eitaa logo
کانال رسمی شهید رسول خلیلی
2.2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
2.3هزار ویدیو
48 فایل
کانال رسمی « ❤️‌‌شهید رسول خلیلی❤️» مدافع حرم حضرت زینب سلام الله متولد:20-9-1365تهران شهادت:27-8/آبان-1392=14محرم آرمیده در بهشت زهرا،قطعه 53-ردیف 87/الف ❌کپی مطالب کانال باذکرمنبع ونام شهیدرسول خلیلی وآی دی کانال جایز است ارتباط: @ShahidRasoulkhalili69
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷این ‌دنیا‌ بٰا تمام‌زیبایے‌ها محل‌گذراسٺ‌وتمامے‌ ماباید ‌برویم، و راه‌ این‌ است...دیر یا زود ‌فرقے ‌نمے‌کند؛ اما‌ چہ ‌بهتر‌ ڪہ‌ زیبا برویم...• 💥۲ روز تا سالگرد شهادت شهیدرسول خلیلی 💔 🆔 @Rasoulkhalili
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
48.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوش به حال هر که در تاب و تب است آنکه راه عشق را بر خود نبست "هر کسی را بهر کاری ساختند" کار ما هم نوکری زینب س است 📹 تازه منتشر شده از شهید رسول خلیلی 🆔 @Rasoulkhalili
🔰سوار موتور بودیم و از کوچه پس کوچه‌ها می‌رفتیم. سر پیچی با یک عابر برخورد کردیم. طرف صدایش درآمد و شروع کرد به فحش دادن. محمد موتور را زد روی جک. فکر کردم الآن است که درگیری شود. گفتم: محمد کوتاه بیا؛ حالا یک حرفی زد! 🔹چیزی نگفت. پشت سرش راه افتادم. کنار مرد که رسید، دست انداخت دور گردنش و صورتش را بوسید؛ بعدش هم کلی معذرت خواهی کرد. مرد که انگار آب سردی روی آتش خشمش ریخته بودند، از حرکتی که کرده بود پشیمان شد و عذر خواهی کرد. 🆔 @Rasoulkhalili
💌 کودکی ما، الگویی برای اوج معنویت 🆔 @Rasoulkhalili
✨همســـفـــر ! 🔹حکایت سفر من و محمد حسن ! 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 👌پــــرده ی اول : 🕓چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۲ تهران اتوبان شهید محلاتی مسجد شهدا ساعت پنج بعدازظهر مراسم سوم شهید مهدی عزیزی 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 همه آمده بودند از همرزمان شهید و دوستان و آشنایان بگیر تا بچه هیئتی ها و بچه های قدیمی جبهه و جنگ . مراسم با شکوهی بود . فرصتی پیش امده بود تا بچه ها دیداری تازه کرده و از اتفاقات تازه پیش امده در منطقه باهم گپ بزنند . صحبت از خاطرات و پاکار بودن مهدی بود و غبطه و حسرت خوردن به حال شهدای جدید ،نقل جمع های چند نفری . توی اون شلوغی محمد حسن رو دیدم . خیلی خوشحال شدم . مدت ها بود ندیده بودمش . خودش رو وقف جهاد کرده بود . احوالش رو پرسیدم احساس کردم کمی گرفته اس . انگار یه بغض توی گلو یا یه حرف نگفته توی سینه ش مونده بود. نمیدونم چرا ولی یه لحظه با خودم گفتم امروز چقدر محمد حسن شبیه مهدی شده .... 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 راوی : همرزم شهید 🌷 💥کپی با ذکر صلوات و نام شهید رسول خلیلی و آی دی کانال جایز است . 🆔 @Rasoulkhalili
♻️ نماز شکسته و فاصله در صف اول نماز جماعت 📚 🆔 @Rasoulkhalili
‏خوف محشر از کسی باشد که او بی صاحب است صاحب ما در قیامت عمه جانم زینب (س) است 🌷یک روز تا سالگرد شهادت شهیدرسول خلیلی 🆔 @Rasoulkhalili
🍁دعوتید به : 🥀هشتمین سالگرد شهید مدافع حرم رسول خلیلی سخنران:حجت الاسلام محمود ابوالقاسمی مداح اهل بیت: برادر محمد حسین پویانفر زمان: پنجشنبه ۱۴۰۰/۸/۲۷ ساعت: ۱۵ الی۱۷ مکان: گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله قطعه۵۳ مزار شهید رسول خلیلی . 🆔 @Rasoulkhalili
✨همســـفـــر ! 🔹حکایت سفر من و محمد حسن ! 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🆔 @Rasoulkhalili
کانال رسمی شهید رسول خلیلی
✨همســـفـــر ! 🔹حکایت سفر من و محمد حسن ! 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🆔 @Rasoulkhalili
✨همســـفـــر ! 🔹حکایت سفر من و محمد حسن ! 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 👌پـــرده دوم : 🕓بامداد چهارشنبه ۱٧مهر ۱٣٩٢_فرودگاه امام خمینی (ره) 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ✈️همه منتظر پرواز بودیم .تابلو سالن فرودگاه ,ساعت پرواز دمشق رو ۵:۴۵ نشان می داد .تشریفات قبل پرواز انجام شده بود .بعد از شنیدن صدای اذان صبح و اقامه نماز ,بلافاصله رفتیم برای پرواز . همه سوار شده بودیم و درب هواپیما در حال بسته شدن بود که یه نفر نفس نفس زنان وارد هواپیما شد . محمدحسن بود ;مصمم و با صلابت .با هدایت مهماندار روی یکی از صندلی های نزدیک ما نشست . به علت ماموریت های زیاد ,چند ماهی بود که ندیده بودمش .فکر نمی کردم یه روزی با هم همسفر بشیم . اولش قرار بود تا دمشق با هم باشیم, اما ظاهراً خدا چیز دیگری رو می خواست. اعلام کردند که همه گروه باید به یکی از استانهای سوریه اعزام شوند . من که خیلی دوست داشتم پیش بقیه رفقا بمونم ,بیشتر از دیگران خوشحال شدم. ⚡️قرار شد بعد زیارت حرم باصفا و نورانی بی بی ,حضرت زینب و سه ساله سیدالشهداء ,حضرت رقیه (سلام اللّه علیهم ),به سمت منطقه مورد نظر پرواز کنیم. خلوتی و غربت حرم, مثل یه غم تلخ به قلبم پنجه می انداخت .انگار که یه درد کهنه و غریب در وجودم تیر می کشید. ✋🌸السلام علیک یا صاحبه المصیبه العظمی یا زینب کبری سلام الله علیها 🌸 ⚙🔩بعد از ظهر آن روز, هواپیمای ما به سمت مقصد پرواز کرد .چیزی که توجهم را جلب می کرد ,ساک بزرگ و سنگین محمدحسن بود .می گفت: کلی وسایل فنی و ویژه خنثی سازی مین ها و بمب های دست ساز آورده تا کارگاه کوچیکی که تو منطقه راه انداخته رو تجهیز کنه . 💥"ساکش رو حسابی بسته بود و چیزی کم نداشت "💥 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 راوی : همرزم شهید 🌷 💥کپی با ذکر صلوات و نام شهید رسول خلیلی و آی دی کانال جایز است . 🆔 @Rasoulkhalili
💌 میگفت: خدا هست. خدا دوستمون داره. اینکه تو احساس تنهایی میکنی، این یه احساس کاذبه؛ که حضرت آدم هم این رو احساس کرد و به درخت ممنوعه نزدیک شد. + هیچوقت بخاطر احساس تنهایی به درخت ممنوعه نزدیک نشو! 🆔 @Rasoulkhalili
کانال رسمی شهید رسول خلیلی
👌شهید رسول خلیلی و شهید سیدجعفر هاشم در حال خنثی سازی بمب #فیلم 🆔 @Rasoulkhalili
✨همســـفـــر ! 🔹حکایت سفر من و محمد حسن ! 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 👌پـــرده سوم : 🕓دوشنبه ۵ آبان ۱٣٩٢_ساعت ۱٢ظهر _منطقه عملیاتی 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🚑مشغول سازماندهی نیروهای بومی برای عملیات جدید بودیم که بی سیم شلوغ شد :"آمبولانس,آمبولانس, یکی از بچه‌های تخریب شهید شده ". میخکوب شدم.,چهره محمدحسن اومد جلوی چشمام .کدش پشت بی سیم رسول بود .بیقرار بودم. پیجش کردم : "رسول, رسول. ..رسول, رسول. ..." ,جواب نمی داد .خیلی به هم ریخته بودم. تماس با جاهای دیگه هم باعث نشد خبری دستگیرم بشه .مجبور شدم با فرمانده منطقه تماس بگیرم که گفتند سیدجعفر یکی از تخریبچی های بومی منطقه و رفیق نزدیک محمدحسن, آسمونی شده. 💣 اتفاقا سیدجعفر صبح همون روز اومده بود پیش ما .ما ازش خواستیم وانتش رو چند ساعتی به ما قرض بده که قبول نکرد. با کمی تندی بهش گفتم: "بابا, این قدر خودتو نگیر ,یکی دو ساعته برمی گردونیمش ". سرش رو از پنجره ماشین بیرون آورد و اشاره ای به عقب ماشین کرد و گفت: "مگه این همه بمب رو نمی بینی ,خطرناکه ".نگاه کردم دیدم ,یه وانت پر از بمب های دست ساز خنثی نشده مسلحین, که سید و رفقاش دروشون کرده بودند . منطقه مهمی از مسلحین پس گرفته شده بود و همه تخریبچی ها رو فراخوان کرده بودند . ✌️عصر اون روز رفتم به منطق آزاد شده و شاهکار بچه ها رو دیدم .داستان فتح خرمشهر رو زیاد شنیده بودم ولی حالا خودم داشتم این احساس خاص و شیرین رو درک می کردم . حال رزمنده‌ای رو داشتم که برای رسیدن به هدفش تمام سختی ها جنگیده و حالا طعم پیروزی رو می چشه . 🥀سعی می کردم خبری از محمدحسن بگیرم .نزدیک غروب بود که محمدحسن رو خسته و ناراحت پیدا کردم .جدایی از رفیقش سیدجعفر, حسابی اونو بهم ریخته بود . می گفت: در حال خنثی سازی بوده که یه بمب دست ساز تو صورتش منفجر می شه .یه فیلم کوتاه هم که قبل از شهادتش از سید جعفر گرفته بود رو نشونم داد .چقدر شهادت بهش می اومد .خوش به سعادتش . 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 راوی : همرزم شهید 🌷 💥کپی با ذکر صلوات و نام شهید رسول خلیلی و آی دی کانال جایز است . 🆔 @Rasoulkhalili
✨همســـفـــر ! 🔹حکایت سفر من و محمد حسن ! 🆔 @Rasoulkhalili
کانال رسمی شهید رسول خلیلی
✨همســـفـــر ! 🔹حکایت سفر من و محمد حسن ! 🆔 @Rasoulkhalili
✨همســـفـــر ! 🔹حکایت سفر من و محمد حسن ! 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 👌پـــرده چهارم : 🕓یکشنبه ٢۶ آبان ۱٣٩٢_ساعت ۱۰صبح _منطقه عملیاتی 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 ✨به همراه یکی از فرماندهان ,برای سازماندهی نیروهای بومی یکی از شهرهای آزاد شده عازم منطقه شدیم. لازم بود برای تثبیت منطقه برنامه هایی رو طراحی کنیم و در اختیار فرماندهان میدانی قرار بدیم . 🍃در همین گیرودار مطلع شدیم که مسلحین از سمت شرق ,وارد منطقه شدند و بعضی از ساختمانها رو اشغال کردند ,به همراه حدود ۴۰نفر از نیروهای محلی به سمت منطقه مورد نظر حرکت کردیم . 🔫تک تیرانداز های مستقر در ساختمانهای اشغال شده, قبل از ما ٢نفر از نیروهای ارتش و دفاع وطنی رو شهید کرده بودند . 👌با احتیاط عمل می کردیم ,منطقه آلوده شده بود .در حال بررسی منطقه بودم که ناگهان احساس کردم پهلوم سوخت ! تک تیرانداز هدف بعدی خودش رو انتخاب کرده بود ولی تیر به پهلو نشسته بود . به علت شدت خونریزی و دردی که داشتم به سرعت منو به نزدیکترین مرکز درمانی رساندند ;سه روز در حالت بیهوشی و کم هوشی بودم . 👌حمید یکی از دوستان خوبم بعدا برام گفت که :بعد جراحتت احتیاج شدید به خون داشتیم که همه بچه ها به خط شدند . محمدحسن هم که خبر رو شنیده بود صبحانه نخورده و نگران خودش رو به بهداری رسونده بود ,به دلیل مشغله کاری حتی نهار هم نتونست بخوره .شب که حال عمومیت بهتر شد از من خواست که پیشت بمونه ,ولی بهش گفتم امشب تو برو ,از فردا شیفت بندی می کنیم . 🍂روز بعدش موقع اومدن به بهداری ,از محمدحسن که به منطقه ای که تازه آزاد شده بره و تله های انفجاری رو خنثی کنه و اونم مسیر رو به سمت منطقه محل ماموریت تغییر می ده . 🥀ظاهراً مشکلی در خنثی سازی یکی از بمب های دستی بوجود آمده بود که گره اون فقط به دست محمدحسن باز می شد ! 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 راوی : همرزم شهید 💥کپی با ذکر صلوات و نام شهید رسول خلیلی و آی دی کانال جایز است . 🆔 @Rasoulkhalili
خوف محشر از کسی باشد که او بی صاحب است صاحب ما در قیامت عمه جانم زینب (س) است گوشه ای از مراسم هشتیمن سالگرد شهادت شهید رسول خلیلی 🆔 @Rasoulkhalili
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃با هرجان کندنی بود ،بالاخره بی سیم را روشن کرد و رفت روی خط ابوحسنا : _ابوحسنا،ابوحسنا،خلیل در فاصله آمدن جواب از بی سیم‌، نفسش که انگار گره خورده بودرا آزاد کرد ،آه کوتاهی کشیدوبعدهم با پشت دست چشم هایش راپاک کرد. بازهم کلیدرافشار دادوگفت: "ابوحسنا، خلیل". بعدچند ثانیه صدای ابوحسناآمد که می گفت :"خلیل جان به گوشم ". مصطفی سرش رابه صندلی تکیه داد.آب دهانش راکه مثل زهرتلخ شده بود،قورت داد. انگارکه یک مشت خاک خورده بود، صورتش رادرهم کردوگفت: 🥀"حاجی منم مصطفی،خلیل کربلایی شد". ابوحسناباتشر پرسید:"درست حرف بزن ،خلیل چی شده ؟ 🥀"مصطفی باگریه گفت:"خلیل کربلایی شد،حاجی بدبخت شدیم". هیاهوی صداهارارد کردم.رگه آفتاب تاوسط های اتاق آمده بود.مامان باچادرنمازسفید خوشگلش سرسجاده نشسته بود، زیرلب ذکرمیگفت وباهرذکرش یک دانه تسبیح پشت سربقیه میدوید. خم شدم،چادرش رابوسیدم.مطمئن بودم دل تنگ محبت هاونگاه پرازعشقش میشوم؛برای همین صورتم را نزدیک آوردم وصورتش را بوسیدم. 🙏شنیدم که گفت:"خدایاشکرت،من راضی ام به رضای تو". 💥کپی با ذکرصلوات ونام شهیدرسول خلیلی وآی دی کانال جایزاست. 📚 🆔 @Rasoulkhalili