادرت رساندی؟»
نعمان گفت: «نه.»
پیامبر فرمود: «تو مرد بی وفایی هستی.»
📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۸۱۵
#وفایبعهد
#مسلمانباشیم
🔸رسول مهربانی
🔹وفای بعهده
پیامبر به در کودکی چوپانی می کرد.
یکی از چوپان ها به حضرت گفت چراگاهی یافته ام که می توانیم برای چرای گوسفندان به آن چراگاه ببریم؟
پیامبر فرمود: «آری موافقم.
فردا صبح زود، پیامبر گوسفندانش را به همان چراگاه برد و زودتر از دوست چوپانش به آنجا رسید. اندکی بعد، دوست پیامبر نیز از راه رسید و با تعجب دید که حضرت محمد گوسفندان خود را از چریدن بازداشته است. پرسید: «چرا نمی گذاری گوسفندهایت بچرند؟
👌پیامبر فرمود: « من با تو فرار گذاشته بودم و خوش نداشتم تا پیش از تو گوسفندانم را بچرانم.»
🔹رسول مهربانی
🔸وفای عهد
پیش از بعثت، رسول خدا با شخصی به نام ابوالحميساء وعده کرد در زمانی خاص و مکانی خاص همدیگر را ببینند.
پیامبر سروقت در محل قرار حضور یافت؛ اما ابوالحميساء، یادش رفت تا سر قرار برود.
پیامبر سه روز در محل قرار ماند تا شاید ابوالحميساء بیاید. روز سوم ابوالحميساء به ياد وعده خود با حضرت افتاد و به محل وعده رفت.
👌پیامبر به وی فرمود: «تو مرا به زحمت انداختی؛ زیرا من سه روز است که اینجایم.»
📖حکایت نامه پیامبر اعظم،ص ۸۱۴
#وفایبعهد
#مسلمانباشیم
🔸رسول مهربانی
🔹رنج مادری
مردی خدمت پیامبر رسید و گفت: «پدر و مادرم سال ها زنده بودند تا این که پدرم مرد و مادرم زنده ماند. مادرم آن قدر پیر شد که مانند بچه ها، باید غذایش را می جویدم و به او می دادم و مانند کودکان، باید بالش زیر سرش می گذاشتم. گهواره ای هم برایش ساخته بودم که او را در آن قرار می دادم و آنقدر تکانش می دادم تا بخوابد. پیرتر که شد دیگر نه من متوجه درخواست های او می شدم و نه او حرف ها و درخواست های مرا می فهمید.
آن مرد، باز هم از خدمت هایی که به مادر خود کرده بود، سخن گفت و بعد پرسید: «ای رسول خدا! آیا توانسته ام زحمت های مادرم را جبران کنم؟
👌حضرت فرمود: «نه، حتی یکی از آه های او را درهنگام (زایمان) نیز جبران نکرده ای.»
📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۹۶۰
#پدرمادر
#مادر
#مسلمانباشیم
🔹رسول مهربانی
🔸مقام مادر
یکی از زنان مسلمان، خودش اسلام را پذیرفته بود؛ اما مادرش همچنان بر آیین بت پرستی باقی مانده بود، وی نزد پیامبر آمد و پرسید: ای رسول خدا! به دیدن مادرم که رفتم، فهمیدم که او هنوز هم بر این شرک و بت پرستی است. آیا می فرمایید که من باز هم به او نیکی کنم؟
👌حضرت فرمود: « آری، باز هم به مادرت نیکی کن.»
📖 حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۵۵۹
#مادر
#مسلمانباشیم
🔹رسول مهربانی
🔸رنج مادری
مردی در حال طواف، مادر خود را بر پشت گذاشته بود و او را نیز طواف میداد. وی از پیامبر ما پرسید: ای رسول خدا! آیا من با این کار، حق مادرم را ادا کرده ام؟»
👌حضرت فرمود: « نه ، حتی حق یکی از ناله های او را اهنگام (زایمان) ادا نکرده ای »
📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۹۵۹
#مادر
#مسلمانباشیم
🔹رسول مهربانی
🔸مقام مادر
رسول خدا که به معراج رفت، از بهشت نیز بازدید کرد. زمانی که حضرت در بهشت بود و به تماشای آن مشغول بود یک باره صدای آوازی آمد.
حضرت از فرشتگان پرسید: «این صدای کیست؟»
فرشتگان گفتند: «این صدای حارثة بن نعمان است.»
رسول خدا پس از بازگشت از معراج، این ماجرا را برای یاران خود بازگو کرد و سپس فرمود: «سرانجام نیکی این است، سرانجام نیکی این است. حارثه، نیکوکارترین مردم به مادر خود بود.؟»
📖حکایت نامه پیامبر اعظم، ص ۵۹۸
#مادر
#مسلمانباشیم